امام باقر(علیه السلام):  خوشا به حال آن کس که زمان او را دریابد و از یاوران او باشد، و بدا و بسیار بدا به حال کسی که با او مخالفت و ستیزه کند و از حضرتش فرمان نبرد و در زمرة دشمنانش درآید. بحار، ج ٥٢، ص 231

تحلیلی درباره تحرکات اخیر اصلاح‌طلبان رادیکال

«لحظه گورباچف»

جعفر حسن‌خانی

 

جانشین مرکز مطالعات راهبردی خبرگزاری تسنیم:
بعد از توقف جنگ میان ایران با رژیم صهیونی و آمریکا، اصلاح‌طلبان که مدت‌هاست نیروی پیشروی تحولات ایران نیستند و با جا ماندن از تحولات به نیروی پیرو سیاسی اجتماعی در ایران تبدیل شده‌اند،  تحرکات جدی‌ای را آغاز کرده‌اند. نامه اساتید اصلاح‌طلب و تمنای تغییر پارادایم در نظام، بسته پیشنهادی جبهه اصلاحات و پیشنهاد مذاکره در همه موضوعات برای کشور، بیانیه حزب اتحاد ملت ایران و تأکید بر تغییرات گسترده، مواضع ظریف در فارن پالسی و طلب تغییر پارادایم، سخنرانی روحانی و درخواست تغییر در استراتژی کلان کشور و همچنین بیانیه اخیر جبهه اصلاحات با عنوان «تنها راه نجات کشور، تغییر و بازگشت به مردم است» همه و همه نشان از برنامه منسجم در جریان اصلاحات است که هدفی را دنبال می‌کند. فارغ از اینکه طلب تغییرات اساسی و بنیادین در وضعیت بحران و جنگ اقدامی بخردانه و معقول نیست این متن تلاش دارد بازخوانی یک عبرت تاریخی تحلیلی تاریخی را که به درک شرایط حاضر کمک می‌کند پیش چشم مخاطب قرار دهد.
 «لحظه گورباچف» چیست؟
«لحظه گورباچف» به وضعیتی اشاره دارد که در آن سیاستمدار، تحت تأثیر جنگ ادراکی یا شناختی دشمن، تحلیل و راه‌حل مسائل کشورش را کاملاً مطابق خواست و روایت طرف مقابل تنظیم می‌کند، به‌بیان ساده، در لحظه گورباچف سیاستمدار از ترس مرگ، دست به خودکشی می‌زند، یعنی به‌خاطر ترس شدید از بحران یا تهدید، تصمیماتی می‌گیرد که در نهایت به نابودی یا تضعیف شدید منافع ملی خودش منجر می‌شود، در چنین لحظه‌ای، سیاستمدار تصور می‌کند تنها راه نجات کشور در دستان دشمنان است، همه چیز، حتی ابتدایی‌ترین نیازها مانند آب خوردن مردم، در گروی مذاکره با دشمن قابل حل است، این مفهوم که با رویکرد تاریخ کاربردی بررسی می‌شود، برگرفته از تجربه تاریخی میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی است که تصمیمات او در اواخر دهه 1980 میلادی، مصداق چنین لحظه‌ای بود.
در ادامه، ابتدا به بررسی عملکرد و تصمیمات گورباچف در مواجهه با فشارهای جنگ سرد و جنگ ادراکی غرب می‌پردازیم؛ سپس نشان می‌دهیم که چگونه برخی سیاستمداران ایرانی درک گورباچفی از وضعیت دارند، البته پرواضح است که جمهوری اسلامی شوروی نیست و عناصر و عوامل قدرتمندی در ایران وجود دارند که مانع از تکرار آن تاریخ در ایران می‌شود و البته این به آن معنا نیست که برخی سیاستمداران ایرانی در مواجهه با دشمن در لحظه گورباچفی گیر نکنند.
- گورباچف در تندباد جنگ ادراکی غرب
میخائیل گورباچف در سال 1985 زمام‌دار شوروی شد، کشوری که از نظر اقتصادی در رکود و از لحاظ نظامی درگیر رقابت سنگین تسلیحاتی با آمریکا بود. او با شعار پروسترویکا (نوسازی ساختاری) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) تلاش کرد سیستم فرسوده شوروی را اصلاح کند، اما هم‌زمان با اصلاحات او، دولت آمریکا به‌ریاست رونالد ریگان استراتژی فشار حداکثری و جنگ روانی و ادراکی را شدت بخشید. یکی از مهم‌ترین ابزارهای آمریکا در این نبرد ادراکی، ابتکار دفاع استراتژیک (SDI) معروف به برنامۀ جنگ ستارگان بود.
