محمد فنایی اشکوری
حق این است که گرچه عقل ممکن است نتواند حقیقت آنچه را که عارف شهود کرده است دریابد؛ اما بااینحال، فی الجمله توان داوری ایجابی و سلبی درباره مدعای عارف را دارد. دستکم عقل میتواند با استفاده از بدیهیات و قواعد منطق، بطلان برخی دعاوی را درک و اثبات کند.
عقل و عرفان
در باب نسبت عقل و عرفان، مباحث مختلفی مطرح است. یک نکته در این باب این است که ادراک عقلی فلسفی و ادراک شهودی عرفانی متفاوت هستند. معرفت عرفانی، حضوری و شهودی است؛ اما معرفت فلسفی، عقلی و حصولی است. با عقل میتوان خدا را به نحو حصولی شناخت و وجودش را اثبات کرد؛ اما با عقل نمیتوان خدا را دید و یافت. عرفان نظری هم ازاینجهت همچون فلسفه است؛ چون دانشی مفهومی و حصولی است. البته این سخن به معنای کاستن از ارزش معرفت عقلی و فلسفه نیست؛ بلکه سخن در تفاوت معرفت عقلی و شهودی است. ما، هم به معرفت عقلی نیازمندیم، هم به معرفت شهودی و "هیچ یک از عرفان و فلسفه، جای دیگری را پر نمیکند و هر یک از این دو در جای خود، ضروری و ارزشمند است."
مسئله دیگر این است که اعتبار عرفان هم بهمنزله یک نوع معرفت و هم بهمثابه سلوک مبتنی بر عقل است و مستقل از آن نیست. عقل است که راه عرفان را باید تأیید کند. تنها با اتکای به عقل نمیتوان به هدفی که عرفان ما را میرساند رسید؛ اما اعتبار خودِ عرفان را باید با عقل احراز کرد. مکتبهای عرفانی فراوان هستند. عرفان راستین، بُعدی از دین است. برای شناخت عرفان راستین باید دین حق را شناخت و شناخت دین حق از راه عقل است؛ بنابراین عرفان مستقل از عقل و بینیاز از آن نیست و هرگز نمیتوان با استناد به عرفان، در اعتبار عقل خدشه کرد. البته چنانکه اشاره شد، عقل به تنهایی کفایت نمیکند. عقل، ما را به شرع میرساند، آنگاه عقل و نقل شرعی، ما را به عرفان راستین رهنمون میشوند. "شناخت ویژگیهای عرفان و راهی که برای رسیدن به آن باید پیمود، یا از راه نقل باید حاصل شود، و یا از راه عقل؛ چرا که اگر این شناخت نیز خود بخواهد از راه عرفان حاصل شود، دور و تسلسل لازم میآید؛ یعنی برای شناخت عرفان ابتدا باید یک سیر عرفانی داشته باشیم."
بهطورکلی در بحث از عرفان و سلوک عرفانی، ما به وجوه مختلف به عقل و فلسفه نیازمندیم:
اولا شهود عرفانی، امری درونی و شخصی است و بدون تحلیل ذهنی و تفسیر و بیان آن در قالب گزارههای حصولی فلسفی، قابل تفهیم به دیگران نیست.
ثانیا نوع افراد انسانی برای حرکت در مسیر سلوک عرفانی، نیازمند آگاهی و تحلیل عقلی از ارزش عرفان و نتایج آن هستند. سلوک عرفانی معتبر با رعایت دقیق احکام شرع نیز ما را بینیاز از عقل و فلسفه نمیکند؛ چرا که شناخت دین حق، نیازمند به "تفکر عقلی" است.
ثالثا در طول زمان سیروسلوک هم سالک نمیتواند بهطورکلی فعالیت ذهنی و عقلی را تعطیل کند. او برای ادامه سیروسلوک و پاسخ به نیازهای طبیعی زندگی، به فعالیت عقلی محتاج است.
رابعا در تشخیص مشاهدات ربانی از القائات شیطانی و تخیلات و توهمات، به معیار عقل و شرع محتاج است.
مسئلۀ دیگر در این باب این است که در بسیاری از موارد، عقل و عرفان، موافق و هماهنگ هستند. بسیاری از باورهای عرفانی را عقل تأیید میکند، و بالعکس. اما آنچه محل بحث است، این است که آیا عقل، قدرت درک حقایق عرفانی را دارد یا خیر. آیا عقل میتواند درباره یافتههای عرفانی قضاوت کند و بعض از دعاوی عرفا را رد کند؟ برخی از عرفا مدعی حقایقی هستند که از نظر آنها قابلفهم و تبیین عقلانی نیست. ازاینرو اصرار دارند که عقل، توان درک و انکار آن یافتهها را ندارد؛ مانند قضیه وحدت شخصی وجود. حال، پرسش این است که آیا عقل در باب مسائلی همچون وحدت وجود عرفانی، قادر به داوری است؟ این مسئله اختلافی است.
