امام حسین علیه‌السلام: فرزندم! در مسیر حق استوار و ثابت باش گرچه تلخ و سخت باشد.   (الکافی، ج ۲، ص ۲۸) 

درب خیبر

اکبر مظفری

 

- سلام بفرمایید.

- حاج آقا «قلعه خیبر» کجاست؟
- وادی خیبر جلگه وسیع حاصل‌خیزی در شمال مدینه است که به هنگام ظهور اسلام، یهودیان در آن سکونت داشته و دژهای هفتگانه «ناعم»، «قموص»، «کتیبه»، «نسطاة»، «شق»، «وطیح» و «سلالم» را در آن ساخته بودند. ساکنان خیبر با جمعیتی بالغ بر بیست هزار نفر در امور زراعت، تهیه سلاح، دفاع نظامی و مسائل مالی فعالیت می‌کردند و مردان جنگاور زیادی داشتند.
- چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در صدد تسخیر قلعه خیبر برآمدند؟
- چون یهودیان خیبر با کمک‌های مالی خود، قبایل عرب و سپاه شرک را برای نابودی حکومت نوپای اسلام تشویق کرده و در شعله‌ور شدن آتش «جنگ احزاب» موثر بودند. ناجوانمردی یهودیان خیبر، پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را بر آن داشت تا این کانون خطر را از بین برده و به لجاجت و ماجراجویی آن‌ها پایان دهند.
- جنگ خیبر چگونه آغاز شد؟
- پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) «غیله لیثی» را جانشین خود در مدینه گذاشتند، سپس پرچم سفیدی به دست امیرالمومنین علی (علیه السلام) دادند و فرمان حرکت صادر کردند. سپاهیان اسلام با هزار و چهارصد سرباز و دویست سواره نظام برای تسخیر دژهای خیبر حرکت کردند. به زودی درب قلعه‌های «ناعم» و «قموص» به روی سپاه اسلام گشوده شد؛ اما دژهای «وطیح» و «سلالم» با مقاومت سرسختانه یهود در بیرون از قلعه روبرو گردید و سربازان اسلام نتوانستند آن‌ها را تسخیر کنند. روزی «ابوبکر بن ابی قحافه» مأمور فتح آن‌ها شد و مسلمانان با فرماندهی او به حرکت آمدند؛ ولی پس از مدتی بدون نتیجه بازگشتند. روز دیگری فرماندهی لشکر به «عمر بن خطاب» سپرده شد. او نیز بدون نتیجه از صحنه نبرد بازگشت و با شرح دلاوری‌های «مرحب» رئیس قلعه، موجب تضعیف روحیه سربازان اسلام شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که از این وضعیت ناراضی شده بودند، به افسران ارتش فرمودند: «فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند و خداوند این دژ را به دست او می‌گشاید. او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی‌کند.» و بنا به نقلی فرمودند: «کرّار غیر فرّار»؛ یعنی به سوی دشمن حمله کرده و هرگز فرار نمی‌کند.
- آن شخص چه کسی بود؟
- فردای آن روز سرداران اسلام گرد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جمع شدند تا بدانند این افتخار نصیب چه کسی می‌شود. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند: «علی (علیه السلام) کجاست؟!» گفتند او دچار چشم درد شده و استراحت می‌کند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «او را بیاورید.» عارضه چشم به قدری شدید بود که امام را بر شتری سوار کرده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستی بر دیدگان امیرالمومنین (علیه السلام) کشیدند و در حق او دعا کردند. دم مسیحایی رسول خدا، دیدگان حضرت را شفا بخشید و ایشان را تا پایان عمر از چشم درد مصون نگاه داشت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمودند: «قبل از جنگ، نمایندگانی را به سوی سران دژ اعزام کن و آن‌ها را به آئین اسلام دعوت نما. اگر نپذیرفتند، به آنها بگو خلع سلاح شده و با پرداخت جزیه در زیر سایه حکومت اسلامی آزادانه زندگی کنند و اگر به هیچ‌کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگ.» سپس فرمودند: «هرگاه خداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موی مال تو باشد و آن‌ها را در راه خدا صرف کنی.»
- امیرالمومنین (علیه السلام) چکار کردند؟
- علی (علیه السلام) زره بر تن کردند، «ذوالفقار» را حمایل نمودند و هروله‌کنان به سوی دژ شتاب گرفتند. در این لحظه درِ خیبر گشوده شد و دلاوران یهود بیرون آمدند. نخست «حارث» برادر مرحب راهی میدان شد؛ اما لحظه‌ای نگذشت که با ضربت ذوالفقار نقش زمین شد و جان سپرد. مرگ برادر، مرحب را متأثر کرد. او برای گرفتن انتقام به میدان آمد و به مبارزه پرداخت. ناگهان شمشیر امیرالمومنین (علیه السلام) بر فرق مرحب نشست و جان او را گرفت. با مرگ مرحب، دلاوران یهود پا به فرار گذاشتند و علی (علیه السلام) به تعقیب آن‌ها پرداختند که ناگهان در این اثنا، یکی از قهرمانان یهود با ضربت شمشیر، سپر علی (علیه السلام) را از دستشان انداخت. در این هنگام علی (علیه السلام) متوجه درِ قلعه شدند و آن را با نیروی الهی از جای کَند و سپر خود قرار دادند و پس از پایان نبرد، آن را مانند پلی به روی خندقی که یهودیان کَنده بودند، افکندند و بدین وسیله درب خیبر گشوده شد.
- امیرالمومنین (علیه السلام) چگونه درب قلعه را از جای کَندند؟
- این حادثه هرگز با قدرت معمول بشری امکان‌پذیر نبود. چنان که امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: «من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکَندم؛ بلکه در پرتو نیروی خداداد و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم.» مردی از امام (علیه السلام) پرسیدند: «آیا سنگینی آن را احساس کردید؟» فرمودند: «به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می‌کردم.» 
- ممنون حاج آقا  (برداشتی از کتاب: فرازهایی از تاریخ اسلام، (کانون خطر یا دژ آهنین خیبر)، تالیف: آیت الله العظمی جعفر سبحانی)