برنامه جنگ ستارگان در ظاهر یک طرح بلندپروازانه دفاع موشکی فضابنیاد بود، اما در عمل یک روایت راهبردی ادراکی و نه واقعی طراحی‌شده برای اعمال فشار ذهنی بر رهبران کرملین محسوب می‌شد.
 ریگان و تیمش با آب‌وتاب، SDI را طرحی شدنی و تغییردهنده موازنه قدرت جلوه می‌دادند تا ترس در دل شوروی بیندازند و آنان را به امتیازدهی وادارند. هدف این روایت آن بود که به سران شوروی القا کند اگر در مذاکرات خلع‌سلاح امتیاز ندهند یا رفتار بین‌المللی خود را تغییر ندهند، آمریکا به چنان برتری استراتژیکی دست خواهد یافت که توان بازدارندگی هسته‌ای شوروی را بی‌اثر خواهد کرد و این کشور را در برابر فشار یا حتی حمله نظامی آمریکا آسیب‌پذیر خواهد ساخت.
این داستان طراحی‌شده نمونه‌ای از جنگ ادراکی بود که به شکل‌دهی برداشت‌ها و محاسبات طرف مقابل انجامید. آمریکایی‌ها به‌صورت مداوم بر طبل جنگ ستارگان می‌کوبیدند و حتی پیشنهاد می‌دادند فناوری آن را با شوروی به‌اشتراک بگذارند تا وانمود کنند تهدیدی واقعی و قریب‌الوقوع است.
 گورباچف و رهبران شوروی نیز علی‌رغم این‌که می‌دانستند SDI هنوز در مراحل ابتدایی است، آن را تهدیدی جدی تلقی کردند و دچار واکنش‌های پرهزینه شدند. طبق اسناد تاریخی، کرملین در سال 1985 یک سلسله اقدامات متقابل متقارن و نامتقارن را برای پاسخ به SDI تصویب کرد و پیشرفت مذاکرات کنترل تسلیحات را به توقف یا محدودسازی برنامه SDI گره زد، به‌بیان دیگر به‌بهای عقب‌نشینی آمریکا از چیزی که وجود نداشت، اقدام به دادن امتیازات پرشمار کرد،
این دقیقاً همان چیزی بود که طراحان جنگ ادراکی در واشنگتن می‌خواستند؛ واداشتن شوروی به خرج منابع عظیم برای مسابقه تسلیحاتی جدید و امتیاز دادن پای میز مذاکره.
در دیدار تاریخی رهبران دو ابرقدرت در ریک‌یاویک در اکتبر 1986، موضوع جنگ ستارگان محور اختلاف بود. گورباچف در یک گام بی‌سابقه پیشنهاد داد تمامی سلاح‌های هسته‌ای دو کشور حذف شوند به‌شرط آنکه SDI فقط در حد تحقیقات آزمایشگاهی محدود شود، با این حال ریگان حاضر نشد هیچ محدودیتی بر SDI بپذیرد و این مذاکرات عملاً به بن‌بست رسید، بدین ترتیب، گورباچف دریافت که آمریکا هرگز از این اهرم روانی عقب‌نشینی نخواهد کرد. یک سال بعد، در فوریه 1987، گورباچف تصمیم مهمی گرفت؛ تفکیک مذاکرات خلع‌سلاح موشک‌های میان‌برد (INF) از موضوع SDI. او عملاً امتیاز بزرگی داد و شرط خود مبنی بر توقف جنگ ستارگان را کنار گذاشت تا بتواند در سایر حوزه‌ها با آمریکا به توافق برسد.
شایان ذکر است که برنامه جنگ ستارگان هرگز به‌شکل مورد ادعای ریگان عملی نشد و بعدها برخی مورخان استدلال کردند که این برنامه عامل اصلی پایان جنگ سرد نبود، با این حال، نقش آن در شکل‌دهی به ادراکات طرف شوروی انکارناپذیر است.