حق این است که گرچه عقل ممکن است نتواند حقیقت آنچه را که عارف شهود کرده است دریابد؛ اما بااینحال، فی الجمله توان داوری ایجابی و سلبی درباره مدعای عارف را دارد. دستکم عقل میتواند با استفاده از بدیهیات و قواعد منطق، بطلان برخی دعاوی را درک و اثبات کند. بهمثل، اگر مدعایی خلاف بدیهیات و احکام قطعی عقل باشد، عقل میتواند آن را انکار کند. در باب معرفت الله میتوان گفت که عقل به شناخت کنه ذات حق راه ندارد؛ اما میتواند بر پایه بدیهیات و بهکارگیری استدلال، به احکام ایجابی یا سلبی برسد که معتبر باشد. ما به کمک عقل، صفات ایجابی و سلبی را برایخدا اثبات میکنیم. عقل میتواند اثبات کند که خدا صفاتی را دارد و صفاتی را ندارد، بدون اینکه خدا را مشاهده کرده باشد.
عقل و نظریهی وحدت وجود
در باب وحدت وجود عرفانی نیز عقل میتواند داوری کند. اگر مراد از وحدت وجود، نفی وجود از غیر خدا به معنای نفی مطلق کثرت باشد، چنین باوری بهحکم عقل، نادرست است. وجود کثرت از بدیهیات است. انکار کثرت، خلاف علم حضوری به نفس و افعال و انفعالات نفس است. هرکسی به نحو حضوری به خود و افعال و انفعالاتش علم دارد و میداند که خودش خدا نیست. پس غیر خدا هم از وجود، برخوردار است. اگر کسی بگوید این علم حضوری معتبر نیست، لازمهاش نفی اعتبار علم شهودی است که اساس معرفت عرفانی است.
آنچه گفتیم، تنها یک برداشت از وحدت وجود را رد میکند که وحدت وجود را به معنای نفی مطلق کثرت میداند. اما این امر، هرگز به معنای انکار هر تفسیری از وحدت وجود از سوی عقل نیست؛ چرا که میتوان برای وحدت وجود، تفسیر قابلقبولی در نظر گرفت. اگر ما وحدت وجود را به معنای انکار وجود استقلالی برای ما سوی الله تفسیر کنیم، موافق با عقل خواهد بود. بر اساس نظریه وجودِ ربطی صدرالمتألهین، ما سوی الله، عین ربط و تعلق به خدا هستند و دارای استقلال وجودی نیستند. پس میتوان گفت که وجود مستقل، منحصر در واجبالوجود است و جز او، موجود مستقلی وجود ندارد. ممکنات، تنها از وجود ربطی و تعلقی برخوردارند و هستی آنها، عین ربط و فقر است. این تفسیری از وحدت وجود است که عقل آن را تأیید میکند.
ممکن است گفته شود که عرفا، وحدت وجود به معنای نفی مطلق کثرت را به علم حضوری مییابند. آیا براساس حکم عقل، میتوان اعتبار علم حضوری را انکار کرد؟ پاسخ این است که خیر، عقل هرگز نمیتواند اعتبار علم حضوری را انکار کند. اما میتوان در مدعای فوق، مناقشه کرد و این ادعا را نپذیرفت که عرفا وحدت وجود به معنای نفی مطلق کثرت را شهود کردهاند. بین علم حضوری و تفسیر علم حضوری باید تفکیک کرد. اعتبار علم حضوری، مستلزم اعتبار هر تفسیری از علم حضوری نیست. در بسیاری از موارد، علم حضوری همراه با تفسیری ذهنی است که از سنخ علم حضوری نیست. در اینجا میتوان ادعا کرد که آنچه مشهود عارف است، وجود استقلالی حق و وجود تعلقی ماسوا است، اما عارف در مقام تفسیر ذهنی با مسامحه، وجود مستقل را مساوی با وجود حقیقی میگیرد و وجود حقیقی را از سایر موجودات نفی میکند. آنچه عارف دیده است، غنای وجود حقتعالی و فقر و ناداری و وابستگی ممکنات به حقتعالی است؛ اما برداشت ذهنی و حصولی او این است که ما سوی الله، اساسا از هیچگونه وجودی برخوردار نیستند. این برداشت، عین شهود نیست. میتوان آن شهود را پذیرفت و تفسیر دیگری برای آن ارائه کرد، چنانکه ملاصدرا با طرح نظریه وجود ربطی، چنین کرده است.
برخی از عرفا و حکما افزون بر ادعای شهود، برهان بر وحدت وجود اقامه کردهاند. یعنی خواستهاند بگویند که «وحدت وجود» نهتنها ناسازگار باعقل نیست؛ بلکه مقتضای برهان عقلی است. یکی از مهمترین براهین در این باب، برهانی است که از عدم تناهی خداوند بر یگانگی هستی و نفی وجود از ما سوی الله اقامه شده است. طبق این بیان، لازمه وجود دیگر و لو به نحو ربطی، محدودیت و تناهی واجبالوجود است؛ اما این بیان قابل مناقشه است به توضیحی که میآید: «ممکن است توهم شود که لازمه نامتناهی بودن کمالات واجبالوجود این است که مطلقا هیچ موجود دیگری تحقق نیابد؛ زیرا تحقق هر موجود دیگری، به معنای واجد بودن بخشی از کمالات وجودی است. جواب این شبهه آن است که کمالات سایر مراتب که همگی مخلوق واجبالوجود هستند، شعاعی از کمالات وی میباشد و وجود آنها، تزاحمی با کمالات نامتناهی واجبالوجود ندارد... هنگامی دو کمال عینی با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند که در یکمرتبه از وجود فرض شوند؛ اما اگر یکی در طول دیگری باشد، مزاحمتی با یکدیگر نخواهند داشت؛ بنابراین وجود مخلوقات، منافاتی با نامتناهی بودن کمالات خالق ندارد.»