علیمحمد حیدری نراقی
فردی مبتلا به وسواس، با دوست خود وارد قریهای شد و شیره خواست. در همان زمان، طفلی از راه رسید. گفتند: شیره داری؟ گفت: آری. قدری به ایشان شیره فروخت و رفت. آن دو نفر شیره را خوردند.