درباره غربزدگی تعریفهای متعددی ارائه شده است؛ اما آنچه مسلم است غربزدگی مبتنی بر خودباختگی و بیهویتی است. استاد مرتضی مطهری میگوید: «خودباختگی یعنی تزلزلِ شخصیت، بیایمانی به خود، گم کردنِ خود، از دست دادنِ حسِ احترام به ذات، بیاعتمادی و بیاعتقادی به فرهنگِ خود و استعداد و شایستگی خود...
باربی به عنوان گلولهای که از سوی غرب شلیک شده است، در اردوگاه شق دوم قرار دارد. این پرنسس موطلایی آمریکایی به همراه خیل لوازم جانبی یا انبوهِ سربازان مهاجم خود، تخم غربزدگی را از همان دوران طفولیت و شخصیتپذیری کودکان در نهاد آنها میکارد و زندگی با سبک و سیاق غربی را جزو آرزوها و رؤیاهای شبانگاهی آنها میکند و بدین وسیله اولین جرقههای گرایش به غربزدگی در روح و روان کودکان روشن میشود.
اکبر مظفری
«غربگرایی» یا «غربزدگی» چیست و چگونه به وجود میآید؟ رافائل پتایی، جامعهشناس معروف در پاسخ به این سؤال میگوید: «غربگرایی جریان خاص فرهنگی است که در نتیجه آن جامعه یا بخشی از آن، فرهنگی را که در غرب به دنبال رنسانس و رفورماسیون و انقلاب صنعتی به وجود آمده است، به صورت کامل یا جزئی اقتباس میکند. در سیر تاریخی جریان غربگرایی و غربزدگی... بیشتر ملل اسلامی دو حالت زیر را داشتهاند:
الف) گرایش آگاهانه برای اقتباس پارهای از شیوههای غربی برای مقابله با قدرت غرب که کمکم تبدیل به علاقه و دلبستگی جدی میگردد که این را میتوان دوره غربگرایی نامید. ب) مرحله تسلیم به غرب و تقلید چشم و گوش بسته یا دورهی غربگرایی. غربزدگی در سطح روشنفکران و زمامداران بیشتر به صورت تقلید کورکورانهی اندیشهها و ایدههای غربی و اقدام جهت وابستگی به غرب و تا آنجا که به قشر غربزده مردم بازمیگردد، در سبک زندگی روزمره و آداب و رسوم اجتماعی متجلی شده است.»
جلال آل احمد، خالق اثر ماندگار «غربزدگی» در پاسخ به این پرسشِ مینویسد: «غربزدگی میگوییم همچون وبازدگی و اگر به مذاق خوشآیند نیست، بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی. اما نه، دستِ کم چیزی است در حدودِ سِنزدگی، دیدهاید که گندم را چطور میپوساند؟ از درون، پوسته سالم برجاست اما فقط پوست است. عینِ همان پوستی که از پروانهای بر درختی مانده. به هر صورت سخن از یک بیماری است. عارضهای از بیرون آمده... این غربزدگی دو سر دارد. یکی غرب و دیگر ما که غربزدهایم... آدمِ غربزده شخصیت ندارد، چیزی است بیاصالت. خودش و خانهاش و حرفهایش بوی هیچچیزی را نمیدهد، بیشر نمایندهی همه چیز و همه کس است، نه اینکه (کوسمو پولیتن) باشد؛ یعنی دنیا وطنی. ابداً، او هیچ جایی است، نه اینکه همه جایی باشد، ملغمهای است از افرادِ بیشخصیت و شخصیتِ خالی از خصیصه.»
درباره غربزدگی تعریفهای متعددی ارائه شده است؛ اما آنچه مسلم است غربزدگی مبتنی بر خودباختگی و بیهویتی است. استاد مرتضی مطهری میگوید: «خودباختگی یعنی تزلزلِ شخصیت، بیایمانی به خود، گم کردنِ خود، از دست دادنِ حسِ احترام به ذات، بیاعتمادی و بیاعتقادی به فرهنگِ خود و استعداد و شایستگی خود... میگویند بعضی از حیواناتِ کوچک وقتی با حیواناتِ درندهای روبرو میشوند؛ مثلاً خرگوش با شیر مواجه میشود، حالتِ استبساع پیدا میکند، یعنی ارادهی فرار از آنها سلب میشود. قدرتِ تصمیمگیری را از دست میدهند، خودباخته و مفتون میشوند... در موردِ جوامعِ نیز همین وضع برقرار است. گاهی افرادِ ملتها در مقابلِ افرادِ مللِ دیگر حالتِ خودباختگی و استبساع پیدا میکنند. ملتِ خود ما در دورانِ رژیمِ شاه، چنین حالتی را داشت. ملتی که به حالِ استبساع میافتد، تمامِ کرامتهایی خود را فراموش میکند تا جایی که حتی به نوکری بیگانه و تقدیم کردنِ ثروتهایی خود به او، افتخار میکند.»
