هیچکس در این دنیا جاودانه نخواهد بود و دنیا برای همه محل گذر است؛ اما آنچنان غفلت سر تا سر وجود ما را فرا گرفته است که خود را درگیر و سرگرم ظواهر زندگی دنیا کردهایم. در صورتی که اگر کمی قوهی تفکر خود را به کار بیندازیم متوجه میشویم که از بسیاری واقعیتهای زندگی غافلیم.
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «محبوبترین مردم نزد خداوند بزرگ، نوجوان زیبایی است که جوانی و زیبایی خود را در راه حق تعالی و اطاعت از او سپری میکند و خداوند نزد فرشتگان به چنین جوانی افتخار میکند و میفرماید: بندهی واقعی من، این جوان است».
همهی ما میدانیم که هیچکس در این دنیا جاودانه نخواهد بود و دنیا برای همه محل گذر است؛ اما آنچنان غفلت سر تا سر وجود ما را فرا گرفته است که خود را درگیر و سرگرم ظواهر زندگی دنیا کردهایم. در صورتی که اگر کمی قوهی تفکر خود را به کار بیندازیم متوجه میشویم که از بسیاری واقعیتهای زندگی غافلیم. آیا تا کنون، به خود گفتهایم که در این زمینی که ما زندگی میکنیم، چه بسیار انسانها که قبل از ما زندگی کردهاند و حتی از ما قدرتمندتر و با شخصیتتر بودهاند و اکنون اثری از آنان نیست و همه اسیر خاکاند: «مااکثر العبر و اقلّ الاعتبار؛ چه قدر عبرتها بسیارند و عبرت گیرندگان کم»
در نهجالبلاغه میخوانیم که روزی امیرالمومنین علی (علیه السلام)، پس از بازگشت از جنگ صفین، از کنار قبرستانی عبور میکردند. رو به سمت قبرستان کرده و فرمودند: «ای ساکنان خانههای وحشتناک و مکانهای خالی و قبرهای تاریک، ای خاکنشینان، ای غریبان، ای تنهایان، ای وحشتزدگان، شما بر ما پیشقدم شدید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد. اگر از اخبار دنیا از ما بپرسید، میگویم: خانههایتان را دیگران ساکن شدند و همسرانتان به ازدواج افراد دیگر در آمدند و اموالتان تقسیم شد…». (نهجالبلاغه/حکمت ۱۳۰)
پس با قدری تأمل در این روایت گهربار، باید برای زندگی و عمر کوتاه خود، کمی بیشتر به فکر باشیم و برای آخرت خود توشه برداریم.
حکایت شده است که یکی از متولیان مشهد به نام «عباس قلی خان»، شبی با فرزندش مسیری را طی میکردند که پسرش فانوس به دست گرفته بود و جلوی پدر، حرکت میکرد.
عباس قلی خان، در بین راه، به کارروانسرایش اشاره کرد و گفت: پسرم، پس از مردنم، این کاروانسرا را تخریب کن و یک مدرسهی علمیه برای شاگردان امام صادق علیه السلام بنا کن.
پسر، زیرکی جالبی به کار برد و فانوس را به پشت سر پدر برد. پدر، با تعجب، برگشت و به پسرش گفت: فرزندم! نور باید در جلوه راه باشد تا بتوان به جلو حرکت کرد و نور پشت سر، برای جلو فایده ندارد.
پسر جواب داد: پدر، اگر نوری که از پشت سر میآید برای جلو فایده ندارد؛ پس چرا سفارش میکنی که پس از تو، من این کاروانسرا را مدرسه کنم؟ پدر! نور را قبل از خودت به قبرت بفرست.
پدر از این کار فرزند پند گرفت و او را تحسین کرد و گفت: خوب مرا موعظه کردی! فردای همان روز، چند کارگر آورد و کاروانسرا را تخریب کرد و مدرسهی علمیه را بنا نمود.
