امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

به عشقِ شجاعتِ شهدای دفاع مقدس

مرضیه عاطفی
 
به نام خداوند مرد آفرین
خدایِ غیورِ نبَرد آفرین
به یادِ ابَرمردهایِ متین
به نام شهیدانِ ایران زمین
همان‌ها که دل بر خدا باختند
صمیمانه از جان؛ سپر ساختند
نبودند بی‌غیرت و بی‌خیال
تپیدند در خاک و خون؛ هشت سال
دچارِ تحیّر دلِ شاعر است
زبانِ همه-واژه‌ها قاصر است
بگو "باکری" با صدایی رسا
بیاید روایت کند فتح را
از آن رزم ِ با جرأتِ بی هراس
از آن مادرِ غرق در عطرِ یاس
از آن ذکرِ آغازِ هر زمزمه
ارادت به سربندِ "یافاطمه (س) "
از آن حالِ در خلوتِ شامگاه
از آن سجده‌های پُر از اشک و آه
از آن دلبری‌های وقتِ وداع
از آن لذّتِ لحظه "إنقطاع"
از آن فکّه...از مکّه اهلِ دل
از آن جسم ِ جا مانده در آب و گِل
بُرید از زمین! بود مشتاقِ اوج
به وجد آمد اروند...برداشت موج
از آن لاله خفته بر دستِ دشت
از آن پیکرِ خسته که برنگشت
بگو؛ از عنایاتِ چشمانِ پاک
از آن سروهایِ بدونِ پلاک
از آن مادرِ پیرِ چشم انتظار
که مانده ست در حسرتِ یک مزار
برای عزیزش که ناکام شد
فداییِ زهرا (س) و گمنام شد
کلامش سراسر یقین و امید
همین مانده از دستخطِ شهید:
حیا اصلِ دین است و تفسیرِ "زن"
شد-ارزنده‌تر؛ چادر از خونِ من
نوشت از شجاعت که آیینِ ماست
"بصیرت" سلاحِ نخستینِ ماست
نوشت از قیام ِ برایِ خدا
از اینکه اثر دارد آری دعا
جنایاتِ دشمن شوَد بی اثر
بمانید پایِ "ولایت" اگر
نوشت از همان عشقِ پُر رمز و راز
نماز و نماز و نماز و نماز
نوشت و کنارش کبوتر کشید
حوالیِ میدانِ "مین" پر کشید
نوشت و تبسم به خورشید زد
وَ با خونِ خود مُهرِ تأیید زد
به تابوتِشان حک شده سال‌ها
"کجایند مردانِ بی ادعا"
بُریدند از حبّ دنیا؛ زیاد
گذشتند و گفتند با اعتقاد:
الهی بماند وطن در امان
از آفاتِ پی در پیِ دشمنان
"اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم"*
چه خوشبخت بودند و خوش-عاقبت
که این‌گونه رفتند با معرفت
یکایک می‌آیند یک صبحِ زود
همان صبحِ موعود؛ مانندِ رود...
می‌آیند با جمعی از عارفان
به یاریِ مهدیِ صاحب‌زمان (عج)!