 اسناد تاریخی نشان می‌دهند که دستگاه‌های اطلاعاتی و حتی صنایع نظامی شوروی، تهدید SDI را بیش از حد واقعی جلوه می‌دادند و همین امر سران کرملین را ترساند تا حدی که برای خلاص شدن از شر SDI، دارایی‌های ارزشمند نظامی خود را با چانه‌زنی کنار گذاشتند.
 -   از آغوش باز غرب تا فروپاشی شرق، اعتماد به دشمن و نتایج آن
گورباچف علاوه بر امتیازدهی‌های خارجی، در داخل نیز دست به تغییرات سریعی زد که دشمنان شوروی سال‌ها انتظارش را می‌کشیدند. سیاست درهای باز او نسبت به غرب و کاهش کنترل بر اقمار شوروی در اروپای شرقی، مورد استقبال شدید کشورهای غربی قرار گرفت، استقبالی که خود به یک دام ادراکی برای گورباچف تبدیل شد. رسانه‌ها و سران غرب گورباچف را با آغوش باز، چهره خندان، تشویق و تمجید پذیرفتند و وی را یک مصلح بزرگ نامیدند، اما بعدها چونان که رهبر معظم انقلاب اسلامی هم بدان اشاره می‌کنند، همین آغوش باز و تشویق‌های غربی‌ها، گورباچف را فریب داد. او تحت تأثیر تمجیدهای ظاهری، به غربی‌ها و آمریکایی‌ها اعتماد کرد و در این اعتماد، فریب خورد، به‌بیان دیگر، گورباچف گمان می‌برد غرب با حسن‌نیت دست همکاری دراز کرده است، در حالی که آن «آغوش باز» چیزی جز تله نبود.
یکی از موارد مهم اعتماد گورباچف به وعده‌های غرب، موافقت او با اتحاد مجدد آلمان و خروج نیروهای شوروی از اروپا بود. شواهد تاریخی نشان می‌دهد در مذاکرات سال 1990، دیپلمات‌های ارشد آمریکا از جمله جیمز بیکر به گورباچف قول شفاهی دادند که ناتو «حتی یک اینچ» به‌سمت شرق گسترش نخواهد یافت. گورباچف این اظهارات را به‌منزله «تضمینی» برای حفظ امنیت کشورش پس از عقب‌نشینی از اروپا تلقی کرد. اما پس از فروپاشی شوروی، ناتو نه‌تنها به شرق اروپا بلکه تا مرزهای روسیه امروز گسترش یافت و آن وعده‌های شفاهی هرگز محقق نشد، این نمونه‌ای دیگر از اعتماد ساده‌لوحانه به دشمن بود که بعدها ولادیمیر پوتین نیز بارها به آن استناد کرد که «ما گول خوردیم.»
گورباچف بیم آن را داشت که ادامه این وضعیت به فروپاشی بینجامد. ترس از مرگ همه وجود گورباچف را گرفته بود و عملاً قدرت فعالیت برای نجات کشور از او سلب شده بود، بنابراین سیاست کاهش تنش و اعتمادسازی با غرب را به‌عنوان راه نجات برگزید. دشمن که سال‌ها منتظر چنین فرصتی بود، سریعاً خلأ قدرت را پر کرد و آلمان غربی و شرقی یکی شدند، پیمان ورشو از هم گسست، کشورهای بلوک شرق یکی پس از دیگری به بلوک غرب پیوستند.
در داخل شوروی نیز گلاسنوست گورباچف که با هدف آزادی بیان و اصلاحات انجام شد، به‌سرعت به محملی برای اوج‌گیری صدای جدایی‌طلبان و مخالفان انجامید. در جمهوری‌های بالتیک، قفقاز و آسیای مرکزی، جنبش‌های استقلال‌طلب قوت گرفتند. گورباچف که زمانی تصور می‌کرد با «تغییر پارادایم حکمرانی» می‌تواند کشور را نجات دهد، با بحران‌هایی روبه‌رو شد که کنترل آن‌ها از دستش خارج گردید، در نهایت در دسامبر 1991 اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و گورباچف از قدرت کناره‌گیری کرد، غرب در ظاهر برای او کف زد و جایزه صلح نوبل برایش ارسال کرد، اما ثمره عملی اعتماد او به غرب چیزی جز تجزیه ابرقدرت شرق و سقوط قدرت ملی نبود، بدین ترتیب، درس بزرگ لحظه گورباچف این بود که اعتماد به دشمن و دیدن راه‌حل مشکلات کشور در دستان او، می‌تواند عاقبتی به‌مراتب بدتر از خود مشکلات اولیه داشته باشد.