پس مراقب باشیم و کمی به خود بیائیم تا آخرت، محل حسرتها و آرزوها نشود. در آیهی شریفهی قرآن چنین آمده است: «و هم یصطرخون فیها ربّنا اخرجنا نعمل صالحاً غیر الذیکنّا نعمل أو لم نعمّرکم ما یتذکّر فیه من تذکّر و جاءکم النّذیر؛ و آنان در آنجا فریاد برمیآورند: پروردگارا، ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه میکردیم، کار شایسته انجام دهیم. مگر شما را عمر دراز ندادیم که هر کس، باید، در آن عبرت گیرد، عبرت بگیرد؟ و آیا برای شما، هشداردهندهای نیامد؟». (سورهی فاطر، آیه ۳۷)
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «دنیا ساعتی است. آن را برای اطاعت خداوند قرار ده!». (بحارالانوار، ج ۷، ص ۶۸، ص ح ۱۴)
و در جای دیگر میفرمایند:
«آدمی، در روز قیامت از نزد خداوند، قدم برنمیدارد، جز آنکه دربارهی پنج چیز از او سؤال شود. از عمرش که در چه راهی سپری کردی؟ از جوانیاش که در چه راهی هدر دادی؟ و از ثروتش که چگونه به دست آوردی و چگونه خرج کردی؟ و از دانستههایش که چگونه عمل کرده است». (سنن ترمزی، ج ۴، ص ۶۱۲)
نکتهی بسیار مهم دیگری که از این آیهی شریفه برمیآید، غنیمت دانستن فرصتها و جوانی است. همانطور که میدانیم، خداوند، انسان را اشرف مخلوقات قرار داده و او را در میان نعمتهای بیپایانش غوطهور ساخته است. اگر قرار باشد که انسان نسبت به خدا و نعمتهای بیمنتهایش، بیتفاوت باشد، طبق آیههای قرآن، ارزش او حتی از حیوانات هم پایینتر میرود.
«اولئک کالانعام بل هم اضل»
یکی از این نعمتها، فرصتهایی است که خداوند به ما داده است و باید به خوبی قدر آن را بدانیم.
به فرمایش امیرالمومنین علی (علیه السلام): «ارزش چهار چیز را، جز چهار گروه نمیشناسند:
ارزش جوانی را جز پیران، ارزش آرامش را جز گرفتاران، ارزش سلامت را جز بیماران و ارزش زندگی را جز مردگان نمیشناسند»
در «روض الجنان»، در حالات جهانگیرخان قشقایی آمده: وی ابتدا فردی مطرب و تار زن بوده است. روزی در اطراف اصفهان به سر میبرده که سیم تارش پاره میشود. برای تعمیر سیم تارش به بازار اصفهان، روبروی مدرسهی علمیه صدر میرود. از پنبهدوزی، سراغ دکان مطربی را میگیرد. پنبهدوز از او میپرسد: برای چه میخواهی؟ جهانگیرخان جواب میدهد: میخواهم سیم تارم را درست کنم. پنبهدوز با یک جمله، زندگی او را دگرگون میکند و میگوید: «ای جوان! برو سیم تار دلت را وصله کن!» وی میگوید: به کجا بروم؟ پنبهدوز به مدرسه علمیه اشاره میکند و میگوید: این، مدرسهی طلاب است. جهانگیر خان، همین که وارد مدرسه میشود، حال و هوای آنجا بر او اثر گذاشته و در همان حال، تارش را بر زمین میکوبد. او سیم تار دل خود را درست کرد و کسی شد که افراد بلند مرتبه و صاحب نامی چون: آیه اللّه بروجردی و آیه اللّه سید جمال الدین گلپایگانی، در نزد ایشان سالها شاگردی کردند.
متأسفانه، برخی از ما فرصتی را که میتوان با استفادهی بهینه از آن، یک دانشمند شد، تنها صرف آرایش موی سر، لباس و خودنمایی کرده و خود را انگشتنمای کوچه و بازار میکنیم و متوجه نیستیم که عمر گرانمایهی خویش را به مناقصه گذاردهایم و به قول شاعر:
"حاصل عمرم همه در این صرف شد تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا"
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «محبوبترین مردم نزد خداوند بزرگ، نوجوان زیبایی است که جوانی و زیبایی خود را در راه حق تعالی و اطاعت از او سپری میکند و خداوند نزد فرشتگان به چنین جوانی افتخار میکند و میفرماید: بندهی واقعی من، این جوان است». (میزان الحکمه، ج ۵، ص ۹)
در پایان، به فرازهایی از سخنان ارزشمند امیرالمومنین علی (علیه السلام) مراجعه میکنیم:
«خدا شما را رحمت کند! آمادهی حرکت شوید که ندای «الرّحیل» و کوچ کردن، در میان شما بلند شده است!» حضرت، در مورد نکوهش دنیاخواهی و توصیه به بهرهگیری از فرصتهای زندگی میفرمایند: علاقهی به ماندن در دنیا را کم کنید و با تهیهی زاد و توشهی کردار نیک، به سوی آخرت بازگردید! که گردنههای سخت و دشوار و سر منزلهای ترسناکی در پیش دارید و باید در آنها فرود آیید و در آنجا توقف کنید. آگاه باشید که فاصلهی نگاههای مرگ به شما، کوتاه و نزدیک است! و گویا مرگ، چنگالهایش را در جان شما فرو برده است و کردارهای بد، مشکلات زندگی و کژیها و ناروائیها، مرگ را از [دید و توجه] شما پنهان داشتهاند؛ بنابراین، دلبستگیها و وابستگیهای دنیا را از خویش، کم کنید و کمر خود را با توشهی تقوی، محکم ببندید!