رسم ذوالقرنین این بود که وقتی به منطقهای میرسید، بیرون آن منطقه اردو میزد. بعد، به یکی از افراد خود که انسان باادب و باوقاری بود، مأموریت میداد که از حاکم آن شهر یا سرزمین خبر بگیرد و از او دعوت کند به او به گفتگو بنشیند. در جلساتش با حاکمان شهرها هم دو کلمه بیشتر نمیگفت و میفرمود: ما برای شما خوشبختی و سعادت آرزومندیم. ازاین رو، برای شما دین حقی آوردهایم که حلال و حرام را برایتان روشن میسازد. اگر این دین را قبول کنید، کاری به کار شما نداریم و به جای دیگری میرویم، اما اگر قبول نکنید، مجبور به جنگ و درگیری هستیم. آن وقت، شما را کنار میگذاریم و فرد دیگری به جایتان میگذاریم که حق را به مردم بیاموزد.
او به این روش رفتار میکرد تا به منطقه تازهای رسید. مطابق عادت، به مأمور خود گفت: به بزرگ این شهر بگو در اردوی ما با من ملاقات کند! مأمور آمد و از مردم شهر سؤال کرد: بزرگ شما کیست؟ مردم هم او را نزد پیرمرد محاسن سفید و عمر از 100 سال گذشتهای بردند.
پرسید: حاکم این منطقه شما هستید؟ گفت: بله. گفت: ذوالقرنین در بیرون شهر اردو زده و با شما کاری دارد! گفت: به او بگو ما با شما کاری نداریم، شما با ما کار دارید و ادب اقتضا میکند شما نزد ما بیایید!
مأمور در برابر این سخن مقاومتی نکرد و شرح ماوقع را به ذوالقرنین اظهار داشت. ذوالقرنین مردی بزرگوار و خداپرست بود و تکبری نداشت، گفت: عیبی ندارد، ما نزد او میرویم!
وقتی ذوالقرنین وارد شهر شد، دید مغازهها پر از جنساند؛ اما هیچ کس داخل آنها نیست و بازار خیلی خلوت است. پرسید: مردم کجا هستند؟ گفتند: برای ناهار رفتهاند! بعد، نگاهش به خانههای مردم افتاد و دید جلوی هر خانهای چندین قبر است و تمام خانهها از داخل حیاطها به هم راه دارند. مسئله دیگری که توجهش را جلب کرد این بود که دید پیرمرد محاسن سفید در این شهر خیلی زیاد است. لذا خیلی تعجب کرد.
وقتی ذوالقرنین نزد حاکم آن شهر رسید، حاکم از دلیل حضور او سوال کرد؛ اما ذوالقرنین گفت: ابتدا به چند سؤال من جواب بدهید، بعد من قصد خود را از این سفر میگویم! گفت: بپرس.
ذوالقرنین پرسید: چرا همه خانههای شما به هم راه دارد؟ گفت: ما انسان هستیم. گاه میشود که مصیبت و رنجی یا کار مهمی پیش میآید که به سرعت باید به داد هم برسیم در آن صورت، در این خانه را به خانه همسایه باز میکنیم و سریع به مشکل پیش آمده رسیدگی میکنیم. به عبارت دیگر، ما پشتیبان و یار یکدیگر هستیم.
قرآن کریم در این باره میفرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض»؛
مردم مؤمن، یار یکدیگر هستند. کسانی که دشمن مؤمنین هستند و آبروی آنان را میبرند؛ ولی در عین حال، نماز میخوانند و روزه میگیرند، از نظر خداوند مؤمن نیستند. علامت مردم مؤمن این است که یار و کمک کار یکدیگر و پشتوانه یکدیگر هستند.
البته، ناگفته نماند گاهی حجت بر برخی افراد تمام است؛ ولی آنها به هیچ وجه زیر بار نمیروند؛ مثلاً، گاهی به بعضی افراد گفته میشود که فلان کار حرام است، رفت و آمد به فلان محل حرام است؛ اما خیلی راحت جواب میدهند: حرام است که حرام است! این افراد را دیگر نمیشود یاری کرد. مؤمن یار مؤمن است؛ اما یار کسی که مخالف خدا و مخالف احکام خدا باشد نیست، هرچند نماز بخواند و روزه بگیرد و اهل هیئت و حسینیه باشد. دلیل آن را نیز قرآن بیان داشته است.