رهبر انقلاب اسلامی ایران بارها بر این نکته تأکید کرده‌اند که وجود ارتباط و مذاکره دیپلماتیک، هرگز نباید به معنای اعتماد به دشمن تلقی شود. تجربه تاریخی گورباچف نشان داد اعتماد به لبخند دشمن «سرابی بیش» نیست و حتی اقداماتی نظیر آغوش باز و لبخند غرب نیز می‌تواند جزئی از پروژه فریب باشد.
درسی که امام خمینی (ره) و پس از ایشان آیت‌الله خامنه‌ای از این تاریخ گرفتند، آن است که «به دل‌خوش‌کنک‌های دشمنان، مستکبران و قدرت‌های جهانی مطلقاً نباید اعتماد کرد» چرا که دشمن ممکن است با ارائه روایت‌های گمراه‌کننده و وعده‌های فریبنده، مسئولان یک کشور را وادار به اتخاذ تصمیماتی کند که خواسته نهایی خودش است.
  نشانه‌های لحظه گورباچف میان سیاستمداران ایرانی
حال پرسش مهم این است؛ آیا لحظه گورباچف فقط یک رویداد منحصر به فرد تاریخی بود یا ممکن است در شکل و شمایلی دیگر برای سایر کشورها نیز تکرار شود؟ متأسفانه در بررسی مواضع و گفتار برخی سیاستمداران معاصر ایران، علائمی نگران‌کننده از گرفتار شدن در دام ادراکی دشمن مشاهده می‌شود. در این بخش، با استناد به سخنان و اقدامات این چهره‌ها، نشان می‌دهیم چگونه برخی از آنان در حال تکرار اشتباهات گورباچف هستند، یعنی حل تمامی مشکلات را در گروی سازش و مذاکره با دشمن می‌بینند و حتی داشته‌های داخلی را از بیگانه تمنا می‌کنند.
  وقتی همه چیز به مذاکره با دشمن گره می‌خورد
یکی از نمونه‌های بارز سیاستمداران ایرانی که به‌نظر می‌رسد در دامگه لحظه گروباچف گرفتار آمده «حسن روحانی» رئیس‌جمهور پیشین ایران است. او در اوج مذاکرات هسته‌ای، طی سخنرانی در هفدهم خرداد 1394 در مراسم روز محیط زیست، جمله‌ای بر زبان راند که بازتاب وسیعی یافت و نگرانی دلسوزان را برانگیخت، روحانی با انتقاد از کسانی که اثر تحریم‌ها را کم‌اهمیت می‌دانند گفت: «تحریم‌های ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیاید، تا مسئله محیط زیست حل شود، تا اشتغال جوانان حل شود، تا صنعت جامعه حل شود، تا آب خوردن مردم حل شود، تا منابع آبی زیاد شود، تا بانک‌های ما احیا شود...»
این سخنان صریحاً نشان می‌داد که در نگاه دولت وقت، رفع حتی ابتدایی‌ترین نیازهای کشور نیز منوط به توافق با قدرت‌های خارجی و رفع تحریم‌هاست، تعبیر «حتی آب خوردن مردم هم به مذاکرات گره خورده» تیتر روزنامه‌ها شد و به‌سرعت به مثالی از تفکر وابسته به بیگانه بدل گردید. محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه دولت روحانی نیز در خلال مذاکرات برجام، بارها تأکید کرد که «تنها راه‌حل مسئله هسته‌ای ایران، مذاکره است و غیر از این هیچ انتخابی وجود ندارد.»
او مذاکره با آمریکا را گزینه بی‌بدیل و اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌داد. این موضع تا حدی پیش رفت که دیپلماسی ایران تمام تخم‌مرغ‌های خود را در سبد برجام گذاشت و بر این باور قرار گرفت که با توافق هسته‌ای، تمامی مشکلات اقتصادی و سیاسی کشور حل‌وفصل خواهد شد. نتیجه این رویکرد را در سال‌های بعد دیدیم؛ آمریکا در سال 2018 به‌راحتی از برجام خارج شد و تحریم‌های شدیدتری اعمال کرد. اعتماد زودهنگام دولت ایران به وعده‌های واشنگتن بدون اخذ تضمین‌های لازم، یادآور همان اعتماد پرهزینه‌ای بود که گورباچف به غرب کرد و فریب خورد، درسی که گرفته نشد این بود که دشمن به‌وقت خود از توافقی که برایش محدودیت‌زا باشد، خارج خواهد شد؛ چنان‌که آیت‌الله خامنه‌ای بارها هشدار داده بودند «به آمریکا اعتماد نکنید».
