امام مهدی(عج):  بی یدفَعُ البَلاءُ مِن أهلی و شیعَتی به وسیله من بلا از خانواده و شیعیانم دفع می شود. الغیبة، طوسی، ص ۲۸۵  

عبرت از الاغ!

می‌گویند مرحوم شیخ غلامرضا یزدی از روحانیان اهل معنویت و صاحب نَفَس در دوران معاصر، برای سخنرانی و روضه‌خوانی به مجالس زیادی دعوت می‌شد. تنها مرکبش، الاغی بود که با آن مسافرت می‌کرد. یک روز وقتی با الاغش برای روضه‌خوانی وارد یک کوچه شد، پای الاغ به چاله‌ای فرو رفت و قدری آسیب دید. شیخ بعد از تیمار الاغ آن را به انتهای کوچه برد و افسار آن را جلوی درب مجلس روضه بست و بعد از پایان مراسم سوار بر مرکب شد و برگشت. سال بعد نیز مجدداً برای سخنرانی، وی را به همان منزل دعوت کردند. 
شیخ غلامرضا باز هم سوار بر همان مرکب به سمت مجلس روضه حرکت کرد. الاغ هم با سرزندگی تمام حرکت می‌کرد همین که به ابتدای کوچه رسیدند، ناگهان الاغ ایستاد و از رفتن به داخل کوچه امتناع کرد! شیخ پیاده شد و هر قدر افسار الاغ را کشید فایده‌ای نبخشید! ناگهان دیدند که شیخ در کنار کوچه نشست و تکیه بر دیوار زد و زار زار گریه می‌کرد! مردم و اطرفیان او را دلداری می‌دادند و می‌گفتند مسئله مهمی رخ نداده! شما به مجلس روضه بروید و ما الاغ شما را همین‌جا نگه می‌داریم تا برگردید!
شیخ فرمود: گریه من که بابت این مسئله نیست! من برای خودم می‌گریم که حتی اندازه این الاغ عبرت نمی‌گیرم! یک سال پیش آن هم یک بار پای این الاغ در این کوچه به چاله‌ای رفته و زخمی شده؛ اما دیگر حاضر نیست پا به داخل کوچه بگذارد! اما ما انسان‌ها که ادعای عقلانیت می‌کنیم، یک اشتباه را بارها و بارها تکرار می‌کنیم و باز هم عبرت نمی‌گیریم.
احمدحسین شریفی