امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

باربی و زیبایی (بخش سوم و پایانی)

باربی از رهگذر ترویج لباس‌های آمریکایی، می‌کوشد تا فرهنگ آمریکایی را به جوانان کشورهای دیگر تزریق نماید. تغییر لباس سنتی ملت‌ها نیز در راستای این سیاست قابل ارزیابی است

اکبر مظفری

 

زیبایی لباس
لباس به مثابه‌ی خانه‌ی نخستین و اختصاصی هر فرد است که دارای کارکرد چند جانبه و اهداف چند منظوره می‌باشد. حفاظت از سرما و گرما، پوشاندن اعضای بدن و اعطای زیبایی و آراستگی، از جمله فواید لباس به شمار می‌رود. نوع، شکل، مدل و رنگ لباسِ هر قوم، قبیله و ملتی، رابطه‌ای تنگاتنگ با فرهنگ آنان دارد. دکتر غلامعلی حدادعادل در رساله محققانه‌ای که در این رابطه نوشته، آورده است: «رابطه لباس و فرهنگ به اندازه‌ای قوی است که وقتی یک خارجی و غریبه واردِ محیطی می‌شود، نخستین علامتی که او را می‌شناساند، همان لباس اوست. گویی انسان‌ها با لباس خود، با یکدیگر صحبت می‌کنند و هر کس به زبان لباس خویش، خود را معرفی می‌نماید که من کیستم، از کجا آمده‌ام و به چه دنیایی و چه فرهنگی تعلق دارم.»
همچنین وی در تعبیر بسیار زیبا و دقیقی می‌گوید: «در هر جامعه، نوع و کیفیت لباس زنان و مردان، علاوه بر آنکه تابع شرایط اقتصادی و اجتماعی و اقلیمی آن جامعه است، قویاً تابع جهان‌بینی و ارزش‌های حاکم بر فرهنگ آن جامعه و حتی مبین و آیینه آن جهان‌بینی است... لباس هر انسان، پرچم کشور وجود اوست؛ پرچمی است که او بر سرِ درِ خانه وجودِ خود نصب کرده است و با آن اعلام می‌کند که از کدام فرهنگ تبعیت می‌کند. همچنان که هر ملتی با وفاداری و احترام به پرچم خود، اعتقاد خود را به هویت ملی و سیاسی خود ابراز می‌کند، هر انسان نیز مادام که به یک سلسله ارزش‌ها و بینش‌ها، معتقد و دل‌بسته باشد، لباس متناسب با آن ارزش‌ها و بینش‌ها را از تن به در نخواهد کرد.»
بنابراین، لباس هر کس، نماینده‌ی فرهنگ، شخصیت و باورهای اوست؛ چنان که لباس‌های باربی ترجمانِ فرهنگ، شخصیت و ارزش‌های یک زن تمام‌عیار آمریکایی است. زنی که به دلیل داشتنِ فرهنگی مبتنی بر جهان‌بینی مادی، مصرف‌گرایی و لذت‌جویی برایش هدف، اصالت و ارزش قلمداد می‌شود. عریان‌گرایی، اشرافی‌گرای و مصرف‌گرایی، سه مؤلفه اصلی لباس‌های باربی است؛ لباس‌هایی که زرق و برق خیره‌کننده‌اش، جلوه‌ی شهوانی اندام باربی را مضاعف می‌کند و شعله‌های آتش احساسات جنسی مردان را افروخته‌تر می‌نماید. لباس‌های ظریف، خوش‌رنگ و خوش‌دوخت این عروسک، محصول هنر و فکر بزرگ‌ترین طراحان لباس دنیاست که در کمپانی متل، گرد هم آمده‌اند. این لباس‌ها را می‌توان به منزله بسته‌بندی‌های شیک و زیبایی دانست که در عرضه‌ی کالای جسم زنان و جلب نظر مشتریان، نقش اساسی بازی می‌کنند. چرا که: «در چنین فرهنگی... لباس وسیله‌ای برای پوشش تن نیست؛ بلکه برای آرایش آن است. در چنین حال و هوایی که شخصیت زن، به نمایش جسم اوست. لباس او باید تنگ باشد تا همچون