مهدی جمشیدی
شعرِ «ای ایران»، دو نسخه دارد. نسخه نخست، ایدئولوژیزدایی شده است که فقط از مطلقِ ایران سخن میگوید و هیچ نماد و نشانه هویّتی در آن به چشم نمیخورد. این نسخه، عام و مطلق است؛ چنانکه هر ملّیّتی میتواند گستره خاکیِ خویش را مبنا قرار بدهد و از همبستگیِ معطوف به آن سخن بگوید. اما نسخه دوّم شعرِ «ای ایران»، ایدئولوژیک است؛ یعنی تمامیّتِ هویّت اسلامیِ ایرانیان در آن برجسته و آشکار شده است و خنثی و بیطرف نیست
۱. در ذهنیّتِ روشنفکریِ سکولار، ایده ایرانِ منهای «مکتب» و «هویّت» و «فرهنگ» با جهتگیریِ الهی و دینی وجود داشت و همین ایده را نیز بیان کرد. ازاینرو، تصریح کرد که باید اینک از «ایدئولوژی اسلامی و انقلابی» عبور کنیم و مستقل از هر قید و انگاره و تفسیری، فقط و فقط، خود ایران را بهمثابه یک «جغرافیای مشترک»، مبنای وحدت ملّی قرار بدهیم. میگفتند جامعه ایران، از اسلام عبور کرده و دیگر اسلام نمیتواند همبستگیِ اجتماعی بیافریند و چارهای جز عبور از ایده «ایران اسلامی» به «مطلقِ ایران» نیست. میگفتند باید قیدها و جهتها و ماهیّتها را از ایران زدود، تا اجماعِ اجتماعی حاصل شود و یک چتر فراگیر برای همگرایی و انسجام به وجود بیاید. آنها، چنین سودایی داشتند؛ اما مسئله این است که خواست و طلب خویش را به جامعه نسبت میدادند و مدّعی بودند بر جامعه، چنین گذشته است و جامعه، تغییر ماهیّت داده است. البته این برداشت از جامعه، برداشت حقیقی نبود؛ بلکه همچنان که اشاره شد، آرزو و میل آنهاست؛ اما این میل و آرزو را بهعنوان امرِ محقّق و عینی مطرح میکردند تا شاید جامعه، باور کند که چنین شده است. این گفتنها، در جامه توصیفِ واقعیّت اجتماعی بیان میشد و میشود؛ اما در پشتصحنه، در پی تجویز است و میخواهد چنین بشود. گاهی تکرار خواستها و آرزوها، باور ایجاد میکند و واقعیّت نیز همانگونه میشود که در مقام میل و اراده، توصیف شده است.
۲. در ذهن آیتالله امام خامنهای، هرگز چنین برداشتی از ماهیّت جامعه ایران وجود ندارد. ایشان برخلاف روشنفکریِ سکولار، مایه اصلیِ هویّت ملّیِ ایرانیان را «اسلام» میداند، نه فقط جغرافیای خاکیِ مشترک. انقلاب اسلامی، از متن همین فضای معناییِ مشترک برخاست و به تکوین نظام اسلامی انجامید؛ بلکه باید گفت در دوره پس از اسلام، ایران آنچنان در حقایق و معانی اسلامی غوطهور گردید که هویّتِ جدید یافت و اسلام، به هسته محوریِ هویّت ایرانیان تبدیل گردید. این هویّت، به صور طبیعی ساخته شده و در گذر زمان، هرچه بیشتر تثبیت گردید. این هویّتِ تدریجی و مستمر، حاصل اراده کسی نبوده که بتوان آن را به امری بیرون از حیاتِ طبیعیِ جامعه ایران نسبت داد. ایران بهمثابه یک جغرافیا، این «عالَم معنایی» را انتخاب کرد و با آن انس گرفت و در آن، خود را بازتعریف و بازطراحی کرد. بهاینترتیب، تاریخِ این جغرافیا، «تاریخِ دینی» است و هیچ امری از لحاظ هویّتبخشی در عرض آن نیست. بدین جهت است که آیتالله امام خامنهای، عناصر هویّتِ ملّیِ ایرانیان را «عقبه تاریخی»، «اسلام» و «انقلاب» میشمارد. این روایت، برخلاف روایت کسانی است که اسلام را از تاریخ و هویّت ایرانیان میزدایند و ایران را سکولار و فاقد افقِ معناییِ مشترک تعریف میکنند. امروز نیز هم هویّتِ دینیشده، برجسته و کارساز است؛ چنانکه عظیمترین کنشهای جمعیِ ایرانیان، معطوف به اسلام است. این یعنی قدرت بسیجیگری اسلام در ایران، همچنان حرف اوّل را میزند.
