امام زمان (عج) فرمودند:   ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست. بحارالانوار: ج 53، ص 175. 

اصل وظیفه‌شناسی در جوانان

اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانی‌های علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
--------------------------------
بلوغ، آغاز مسئولیت جوان
انسان از چه زمانی چنین مسئولیتی دارد؟ از هنگامی‌که به بلوغ می‌رسد و مکلف می‌شود؛ کُلُّكُم راعٍ و کُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِه؛ هر کدام از شما مسئول هستید و درباره افرادی که به سخن شما گوش می‌دهند بازخواست خواهید شد. این ضعف است که نسل آینده ما را تهدید می‌کند و رسانه‌های مجازی و تبلیغات مختلف دشمنان سعی می‌کنند این روحیه را تقویت کنند تا نسل آینده ما اهل کار و تلاش نباشد و فقط توقع داشته باشد دیگران کار کنند و او بهره ببرد. چنین روحیه‌ای غلط است و آغاز شکل‌گیری چنین روحیه‌ای، آغاز سقوط جامعه ما خواهد بود. (پس اصل اول، اصل مسئولیت‌پذیری انسان است.)
اصل تقسیم کار در انجام وظیفه
اما اگر ما بنا را بر این گذاشتیم که وظیفه خود را بشناسیم و به آن عمل کنیم، باید چه کار کنیم؟ آیا می‌توان گفت در یک زمانی همه انسان‌ها یک نوع وظیفه دارند و همه باید یک کار را انجام دهند؟ برای مثال، اگر در حوزه کشاورزی کمبود در محصولی خاص داشته باشیم، آیا همه باید بروند کشاورزی کنند؟ یا چون دوران صنعتی است و جامعه باید صنعتی شود و فعالیت‌های اقتصادی بیشتر روی صنعت متمرکز شود، باید همه بروند صنعتگر شوند؟ در این صورت چه کسی کشاورزی کند و چه کسی مواد اولیه مورد نیاز جامعه را تولید کند؟ مگر چنین چیزی می‌شود؟ آیا می‌توان مدیریت جامعه، برنامه‌ریزی و جهت دادن به کارها و تلاش برای رفع اختلاف‌ها را که جامعه را نیازمند نیروی انتظامی و قوه قضائیه می‌کند، کنار گذاشت و همه به کشاورزی یا صنعتگری بپردازند؟ آیا چنین جامعه‌ای به سعادت خواهد رسید؟
پس اصل دومی که باید در نظر داشت این است که محال است همه مردم جامعه یک وظیفه واحد داشته باشند و باید در جامعه، تقسیم کار صورت بگیرد. این همان تعبیر معروفی است که می‌گویند اصل تمدن، تقسیم کار است. اگر یک جامعه بخواهد پیشرویی داشته باشد، باید کارهایی که انسان‌ها در جامعه به آن احتیاج دارند شناسایی، دسته‌بندی و تقسیم شوند و هر کسی یا هر گروهی بخشی از آن‌ها را عهده‌دار شود. از کارهای ساده نانوایی و قصابی گرفته تا کارهای تخصصی در سطوح عالی باید تقسیم شوند. در هر سطحی هم که کمبودی داشته باشیم به آینده جامعه لطمه خواهد خورد.
تفاوت وظیفه در شرایط عادی و شرایط استثنائی
اصل سومی که باید به آن توجه داشت این است که شرایط اجتماعی در همه زمان‌ها و در همه مناطق جغرافیایی یکسان نیست. گاهی شرایط اجتماعی در جامعه‌ای در یک زمانی، اقتضایی دارد؛ ولی به دلایلی تغییر می‌کند. برای مثال، ممکن است به دلایل طبیعی مانند خشک‌سالی، زلزله یا به دلایل پیشرفت صنایع و فنّاوری یا به هر دلیل دیگری شرایط زندگی اجتماعی متفاوت شود و در شرایطی استثنایی همه مردم وظیفه داشته باشند که در یک کارهایی به‌نحوی شرکت کنند - اگر نگوییم همه، بخش معظمی از اصناف و اقشار جامعه باید در یک نوع فعالیت مشارکت کنند – ممکن است چنین شرایطی پیش آید که پیش از آن، این‌گونه نبوده و شرایط عادی چنین اقتضایی نداشته است؛ اما در شرایطی خاص باید کسانی از کارهای همیشگی خود دست بکشند و این کار جدید را عهده‌دار شوند. برای مثال، اگر در دوران جنگ تحمیلی وقتی از طرف حزب بعث عراق به پشتیبانی کشورهای الحادی دنیا به ایران حمله شد، هر کسی می‌خواست شرایط عادی زندگی خودش را ادامه دهد، هیچ‌گاه جنگ اداره نمی‌شد. امام بارها فرمود: جبهه‌ها را پر کنید! مقصود امام چه بود و جبهه باید از چه کسانی پر می‌شد؟ آیا فقط سربازها این وظیفه را داشتند؟ سربازها که همیشه بودند. باید اقشار دیگر، از عمر خودشان مایه می‌گذاشتند و می‌رفتند آموزش نظامی می‌دیدند و در جبهه حضور پیدا می‌کردند. این شرایط استثنائی پیش می‌آید و معلوم نیست چقدر طول می‌کشد و زمان آن قابل پیش‌بینی نیست. زمان آن بستگی به شرایط متغیر خود جامعه و جوامع دیگری که در آن جامعه مؤثرند دارد. دوران دفاع مقدس، هشت سال طول کشید. دشمن فکر می‌کرد حداکثر شش ماه طول بکشد و بعد از آن، آن‌ها پیروز جنگ خواهند بود و نظام اسلامی را برمی‌اندازند؛ ولی مقاومت مردم باعث شد جنگ طولانی شود و آن‌ها شکست بخورند و بعد از هشت سال جمهوری اسلامی پیروز جنگ شود. در ابتدای جنگ کسی پیش‌بینی نمی‌کرد که قرار است این جنگ چند سال طول بکشد. دوران جنگ تحمیلی یک شرایط استثنایی بود. در چنین شرایطی باید این آمادگی در مردم باشد که در این کار مشارکت کنند. این مسئله لوازمی دارد؛ اگر هر فرد جامعه چنین اندیشه‌ای داشته باشد که من باید همیشه راحت زندگی کنم و هیچ‌وقت فکر اینکه به جبهه برود و تا پای جان بجنگد در کسی پیدا نشود و همه گمان کنند که من آفریده شده‌ام برای اینکه خوش بگذرانم و دیگران باید به من خدمت کنند و من بهره ببرم و اساساً چرا من باید کشته شوم و دیگران کشته نشوند؛ این جامعه روی سعادت را نخواهد دید. روحیه مشارکت، یک فرهنگ است و باید این فرهنگ را کسی در جامعه آموزش و ترویج دهد. باید زمینه‌هایی ساخت که این فرهنگ فراهم شود تا چنین بینشی در نسل جوان ما پیدا شود که گاهی من باید جان خودم را فدای اجتماع کنم.
راهکارهای متفاوت جوامع برای ایجاد آمادگی برای شرایط استثنائی
چگونه چنین روحیه‌ای پدید می‌آید؟ کمابیش همه کشورهای دنیا می‌دانند که ممکن است چنین شرایط خاصی برایشان پیش آید و تدابیر مختلفی هم برای چنین شرایطی می‌اندیشند. برخی کشورها خودشان را اهل جنگ نمی‌دانند و خود را صلح مطلق معرفی می‌کنند. معروف است که بعد از جنگ جهانی چنین گرایشی در سوئیس شیوع پیدا کرد و ژنو پایتخت سوئیس مرکز همه فعالیت‌های بین‌المللی شد. آن‌ها گفتند ما با هیچ‌کسی سر جنگ نداریم و گمان کردند که با این تدبیر می‌توانند از مشکلات جنگ راحت شوند. برخی دیگر گفتند باید با زور اسلحه افراد جامعه را به جنگ وادار کنیم و اعلام کنیم شرکت در جنگ یک الزام است و افراد جامعه هرگاه نیاز باشد باید به میدان جنگ بیایند و اگر از این الزام سرپیچی کنند، کشته خواهند شد. این طرز فکر بیشتر در کشورهای مارکسیستی وجود داشت. برخی کشورها از راه دیگری این مشکل را تدبیر می‌کنند. برای مثال، تلاش می‌کنند که از قشرهای فقیر، چه در کشور خودشان و چه از کشورهای دیگر، مزدور بگیرند و به آن‌ها پول بدهند تا به میدان جنگ بیایند و بجنگند. امروز می‌بینید عربستان، مزدورهایی از سودان و کشورهای آفریقایی استخدام می‌کند و آن‌ها از سر فقر، پول می‌گیرند و به میدان جنگ می‌روند. این هم یک سیاست است.
برخی دیگر با تقویت گرایش‌های ناسیونالیستی و ترویج این شعار که ما ملت برتر هستیم و دیگران باید تابع ما باشند، این مشکل را تدبیر می‌کنند. نظیر آنچه که به‌خصوص در آلمان و بعد هم در ایتالیا در جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. در ابتدای جنگ جهانی دوم، این دو کشور با هم متحد شدند و ادعا داشتند که ما نژاد برتر هستیم و کشورهای دیگر باید تابع ما باشند. آن‌ها پیشرفت‌هایی هم کردند. کاری که هیتلر کرد براساس همین تفکر ناسیونالیستی و نژادپرستانه بود. او به افراد جامعه خود می‌گفت برای حفظ عظمت نژاد ما، شما باید فداکاری کنید. شما باید این نژاد را حفظ کنید! این آموزش‌های نژادپرستانه از راه‌های مختلف در این جوامع رواج می‌یافت.