لعاب نازکی روی جسم او کشیده شود و خصوصیات جسمانی او را محو نسازد و باید کوتاه باشد تا هر چه بیشتر تن او را نپوشاند! لباس، نه خانه تن، که «پوست دوم» اوست و لباس به تن می‌کند تا با کمک آن بعضی از اندام خود را «قالب» و بعضی دیگر را «قاب» بگیرد! آنچه مدل لباس را تعیین می‌کند، روان‌شناسی جنسی است و در حقیقت مبتکران مدهای تازه، همواره در کار تنظیم نسبت میان برهنگی و پوشیدگی هستند تا بتوانند حداکثر جلوه و جاذبه را در این جنس و حداکثر اشتیاق را در آن جنس دیگر ایجاد نمایند.»
باربی از رهگذر ترویج لباس‌های آمریکایی، می‌کوشد تا فرهنگ آمریکایی را به جوانان کشورهای دیگر تزریق نماید. تغییر لباس سنتی ملت‌ها نیز در راستای این سیاست قابل ارزیابی است، چنان‌که مقام معظم رهبری می‌فرماید: «اینها حاضر نشدند قبول کنند که ما حتی لباس محلی داشته باشیم. ما ایرانی‌ها با چند هزار سال سابقه، لباس بومی نداریم و لباس محلی و بومی‌مان را نمی‌شناسیم؛ در حالی که خیلی از کشورهای دیگر دنیا دارند. البته لباس بومی، مانع پیشرفت هم نیست؛ اما ما نداریم؛ چون آنها نگذاشتند. این، عمل به همان توصیه‌ای است که می‌گفت ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود! ببینید خودباختگی تا کجا.»
در جمع‌بندی این بحث باید اذعان کرد که زیبایی نعمتی است که همه انسان‌ها درباره‌ی آن اتفاق نظر دارند، با این تفاوت که مکتب‌های انسان‌محور غرب، زیبارویان خود را به جلوه‌گری، عشرت‌طلبی و رونق‌بخشی سُرورِ خلوت‌های مردانه دعوت می‌کنند؛ اما ادیان الهی، مه‌رویان خود را به پاک‌دامنی، پرهیزگاری و گرم کردن کانون خانواده فرا می‌خوانند. چنان‌که امام علی علیه السلام می‌فرمایند: «زکات زیبایی، پاکدامنی است.»
در اینجا لازم است داستان نمادینی را که دکتر حدادعادل از هانس کریستین آندرسن نقل کرده و سپس نتیجه‌گیری پر مغزی از آن می‌نماید را بیاوریم: «دو خیاط به شهری وارد شدند و پادشاه را فریفتند که ما در فن خیاطی استادیم و بهترین لباس‌ها را که برازنده‌ی قامت بزرگان باشد می‌دوزیم. اما از همه مهم‌تر، هنر ما این است که می‌توانیم لباسی برای پادشاه بدوزیم که فقط حلال‌زاده‌ها قادر به دیدن آن باشند و هیچ حرام‌زاده‌ای آن را نبیند. اگر اجازه فرمایید چنین لباسی برای شما نیز بدوزیم. پادشاه با خوشحالی موافقت کرد و دستور داد مقادیر هنگفتی طلا و نقره در اختیار دو خیاط گذاشتند تا لباسی با همان خاصیت سحرآمیز بدوزند که تارش از طلا و پودش از نقره باشد. خیاط‌ها پول و زر و سیم را گرفتند و کارگاهی عریض و طویل دایر کردند و دوک و چرخ و قیچی و سوزن را به راه انداختند و بدون آنکه پارچه و نخ و طلا و نقره‌ای صرف کنند، دست‌های خود را چنان استادانه در هوا تکان می‌دادند که گفتی مشغول دوختن لباس‌اند.