۳. شعرِ «ای ایران»، دو نسخه دارد. نسخه نخست، ایدئولوژیزدایی شده است که فقط از مطلقِ ایران سخن میگوید و هیچ نماد و نشانه هویّتی در آن به چشم نمیخورد. این نسخه، عام و مطلق است؛ چنانکه هر ملّیّتی میتواند گستره خاکیِ خویش را مبنا قرار بدهد و از همبستگیِ معطوف به آن سخن بگوید. اما نسخه دوّم شعرِ «ای ایران»، ایدئولوژیک است؛ یعنی تمامیّتِ هویّت اسلامیِ ایرانیان در آن برجسته و آشکار شده است و خنثی و بیطرف نیست. ایران در روایت شعر دوّم، هویّت خاص دارد؛ بهطوریکه در ایرانِ جغرافیایی، یک روح دینیِ مشترک پدید آمده است که مبنای همبستگی اجتماعی شده است. میان این دو روایت از ایران، تفاوت بسیار وجود دارد. شعر نخست، نشانهزداییِ هویّتی شده و به قدری عام است که چیزی جز جغرافیایِ خاکیِ مشترک را مبنا قرار نداده است؛ چنانکه گویا این جغرافیا، فاقد تاریخ است، چه رسد به تاریخِ معنوی و دینی. اما در شعر دوّم و تجدیدنظرشده، نشانههای هویّتی، بیان شدهاند: میهنِ خدایی، صحنِ امام رضایی، ایرانِ ذوالفقار، ایرانِ عاشورایی، بوی کربلا، بیرقِ سرخِ سقّا، خطِ سرخ شهدا، دستِ خدا و غیرتِ حسینی. این ترکیب یعنی در این جغرافیا، تاریخِ دینی حاکم است و غلبه دارد و اینچنین نیست که معنا و مفاهیم دینی در آن، حاشیهنشین و فرعی باشند. در این روایت، ایران به اعتبار اسلام، هویّتمند شده و منزلت معنایی یافته و ارزش و فضیلت پیدا کرده است. این ایران، فقط ایرانِ جغرافیایی نیست؛ بلکه ایرانِ تاریخی است؛ آن هم تاریخِ دینی، نه تاریخِ سکولار.
۴. اینکه گفته شود ابتدا باید ایران باشد تا به واسطه این ایران، از اسلام دفاع بشود، مانند این است که بگوییم: باید ابتدا انسان وجود داشته باشد تا دین، موضوعیّت بیابد؛ یا ابتدا باید انسان، آزاد باشد تا انتخاب دین و فضیلت دینی، معنا بیابد. این منطق را پیش از این، درباره بسیاری از موضوعات به کار بستهاند و از آن، تقدّم انسان بر دین یا تقدّم آزادی بر دین را نتیجه گرفتهاند، درحالیکه این نگاه، مغالطه است. روشن است که ابتدا باید شیء در میان باشد تا آنگاه، ارزشها بر آن مترتّب بشوند؛ اما این تقدّم، زمانی است و اعتبار و وجاهت نمیآفریند. مسئله این نیست که کدام یک باید «تقدّم زمانی» داشته باشند؛ بلکه این است که شیء در چه صورت، «هویّتِ ارزشی» مییابد. این مسائل در فلسفه ارزشها مطرح گردیده و ملاک دینی آن نیز مشخص است. فقط و فقط، «ربط به اراده تشریعیِ الهی» است که به شیء و وجود و هستیِ خاص، ماهیّت ارزشی میدهد. ایران نیز اگر «ایرانِ اسلامی» باشد و انگاشته بشود، ارزش دینی دارد، وگرنه «ایرانِ سکولار»، همان انگاره ناسیونالیسم غربی است. ایران به اعتبار امری بیرون از خودش، هویّت ارزشی مییابد، نه به صورت ذاتی و بهعنوان قطعهای از این کره خاکی. خاکها و قطعههای خاکی، بهصورت ذاتی و مستقل، هیچیک بر دیگری برتری ندارند.