  طرح «تغییر پارادایم» یا فرار به جلو؟
بعد از جنگ با رژیم صهیونی، شاهد ظهور ادبیاتی میان برخی سیاستمداران و روشنفکران اصلاح‌طلب بوده‌ایم که خواهان تغییر اساسی در راهبردهای کلان کشور شده‌اند، برای مثال، در بحبوحه فشار حداکثری دشمن و ناآرامی‌های منطقه‌ای، بیانیه‌ای با امضای 180 نفر از چهره‌های دانشگاهی و مدیریتی منتشر شد با عنوان «وقت تغییر پارادایم حکمرانی»، در این بیانیه ادعا شده بود راه برون‌رفت از بحران‌های کنونی ایران، تغییر بنیان‌های حکمرانی و اتخاذ راهبُرد تازه‌ای است که عمدتاً بر تنش‌زدایی و تعامل با غرب تأکید دارد.
اما نگاهی موشکافانه به مفاد این پیشنهاد و سوابق امضاکنندگان آن، تردیدهای جدی برمی‌انگیزد. خبرگزاری‌های تحلیلی این حرکت را بیشتر یک «فرار به جلو» و تلاش برای تطهیر چهره‌های شکست‌خورده قدیمی دانستند تا راه‌حلی واقعی! به بیان دیگر، معماران وضعیت موجود که خود سال‌ها در قدرت حضور داشتند، اکنون با نقاب دلسوزی، همان نسخه‌های تکراری گذشته، یعنی اعتماد به غرب و امید بستن به مذاکره در همه حوزه‌ها را در زرورق تغییر پارادایم عرضه می‌کنند، سؤالی که در این میان مطرح است این مهم است؛ آیا این همان تغییر پارادایم است یا بازتولید همان خطای راهبُردی اعتماد به غرب؟
منتقدان استدلال می‌کنند که مطرح کردن تغییر بنیادین راهبرد ملی، درست در اوج نبرد منطقه‌ای و فشار دشمن، پیام ضعف و دعوت به مداخله بیشتر دشمن را مخابره می‌کند. طرح موضوع «تغییر پارادایم حکمرانی» در شرایط تقابل حداکثری، بیش از آنکه دلسوزانه باشد، نوعی تطهیر گذشته و تلاش برای بازگشت همان مغالطه قدیمی است.
در واقع اگر عمق راهبُرد آمریکا را بنگریم، هدف نهایی‌اش تضعیف ساخت قدرت ملی ایران است نه تعامل سازنده. راهبرد طرف مقابل، خلع سلاح نرم‌افزاری کشور و تجزیه زیرساخت‌های اقتدار ملی است، نه تعامل سازنده.
بنابراین، نسخه تجویزی این بیانیه‌ها و سخنان یعنی کاهش پایدار تنش و تغییر رفتار اساسی ایران، چیزی جز همان خواسته‌های دشمن نیست که در لوای الفاظ مصلحانه بیان شده است. این دقیقاً مصداق لحظه گورباچف است، لحظه‌ای که سیاستمدار، راه‌حل مشکلات را در دستان دشمن می‌بیند و نسخه‌ای می‌پیچد که نهایتاً مطلوب دشمن است.
نقد مدعیان اصلاحات در چارچوب لحظه گورباچف
حزب اتحاد ملت ایران اسلامی (از احزاب شاخص جبهه اصلاحات) و جبهه اصلاحات ایران در مدت اخیر مواضعی اتخاذ کرده‌اند که می‌توان آن‌ها را ذیل همین الگوی لحظه گورباچف تحلیل کرد. اصلاح‌طلبان در مواضع اخیر مکرراً دولت را به انعطاف در سیاست خارجی و تنش‌زدایی حداکثری دعوت می‌کنند و از مذاکره در همه موضوعات سخن به میان می‌آورند، این در حالی است که عامل تنش و تصمیم به جنگ، نه از سوی ایران که از سوی دشمنان ایران طرح شده است، با لحاظ این مهم که دشمن اقدام به بمباران کشور کرده است، جریان اصلاح‌طلب گویا باور دارد که کلید حل مشکلات در جیب سیاستمداران کاخ سفید است!
