صدای آلارم تلفن همراه میآید. سراسیمه با چشمانی که به یک کاسه خون بیشباهت نیست و سردردی مزمن توام با استرس و دلهره از خواب برمیخیزیم. کمی چشمانمان را میمالیم. دادههای گوشی را فعال میکنیم. البته اگر از شب قبل خاموشش کرده باشیم. از یک پیامرسان به پیامرسان بعدی سرک میکشیم. پیامکها و ایمیلها را چک میکنیم. شاید هم سری به بازی اینترنتی که دیشب نیمهکاره رهایش کردیم بزنیم. آخر سر هم نگاهمان به ساعت میافتد و میبینیم «ایدلغافل» نیم ساعت است که سرمان را کردهایم در این ماسک!
بدون اینکه تصمیمی برای صبحانه خوردن در این وقت اندک داشته باشیم، به سرعتی مانند جت به سمت سرویس بهداشتی میدویم. سپس سراسیمه به سمت کوه لباسهایی که از دیروز به خاطر کمبود وقت روی مبل رها کردیم، چنگ میزنیم و با سرعت یک لباس انتخاب میکنیم و به سمت محل کار به راه میافتیم. در راه، گرسنگی یادمان میاندازد که ایدلغافل ما آدم هستیم و باید غذا بخوریم تا انرژی برای حرکت داشته باشیم! در حالی که سرگرمی به گوشی، ما را از خوردن صبحانه هم غافل نموده است!
با یک جسم خسته و بیحال و پر آشوب و استرس به محل کار میرسیم. بدون اینکه لذت یک صبح دلپذیر و یک صبحانه دلچسب را تجربه کرده باشیم. البته اگر هم خانهدار یا دانشجو باشیم وضع، تفاوت چندانی ندارد. تا سپیدهدم بیدار میمانیم و با گوشی مشغولیم.
این دقیقا همان اتفاقی است که هر یک از ما حالا کمی بیشتر یا کمتر، آن را زندگی میکنیم. چککردنهایی که در ابتدا قرار است چند دقیقه باشد؛ اما گاهی ساعتها هم به طول میانجامد. کار بیهودهای که به جای لذت بردن از صبح و شبها در خانواده و دوست، مجبورمان میکند به همه کارهایی فکر کنیم که میخواهیم انجام دهیم یا اتفاقاتی که دیروز افتاده است. در حالی که این مدتی که برای چک کردن تلفن همراه صرف کردیم، میتوانستیم کارهایی را انجام دهیم که با نیازهای واقعیمان مطابقت دارند. برای برخی، خوردن یک فنجان چای بدون فکر کردن به موضوع خاصی، بهترین حالت ممکن است. برای برخی هم گپ و گُفت با خانواده، برای برخی هم آب دادن به گلها یا... اگر چه این روزها هیچکس گوشش بدهکار نیست؛ اما ایمیلها و پیامها میتوانند منتظر بمانند، اما زندگی منتظر نمیماند!