امام حسین علیه‌السلام:  بخشنده‌ترین مردم کسی است که به آنکه امید ندارد و درخواست یاری نکرده، کمک کند و ببخشد. (کشف الغمه، ج ۲، ص۳۰) 

خانواده سبز 1232

عادی زندگی‌ کردن، به مثابه در خط مقدم جنگیدن
زندگی را روی روال خودش نگه داشتن یعنی، «خبری نیست، ما قوی‌تر از این انفجارهاییم»، یعنی «آخرش ما پیروزیم»، یعنی «به نیروهای نظامی خودمان اعتماد داریم» یعنی «من به سهم خودم اوضاع روانی جامعه را به هم نمی‌ریزم» یعنی «زخمی جنگ روانی دشمن نیستم»
من این روزها برای خودم یک دستورالعمل عملیاتی مهم دارم: برای رزمنده بودن باید عادی زندگی کنیم.
من این روزها خیلی به این فکر می‌کنم که سهم من در جنگی که تویش هستیم چیست؟ از خودم می‌پرسم باید چه کار بکنم که بشود اسمش را گذاشت سهیم شدن در مبارزه؟ 
چطوری می‌شود منفعل نبود و جنگید وقتی جنگ توی خیابان‌های شهرهای ماست اما دور از دسترس ما؟ چطوری می‌شود جنگید وقتی نمی‌شود سلاح برداشت و به سمت کسی شلیک کرد؟ چطوری توی زمانه ریزپرنده‌ها و جنگ‌های الکترونیک و موشک‌های دوربرد، منی که یک شهروند ساده هستم می‌توانم به جبهه خودی کمک کنم؟
حالا نه پشت جبهه‌ای هست که بشود رفت و برای رزمنده‌ها امکانات بسته‌بندی کرد، نه مرکز اعزامی هست که بشود رفت و اسم نوشت، نه صندوق‌های کمک به جبهه‌ای هست که بشود تویش پول انداخت و نه هیچ راه دیگری که بشود به واسطه‌اش احساس سهیم بودن در جنگ پیدا کنیم.
همه این‌ها در حالی است که جنگ از هر زمان دیگری نزدیک‌تر به ماست. خط مقدمش سعادت‌آباد تهران است، فرودگاه تبریز است، اتوبان قم تهران است، جایی در رباط‌کریم است، پایگاه نوژه همدان است و منطقه‌هایی آشنا و شبیه این.
من این روزها را با نگرانی ناکارآمدی طی کردم. نگرانی از این‌که نکند در حساس‌ترین روزهای زندگی خودم و حیات ایران، من بی‌خاصیت‌ترین کارهای عمرم را بکنم. نگران از این‌که بعدها برگردم و این روزها را مرور کنم و احساس کنم چقدر پرت از ماجرا بوده‌ام و چقدر کودکانه این روزهای مهم را طی کرده‌ام.
من هر روز خبرهای جنگ را دنبال می‌کنم، الجزیره را تماشا می‌کنم، چند کانال‌ خبری ایرانی و خارجی را پیگیری می‌کنم و حالا از دل همه این‌ها یک چیزی برای معلوم شده، یک چیزی که خبر نیست و گزارش صریح هیچ کدام از خبرگزاری‌ها نیست.
حالا تقریبا فهمیده‌ام باید حواسم جمع باشد روی حفظ روال عادی زندگی‌ام. این برای من خود خود جنگیدن در خط مقدم است. این را شاید از تلاش‌های خبری اسرائیل فهمیده‌ام. تلاش‌هایی که هدفش خرابی خانه‌ها نیست، خرابی ذهن ما است.
حالا می‌دانم تماشا کردن فیلم با بچه‌هایم، بیرون رفتن و بستنی خوردن، مهمانی دادن و دور هم جمع شدن، خریدهای روزانه را انجام دادن، سر کار رفتن و مثل همیشه برگشتن، شوخی کردن و سر به سر گذاشتن، سفره پهن کردن و دور هم غذا خوردن، پارک رفتن و قدم زدن و حفظ همه کارهایی که قبل از این روتین زندگی ما بوده، جهادی است که من باید انجام بدهم.
زندگی را روی روال خودش نگه داشتن یعنی، «خبری نیست، ما قوی‌تر از این انفجارهاییم»، یعنی «آخرش ما پیروزیم»، یعنی «به نیروهای نظامی خودمان اعتماد داریم» یعنی «من به سهم خودم اوضاع روانی جامعه را به هم نمی‌ریزم» یعنی «زخمی جنگ روانی دشمن نیستم» یعنی «جنگ احوال اقتصادی و فرهنگی ما را به هم نریخته» یعنی «آن گوشه از دنیا که نگه‌داری‌اش وظیفه من است، امن است» یعنی «همه قوای کشور توجه‌اش به دشمن باشد، ما توی کوچه‌ها و خیابان‌های شهر، ایران را مثل قبل نگه می‌داریم» یعنی «بچه‌ها این روزها تمام می‌شود، شما بروید درس‌تان را بخوانید برای روزهای آینده ایران، این روزهایش را ما جلو می‌بریم» یعنی «حتی اگر جنگ توی شهرهای ما باشد،‌ ما جنگ‌زده نیستیم» یعنی «نترسیدیم، چون ترس برادر مرگ است» یعنی «ما زنده‌ایم».
من فکر می‌کنم نگه داشتن زندگی روی چرخ عادی‌اش، هم به نیروهای نظامی قدرت و پشت‌گرمی بیشتری می‌دهد هم دشمن به داخل نفوذ کرده را ناامید می‌کند.
من این روزها برای خودم یک دستورالعمل عملیاتی مهم دارم: "برای رزمنده بودن باید عادی زندگی کنیم.
 