در چارچوب لحظه گورباچف، می‌توان مواضع این دسته از سیاستمداران اصلاح‌طلب ایرانی را چنین خلاصه کرد:
ترس از فروپاشی یا جنگ: آن‌ها به افکار عمومی القا می‌کنند کشور در لبه پرتگاه است، نمونه آن را در بیانیه اخیرِ جبهه اصلاحات می‌توان دید، جایی که درباره مکانیزم ماشه چنین هراس‌افکنی می‌کنند: «تهدید فعال‌سازی «مکانیزم ماشه» از سوی تروئیکای اروپایی بسیار واقعی و در شرف عملی شدن است. بازگشت پرونده هسته‌ای ایران به فصل هفتم منشور ملل متحد، تحریم‌های سازمان ملل را بازمی‌گرداند و رکودی عمیق‌تر از پیامدهای جنگ اخیر به بار خواهد آورد.»، این قبیل تصویرسازی‌ها و هراس‌افکنی‌ها از قضا دقیقاً همان تصویری است که دشمن در جنگ شناختی ترسیم می‌کند.
امید واهی به وعده‌های دشمن: اظهاراتی نظیر «آمریکا اگر قول بدهد به برجام برگردد، همه چیز درست می‌شود» یا «اروپا پشت ماست و نمی‌گذارد آمریکا زور بگوید»، «امضای کری تضمین است» تداعی‌کننده اعتماد ساده‌لوحانه گورباچفی به قول‌های غربی‌هاست. این افراد به نحوی عمل می‌کنند که گویی نمی‌دانند که دشمن درست در میانه مذاکره، دست به اقدام نظامی همه‌جانبه علیه ایران زد. 
 نادیده‌گرفتن توان داخلی: این افراد عمدتاً کارنامه ضعیفی در استفاده از ظرفیت‌های داخلی داشته‌اند. اقتصاد ایران طی دهه‌های گذشته جز با همان تفکر این حضرات اداره نشده است...، اما به‌جای پذیرش تقصیر، راه فرار به جلو را در تغییر پارادایم و حواله دادن حل مشکلات به بیرون می‌بینند، انگار نه انگار که همین حضرات، خود معمار بسیاری از مشکلات بوده‌اند.
تنزل‌دادن شأن ملت: شاید خطرناک‌ترین وجه ماجرا، پیامی است که به طرف مقابل مخابره می‌شود و آن اینکه ملت ما حاضر است برای یک لیوان آب، پای میز مذاکره التماس کند! این پیام ضعف، دشمن را گستاخ‌تر می‌سازد، وقتی برخی داخلی‌ها مدام از ضرورت مذاکره در هر شرایطی می‌گویند، طرف آمریکایی به‌جای حسن‌نیت، سیگنال تسلیم دریافت می‌کند و بر فشار می‌افزاید.
   راه چیست؟
در پایان باید تأکید کرد که ایران امروز، شوروی دیروز نیست. ملت ایران یک‌بار در برابر ترفندهای مشابه در سال 1367 ـ 1359 (دوران جنگ تحمیلی و فشارهای ابرقدرت‌ها) آزمون پس داده و نشان داده است که می‌تواند روی پای خود بایستد. معمار کبیر انقلاب اسلامی به گورباچف در پیام معروفش گوشزد کرده بود که اتکا به مادی‌گرایی شرق و غرب، عاقبتی ندارد. پس از گذشت سه دهه، اکنون وظیفه ماست که با چشم باز و عبرت از تاریخ، نگذاریم لحظه گورباچف در سرزمین ما تکرار شود. هر سیاستمداری که امروز حل مشکلات کشور را به کاخ سفید یا هر قدرت خارجی گره بزند، در واقع همان مسیری را می‌رود که گورباچف رفت. سرنوشت آن مسیر را تاریخ نوشته است، پس بیاییم به‌جای ترس از مرگ و تن دادن به خودکشی تدریجی، راه مقاومت هوشمندانه و تقویت درونی را برگزینیم؛ چرا که به‌گواه تاریخ، ملت‌ها زمانی شکست می‌خورند که خود را باور نکنند و دشمن را نجات‌بخش بپندارند.