امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

درآمدی بر دعوت به مناظره بینانسلی

مهدی جمشیدی

 

۱. مناظره چهار ساعته علیرضا شجاعی‌زند با هاشم آغاجری را دیدم. شجاعی‌زند، از آغاز در پی یک مناظره نظری و عمیق بود و می‌خواست نسبتِ انقلاب با دموکراسی را از دریچه معرفتی، تحلیل کند؛ اما آغاجری، به دنبال ارجاعات مصداقیِ عامّه‌پسند و ناصواب بود تا به این واسطه، رقیب خود را منفعل سازد. شجاعی‌زند در این مناظره، بیش از دو ساعت وقت صرف کرد تا شاید آغاجری از این اشارات نا معرفتی و سطحی درگذرد و وارد فضای نظری شود؛ اما به نتیجه نرسید و به‌ناچار، کوشید او نیز در قالب چنین مواجهه‌ای قرار بگیرد. تلاش شجاعی‌زند در این جهت، یکی از درخشان‌ترین جلوه‌ها و ظهورات انقلابی‌اش را به نمایش نهاد. شجاعی‌زند نشان داد که به‌راستی، جان و دلش با عالَم انقلاب، گره خورده و حاضر نیست حتّی اندکی، عقب‌نشینی و اهمال کند و انقلاب را بر جایگاه متهم بنشاند.

۲. اما آغاجری. من از نیمه دهه هفتاد تا نیمه دهه هشتاد که موج لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری رواج داشت، با گفته‌ها و نوشته‌های وی آشنا شدم. او از متن شبه‌اصلاح‌طلبیِ سکولار جوشید و با آن هم‌صدا شد و از همان دوره کوشید به بنیان‌های معرفتیِ انقلاب اسلامی، حمله کند؛ بلکه پا فراتر نهاد و به مقدّسات تشیّع نیز اهانت کرد. امروز که پس از بیست سال، دوباره پای سخن وی نشستم، آشکارا مشاهده کردم که هیچ سخن نو و متفاوتی ندارد و همان منطق و گزاره‌های دو دهه پیش را همچنان تکرار می‌کند. دریغ از سخن نو و خلاقانه در گفتار وی. هنرش، تکرار دهه پوسیده هفتاد بود؛ در گذشته می‌اندیشید و گویا از گذشته آمده بود. استاد تاریخ، به تاریخ پیوسته بود و زنگار کهنگی و فقر طراوات، بر سراسر گزاره‌هایش حاکم بود. این یعنی روشنفکریِ سکولار، به پایان رسیده و قدرت تولید و ابداع نظری ندارد و در گذشته، متوقف مانده است. کلمه‌ای بر زبان نیاورد که من در دهه هفتاد و هشتاد، از وی نخوانده یا نشنیده باشم. تلخ‌تر و تهی‌تر اینکه، بخش بزرگی از گفته‌هایش، اقتباس از دیگران بود و او آن‌ها را مصرف می‌کرد تا شاید بتواند ذهن مخاطب را در هم بریزد.
۳. آغاجری، یک تفاوت مهم و بزرگ با گذشته‌اش دارد و آن، این است که صریح و وقیحانه، به سراغ آیت‌الله خامنه‌ای رفته و بر ایشان می‌تازد و به ایشان دروغ می‌بندد. می‌خواهد مواجهه چالشی و قبح‌شکنانه با رهبر انقلاب را عادی‌سازی کند و نشان بدهد که خطوط قرمز انقلاب، از اعتبار ساقط شده‌اند و می‌توان بی‌پروا و رسوا، حمله کرد و اتهام زد. او در بخش عمده این مناظره، گریبان آیت‌الله خامنه‌ای را گرفت و ایشان را بر جایگاه متهم نشاند و مدّعی شد که ایشان، علّت‌العلل مصائب و سرچشمه تولّد دشواری‌هاست. از ولایت فقیه، شاهِ مطلق‌العنان تراشید و به آن تاخت و ناواقعیّت‌هایی بافت. به ولایت فقیه، استبداد و خودکامگی را نسبت داد؛ اما نگفت که اگر چنین است، پس چگونه نظریه مردم‌سالاریِ دینی در این ساختار، برقرار شده است و حاکمیّت، چرخش‌های مبتنی بر انتخابات رقابتی و تمام‌عیار دارد و دولت‌های متضاد و گونا‌گون، از پسِ یکدیگر در می‌رسند و قدرت را در آغوش می‌گیرند. او توضیح نداد که تعریف و طرّاحیِ سیاست‌های کلّیِ نظام، آن هم پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام، چه نسبتی با سلطنت شاهانه دارد و این نحوه حکمرانیِ مشارکتی و چندضلعی، چگونه بر مدار دیکتاتوری و تمرکز قدرت می‌گردد؟! پرسش‌های فراوان دیگری نیز بر جای مانده‌اند که در آن مجال، به آن‌ها پاسخ داده نشد.
۴. من از قافله نسل سوم هستم و آغاجری در زمره نسل دوم. اینک دو فهم در برابر یکدیگر نشسته‌اند. او با کسی سخن گفت که از هم‌نسلی‌هایش بود؛ اما من، از نسلی هستم که نسخه دوم و تجدیدنظر کرده آغاجری را دیده‌ام و رسوباتی از مواضع او در دهه‌های هفتاد و هشتاد در ذهنم نقش بسته است. اینک می‌خواهم در عرصه عمومی، از وی توقع و طلبی داشته باشم و آن، دعوت به مناظره‌ای است که مبتنی بر تفاوت نسلی باشد. نسلِ پس از او نیز از انقلاب و دموکراسی و چالش‌ها و واقعیّت اجتماعی و امر حکمرانی، فهم و برداشت دارد و می‌خواهد با وی به‌عنوان یکی از کنشگرانِ نسل دومی، به گفتگوی جدّی و انتقادی بنشیند. او که از استبداد و انسداد و اختناق می‌نالد، آیا به گفتگوی معطوف به کشف حقیقت، تن در می‌دهد؟! آیا حاضر است با پرسش‌های ابطالی روبرو بشود و سطرهایی از تاریخ را که او نخواست بخواند، بشنود؟! من آماده و مشتاقم.