روزی پادشاه، نخست وزیر را به دیدن لباس نیمه‌کاره فرستاد. اما صدر اعظم هر چه نگاه کرد چیزی ندید، از ترس آنکه مبادا دیگران بفهمند که او حلال‌زاده نیست، با جدیت تمام، زبان به تعریف لباس و تمجید از هنر خیاطان گشود و به پادشاه گزارش داد که کار لباس به خوبی رو به پیشرفت است. ماموران عالی رتبه دیگر هم به تدریج از کارگاه خیاطی دیدن می‌کردند و همه پس از آنکه با ندیدن لباس، به حرام‌زادگی خود پی می‌بردند، این حقیقت تلخ را پنهان می‌کردند و در تأیید کار خیاطان و توصیف لباس بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند. تا بالاخره نوبت به خود پادشاه رسید و به خیاط‌خانه‌ی سلطنتی رفت تا لباس زربافت عجیب خود را به تن کند. البته او هم چیزی ندید و پیش خود گفت معلوم می‌شود فقط من یکی در میان این همه حلال‌زاده نیستم. او هم با کمال دیرباوری و ناراحتی، ناچار وجود لباس و زیبایی و ظرافت آن را تصدیق کرد و در مقابل آیینه ایستاد تا آن را به تن او اندازه کنند.
خیاطان حقه‌باز پس می‌رفتند و پیش می‌آمدند و لباس موهوم را به تن پادشاه راست و درست می‌کردند و آن بیچاره لخت ایستاده بود و از ترس، سخن نمی‌گفت و ناچار دائماً از داشتن چنان لباسی اظهار مسرت نیز می‌نمود. سرانجام قرار شد جشنی عظیم در شهر به پا شود تا پادشاه جامه‌ی تازه را بپوشد و خلایق همه او را در آن لباس ببینند. مردم به عادت معمول در دو سمت خیابان ایستادند و پادشاه لخت با آداب تمام، با آرامش و وقار از برابر آنها عبور می‌کرد و دو نفر از خدمه‌ی دربار دنباله‌ی لباس را در دست داشتند تا به زمین مالیده نشود و درباریان، رجال، امیران و وزیران نیز با آنکه هیچ کدامشان لباس بر تن پادشاه نمی‌دیدند، از ترس تهمت حرام‌زدگی، غریو شادی سر داده بودند و لباس جدید را به پادشاه تبریک می‌گفتند.
ناگاه کودکی از میان مردم فریاد زد: «اینکه لباس ندارد، این چرا لخت است؟» هر چه مادر بیچاره‌اش سعی کرد او را از تکرار این حرف منصرف کند، نتوانست. کودک دوباره به سماجت گفت: «چرا پادشاه برهنه است؟» کم‌کم یکی دو بچه دیگر نیز همین حرف را تکرار کردند و بعضی از تماشاچیان با تردید این حرف را برای هم نقل کردند و دیری نگذشت که جمعیت یک پارچه فریاد زد: «که چرا پادشاه لخت است» و چرا... و چرا... اینک تمدن غرب، چنین وانمود می‌کند که می‌خواهد برای انسان لباس بدوزد. اما در حقیقت به جای آنکه لباس بر تن او کند، او را برهنه ساخته است و هیچ‌کس جرئت نمی‌کند فریاد برآورد که لباسی در کار نیست و حاصل این همه مُد و پارچه و چه و چه، برهنگی انسان است. همه می‌ترسند که مبادا خیاطان حقه‌بازی که زر و سیم را برده‌اند و می‌برند، آنها را به ناپاکی در اصل و نسب متهم کنند.
آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده‌اند، مردمی پیدا می‌شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند و فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می‌پوشانند، پوشش نیست؛ بلکه برهنگی است؟ آیا مردمی پیدا می‌شوند که صداقتی کودکانه داشته باشند و در مقابل جهانی که برهنگی را لباس می‌داند، جرئت کنند و فریاد برآورند؟ چرا آن مردم، ما نباشیم؟»