پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زیاد به منزل آقای خامنهای رفتوآمد میکردم. یک روز دیدم فرشهایی که همیشه در اتاقشان گسترده بود، نیست. موضوع را از ایشان پرسیدم. ایشان فرمودند: آنها را فروختیم.
فرشها را سیزده هزار و سیصد تومان فروخته بودند. از ایشان پرسیدم: پول آن را چه کردید؟ فرمودند: ده هزار تومانش را دَه تا گلیم خریدم و به خانه ده طلبه بردم. آنها به تازگی ازدواج کرده بودند و در خانه خود فرش نداشتند. من با این گلیمها، خانه آنان را فرشدار کردم.
گلیمهایی بود که از افغانستان میآوردند، و آقا هر یک از آنها را هزار تومان خریده بودند. با باقی مانده پول آنها هم برای منزل خود فرش خریده بودند.
ایشان فرمودند: منزل ما حالا هم با همان ابعاد قبلی فرش دارد؛ با این تفاوت که دیگر به سرقت نمیرود و بچهها هم اگر بر روی آن آب جوش بریزند، نگران نمیشویم و شب را راحت میخوابیم !خریدار قالی باید خیلی از آن مراقبت کند؛ ولی ما خودمان را از اسارت فرش آزاد کردیم!