افراد ضعیف یا بیماران هویتی وقتی در مقابل جلوههای فریبندهی تمدن غرب قرار میگیرند، در برابرش احساس حقارت و پستی میکنند تا حدی که در حداقلیترین صورت، داشتههای فرهنگی خود را پنهان یا انکار مینمایند و در حداکثریترین صورت، به تخریب باورها، آداب و سنتهای ملت خود دست میزنند. اما همیشه اینگونه نیست که افراد به طور طبیعی با غرب مواجه شده و از آن متأثر گردند؛ بلکه بسیار اتفاق میافتد که غربیها فریبندگیهای خود را به رخ ملتهای دیگر میکشند و به انحای مختلف به افسون و جادوی آنها میپردازند که قصهی تلخ تهاجم فرهنگی، رویکردی از این سنخ است.
در تهاجم فرهنگی، دشمن تلاش میکند تا فرهنگ خود را با شگردهای مختلف به ملتهای دیگر تحمیل نماید و بدین وسیله آنها را مفتون و شیفتهی خود سازد تا غربگرایی و غربزدگی را بخشی از هویت آنها نماید. ایلیوخین ویکتور ایوانویچ، عضو مجلس دوما و کمیتهی امنیت ملی روسیه، در کالبدشکافی علل فروپاشی شوروی سابق میگوید: «نشریات، مطبوعات و بنگاههای انتشاراتی با تخریب فرهنگ مردم و جایگزین کردنِ فرهنگِ غربی و آمریکایی، توانستند در میان نسلِ جوانِ ما بحران هویت به وجود آورند. آنها پول را به انگیزهی اصلی تبدیل کردند و حرص و طمع را وسعت دادند و فرهنگ ما را به کلی ویران ساختند.»
بنابراین، غربزده شدن دو راه دارد: در شق اول، انسان خود به سراغ غرب میرود و مفتون آن میشود و به دامِ آن میافتد و در شق دوم، غرب به سراغ انسان میآید و او را دلباخته خود میکند و به دامش میاندازد و شخصیت و اصالتش را به تاراج میبرد و چون گرگی گرسنه که به گلهزده باشد، هویتش را به غارت میبرد. امام خمینی، آن یگانهی دوران و آن فراتر از زمان خویش، میفرماید: «ما آن صدمهای که از قدرتهایی بزرگ خوردیم، باید بگوییم که بالاترین صدمه، صدمهی شخصیت بوده. آنها کوشش کردند که شخصیتِ ما را از ما بگیرند و به جایی شخصیتِ ایرانی و اسلامی، یک شخصیتِ وابستهی اروپای شرقی و غربی به جایش بگذارند. یعنی تربیتِ فاسدی که در رژیمِ سابق بود و به تدریج داشت قوت میگرفت، این بود که از همان کودکستان شروع کنند به این برنامه که اطفالِ ما را از همانجا زمینهی تبدیلشان را به یک موجودِ وابسته فراهم کنند تا برود به مرتبه بالا مثلِ دبیرستان، بعد هم بالاتر از او.»
باربی به عنوان گلولهای که از سوی غرب شلیک شده است، در اردوگاه شق دوم قرار دارد. این پرنسس موطلایی آمریکایی به همراه خیل لوازم جانبی یا انبوهِ سربازان مهاجم خود، تخم غربزدگی را از همان دوران طفولیت و شخصیتپذیری کودکان در نهاد آنها میکارد و زندگی با سبک و سیاق غربی را جزو آرزوها و رؤیاهای شبانگاهی آنها میکند و بدین وسیله اولین جرقههای گرایش به غربزدگی در روح و روان کودکان روشن میشود. البته باربی به تنهایی این صلاحیت و توانایی را ندارد که افراد را از دروازههای غرب عبور داده و آنها را با رنگ و لعاب فرهنگ آنسویی آبها تزیین نماید؛ بلکه او و هزاران مثل او در زنجیرهی فرهنگسازی آمریکا، حلقههای کوچک و البته مؤثری محسوب میشوند که هر کدام متکفل تغییر دادنِ بخشی از رفتارها و خواستهای روحی و روانی کودکان میباشند.
باربی ابتدا با تحریک حسِ زیباپسند کودکان، آنها را به سوی خود فرا میخواند و آنگاه به مرور زمان رغبت و شیفتگی به زندگی غربی را، در ضمیر ناخودآگاه آنها به گونهای نهادینه میکند که با گذر از یک مدت طولانی و پا نهادن نونهالان به سنین جوانی، محصول خود را درو میکند. از این روست که میتوان عشق به باربی را به مثابهی عشق به فرهنگ غرب ارزیابی کرد.