حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت: بلی. یک روز چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتی بیرون رفتم. خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتم: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
در مذمت عُجب
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد بودمی و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر (رحمة الله علیه) نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند. گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.