مساله تحول یا تعمق ادراکی در مقاومت جامعه ایرانی 
داود مهدوی زادگان 
بعد از تجاوز رژیم جعلی و جنایتکار صهیونی به کشور و به شهادت رساندن جمعی از مردم بی‌گناه و فرماندهان عالی‌رتبه و دانشمندان هسته‌ای (٢٣ خرداد ١۴٠۴) مردم ایران به جوش و خروش آمده، یکپارچه و یکصدا از نظام اسلامی پشتیبانی کردند و خواهان انتقام سخت تا بیچارگی دشمن صهیونی شدند. برافروختگی غیرت و شرف و تمامیت ملت از خباثت و ناجوانمردی دشمن، یادآور دوران تجاوز و تحمیل جنگ هشت ساله از سوی صدام حسین است.
برداشت و تحلیل خیلی‌ها از این حمیت و خروش ملی علیه دشمن آمریکایی صهیونی، تحول ادراک ملی است. گویی تحولی ادراکی در مردم اتفاق افتاده است که این‌چنین یکپارچه از تصمیمات نظام در دفاع از کشور و بیچارگی دشمن حمایت می‌کنند. چون تحلیل رایج و سیاه‌نمایی شده تا پیش از تجاوز دشمن صهیونی این بود که حمایت مردمی از نظام اسلامی کم‌رنگ شده است. شاهد آن هم کاهش مشارکت سیاسی مردم در انتخابات چند سال اخیر است.
یکی از دلایلی که دشمن صهیونیستی و دولتمردان آمریکایی را مصمم به تجاوز و تحمیل جنگ بر ایران کرده است، همین تحلیل رایج از کنشگری ملت ایران است. آنان بر اساس سیاه‌نمایی‌های ابراز شده چنین تصور کردند که با یک حمله برق‌آسا به ایران، مردم علیه نظام اسلامی شورش خواهند کرد. در حالی که آنان دیدند که چگونه خلاف پیش‌بینی‌شان اتفاق افتاد.
اکنون سوال این است که آیا واقعاً تحول ادراکی و شور معرفتی جدیدی در مردم ایران اتفاق افتاده است یا آن که حکایت، چیز دیگری است؟ 
بر پایه آن تحلیل رایج و سیاه‌نمایی از وضعیت اجتماعی مردم، باید ایده تحول ادراکی را بپذیریم. لکن قواعد و تبیین‌های جامعه‌شناختی به دلیل اینکه در تولید تحلیل رایج و سیاه‌نمایی‌ها نقش زیادی داشته است، ایده تحول ادراکی را نمی‌پذیرد. در نتیجه دانش جنبش‌های اجتماعی مدرن برای این مسئله پاسخ علمی روشنی ندارد و این دلیل مهمی بر ناکارآمدی علوم اجتماعی مدرن، لااقل در تحلیل جامعه ایرانی است. گویی برای مردم‌شناسی ایرانیان، به دانش اجتماعی نوینی نیاز است.
حقیقت آن است که جامعه ایرانی ظاهر و باطنی دارد. ظاهر ایرانی همان چیزی است که جماعت سکولار و غرب زده بر اساس آن سیاه‌نمایی می‌کند؛ یعنی جامعه‌ای روزمره و عافیت طلب و فردی شده. اما باطن ایرانی مردمی دیندار، همبسته، حقیقت‌خواه، با غیرت و سلطه‌ناپذیر و با هویت و اصیل است. این باطن برای ایرانی به مثابه گوهر وجودی است که هرگاه از ناحیه دشمن مورد تهدید و تجاوز قرار گیرد، پرده ظاهر را کنار می‌زند و به ندای باطن گوش می‌دهد و از او فرمان می‌گیرد. 
امروز، این باطن ایرانی است که تمام‌قد برابر دشمن آمریکایی صهیونی قیام کرده است. پیوند وثیق امت و امامت در این روزهای سخت به دلیل رجوع ملت به خویشتن خویش از یک سو و توجه عمیق و همیشگی امامین انقلاب به این باطن از سوی دیگر است. هر دو ولیّ خدا این باطن مقدس را دیده‌اند که شجاعت مقاومت و فتح قله‌ها و برداشتن گام‌های تاریخ‌ساز را پیدا کردند. 
بنابراین، آنچه در این جنگ تحمیلی از مردم شاهدش هستیم، تحول ادراکی نیست؛ بلکه تعمق ادراکی است. ملت به باطن سلحشوری و غیرتمندی و متجاوز ستیزی خود رجوع کرده است و این معنا از هویت ایرانی با علوم اجتماعی مدرن قابل شناسایی نیست؛ بلکه از ناحیه این علوم همواره کم اهمیت و بی‌ارزش و عامل دست و پا گیر برای دولت مدرن تلقی شده است. 
لذا برای شناخت جامعه اصیل ایرانی، به دانش اجتماعی باطن‌گرا نیاز است. دانشی که برای تفهم جمع، کنش‌های اجتماعی را به باطن و گوهر جامعه ارجاع می‌دهد و از آن منظر، جامعه را تحلیل و تبیین می‌کند. «ماکس وبر» در فهم رابطه اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری و میشل فوکو در فهم رؤیای ایرانیان، دو جامعه‌شناس بزرگ غربی بودند که التفاتی خوبی به این نوع دانش اجتماعی پیدا کرده بودند. اما سیطره رویکرد پوزیتیویستی بر علوم انسانی و اجتماعی، مانع کاربست چنین دیدگاهی شده است.