راهکار اسلام برای تربیت افراد فداکار
در میان همه این جوامع، اسلام منطق دیگری دارد و آن مبتنی است بر اینکه ما همه بنده‌ایم و هرچه داریم از خدا داریم و باید آنچه در اختیار داریم با اجازه خدا و در راه خدا صرف کنیم و عزت دنیا و آخرت ما در گرو همین امر است. اگر دنیا را می‌خواهیم و می‌خواهیم سیادت و آقایی ما حفظ شود، هنگام جهاد باید جهاد کنیم. اگر رضایت خدا را می‌خواهیم و می‌خواهیم از ثواب آخرت بهره‌مند شویم، باید جهاد کنیم. این هم مبنا و منطق اسلامی است و عامل پیروزی ما در جنگ هشت ساله، عمدتاً همین معنا بود که به‌وسیله امام و شاگردان و پیروان امام ترویج شد و بسیار زود هم نتیجه داد. بر اساس این مبنا، نوجوان سیزده‌ساله برای شکست دشمن، زیر تانک می‌خوابید؛ نوجوانی که هنوز بهره‌ای از زندگی دنیا نبرده و هنوز به حد بلوغ نرسیده؛ اما این فکر در او تقویت شده که جهاد، ارزشی خداپسند است و دنیا و آخرت ما در گرو آن است و ادامه حیات ملت ما و بقای عزت ملت ما قائم به این حرکت است. به همین جهت حاضر شد این کار را انجام دهد. بنابراین، ما برای اینکه بتوانیم امنیت داخلی و امنیت خارجی خود را تأمین کنیم و از حملات دشمنان بیرونی که چشم به نابودی حیات، عزت و پیشرفت ما دوخت‌اند جلوگیری کنیم، باید به فکر این باشیم که نسل آینده ما بتواند چنین مقاومتی از خود نشان دهد و روحیه جهاد در آن‌ها تقویت شود. بهترین راه برای حصول این امر، اعتقادات و ارزش‌های اسلامی است. تقویت اعتقادات و ارزش‌های اسلامی بر همه عوامل دیگر غالب است و همه عوامل دیگر را به‌عنوان ابزاری در اختیار خود خواهد داشت. بندگی خدا فوق همه این عوامل است و افتخاری از این بالاتر نیست.
چگونه می‌توان این اعتقاد را ایجاد و تقویت کرد؟ نانوا، قصاب و بقال بر اساس عوامل طبیعی اجتماعی، شغلی را انتخاب می‌کنند و مشتری و درآمدی هم پیدا می‌کنند و نیازی از جامعه را هم برطرف می‌کنند. عامل طبیعی، انگیزه انجام چنین فعالیت‌هایی را پدید می‌آورد؛ اما اینکه فرد برای کشته شدن آماده شود و از هستی خود صرف‌نظر کند و از پدر، مادر، خانه، زن و فرزند دل بکند و با آمادگی برای شهادت به جبهه برود به عاملی بالاتر نیازمند است... چنین روحیه‌ای خودبه‌خود در درون افراد نمی‌جوشد و از قبیل نیازهای طبیعی هم نیست که شکم فرد درد بگیرد و صبح بلند شود و برای درمان آن درد بگوید باید بروم شهید شوم! سبب آن، یک اندیشه و ارزشی است که آن‌ها آن را باور کرده‌اند و به آن دل‌بسته‌اند و آن‌قدر برای آن‌ها اهمیت دارد که حاضرند جان خود را هم فدای آن کنند. این ارزش چگونه در جامعه پیدا می‌شود؟ پس فوق اقشاری که نیازهای طبیعی انسان‌ها را تأمین می‌کنند باید قشری باشند که این نیازهای معنوی، روحی و الهی انسان‌ها را تأمین کنند. بسیاری از فرهنگ‌ها و کشورهای دیگر از چنین ارزش‌هایی غافل‌اند یا اساساً آن‌ها را باور ندارند و معتقدند با پول و با استخدام مزدور نیازشان را برطرف می‌کنند. ولی شما مشاهده می‌کنید که به لحاظ علمی و تجربه عملی، تا چه اندازه موفقیت آن‌ها اثبات شده است!
تمرکز دشمنان بر نابود کردن اطاعت‌پذیری اهل ولایت
تجربه ما در انقلاب اسلامی و در جنگ تحمیلی هشت‌ساله و امروز در فعالیت‌های داوطلبانه عزیزان مدافع حرم، آثار این ارزش‌ها را نشان می‌دهد. ایرانی که یک روز برده آمریکا بود و باید سربازش را به عمان می‌فرستاد تا برای جبهه خلق ظفار، مفت و مجانی بجنگد، امروز رقیبی است که آمریکا بیش از همه عالم، روی آن حساب می‌کند و معتقد است ایران برای ما خطر است و بیش از همه روی شخص رهبری این انقلاب حساب می‌کند و باور دارد تا این شخص هست، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. همه نقشه آن‌ها برای براندازی نظام، این است که این اطاعت‌پذیری‌ای که مردم از رهبری دارند را بگیرند؛ آن‌وقت است که می‌توانند به اهدافشان برسند. آن‌ها همه عوامل دیگر را اعم از پول و عوامل دیگری که در کشورهای دیگر تجربه کرده بودند، تجربه کرده‌اند و می‌دانند تا این رهبر و این اطاعت‌پذیری وجود دارد، اهدافشان تحقق نمی‌یابد.
(بیانات در جمع دانشجویان طرح ولایت – 28 آذر 1398)