امام رضا (علیهالسلام) در مجلسی پرسشهای مردم را در زمینهی مسائل دینی پاسخ میدادند که ناگهان مردی وارد شد و بعد از سلام، گفت: «ای فرزند رسول خدا! من از دوستداران شما و خاندانتان هستم. از سفر حج بر میگردم. به جهت از دست رفتن داراییام، هزینهی رسیدن به منزل ندارم؛ اگر لطف شما شامل من شود، سوی خانوادهام رفته و به محض رسیدن، به همان مقدار از جانب شما صدقه میدهم».
امام رضا (علیهالسلام) ضمن دعوت او به نشستن، خواستار رحمت الهی برای او شدند و سپس به پاسخ به سؤالهای مردم پرداختند. پس از جلسهی پرسش و پاسخ، حضرت با کسب اجازه از چند نفر از یاران خویش که در مجلس باقی مانده بودند، وارد اتاقی شدند و از پشت در، آن مرد را خواستند و از بالای در، دویست اشرفی به او عطا فرمودند و از او خواستند تا این پول را صرف زندگیاش کند و از صدقه دادن از طرف امام خودداری کرده و قبل از اینکه حضرت او را مشاهده کنند، از آنجا بیرون رود.
سلیمان جعفری که ناظر جریان بود، از امام (علیهالسلام) پرسید: «جانم فدای شما؛ با اینکه مبلغ زیادی هدیه دادید، چرا روی مبارک خود را از او پوشاندید؟!»
امام رضا (علیهالسلام) فرمودند:
«از آن ترسیدم که به جهت برآورده کردن نیازش، شرمنده شود و او را در آن حال ببینم؛ مگر رسول اکرم صلی الله علیه و آله نفرمود: نیکی را در خفا و پنهانی انجام دادن برابر با به جا آوردن هفتاد حج است».