۵. همه مناقشهها درباره این موضوع در میان نیروهای فکریِ جبهه انقلاب، از اینجا شکل میگیرند که کسانی نسبت به وضع فکریِ جریانِ روشنفکریِ سکولار، آگاهیِ روزآمد ندارند و به طور سنّتی و بریده از عینیّت نظر میدهند و نمیدانند در پُشت این ایدهها، چه جریانی ایستاده است و چه میخواهد. به عبارت دیگر، اینان گرفتار رئالیسمِ خام هستند و ایده را از بافت تاریخی و زمینه عینیاش جدا میبینند و تفسیر میکنند و عوامل غیرمعرفتی و انگیزهها و نیّات را حذف میکنند. این فهم غیرتاریخی و زمینهزدوده، آفت قضاوتهای اجتماعی است. روشنفکریِ سکولار، دهههاست که در پی استحاله هویّتی و ایدئولوژیزدایی و تثبیتِ اجتماعیِ سکولاریسم است و به همین دلیل میخواهد با تحلیلها و تفسیرهای سکولاریستی و ایدئولوژیزدایی شده، به طرح خودش نزدیک بشود. واقعگراییِ خام، این نسبتها و طرحها را نمینگرد و از ساخت ذهنیِ روشنفکریِ سکولار، بیخبر است. ازاینرو، همواره حمل بر صحت میکند و نسبت به سکولاریسمِ تحلیلی، حسّاس نیست. گمان میکند که سخنگفتنِ روشنفکریِ سکولار از ایران، به معنی باور به ایرانِ مبتنی بر تاریخِ دینی است، درحالیکه چنین نیست و ایرانِ اینان در مقایسه با ایرانِ ما، چیزی بیش از اشتراک در لفظ نیست. ایران در این روایت، انگاره رقیبِ اسلام و انقلاب و به معنی عبور از آن است، نه ایرانِ آمیخته با اسلام و انقلاب. روشنفکریِ سکولار، باوری به قید دینی و انقلابی برای ایران ندارد و مطلقِ آن را اراده کرده است، تا به این واسطه، از فرصت جنگ به نفع پیشبردِ طرح ایدئولوژیزدایی استفاده کند. بر این اساس است که نظام اسلامی را در برابر جامعه قرار میدهد و جامعه را از آن، بریده و گسسته میانگارد و انسجامِ جامعه را نه معطوف به آن؛ بلکه خود بنیاد و مستقل قلمداد میکند. این یعنی هم دین را کنار میزند و هم انقلاب را و فقط یک جغرافیای خاکی را، ملاک و معیار انسجام اجتماعی معرفی میکند.
۶. تاریخ انقلاب اسلامی، از آغاز نیز گرهخورده با حماسه حسین (علیه السلام) بود و همه تحرّک و جوشش و غلیان خویش را از عاشورا برگرفت. همه قطعههای وجودی انقلاب، ریشه در خاک کربلا داشتند و خود را در آن جغرافیای ملکوتی، معنا میکردند. انقلاب بدون عاشورا، میسّر و ممکن نبود. فعلیتهای انقلابی، بر عقل سرخ تکیه داشتند که حاصل آفرینش حسین در کربلا بود. آیتالله خامنهای از میان همه گزینهها، شب عاشورا را برگزید تا به دشمن، پیام خاص مقاومت را بدهد و هویت دینیمان را به رخ او بکشد.