حجت الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا در گفتوگویی تخصصی، به تبیین مبانی نظری و ماهیت چندلایه این شاخه علمی پرداخت.
از سوفیست تا فیلسوف؛ فلسفه چگونه متولد شد؟
حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا، بنیانگذار رشته فلسفه فیزیک در دانشگاه باقرالعلوم (علیه السلام)، در این گفتوگو تصریح کرد: برای فهم چیستی فلسفه فیزیک، باید ابتدا به سراغ معنا و سیر تحولات تاریخی مفهوم «فلسفه» رفت. فلسفه در آغاز به معنای «سوفیا» یا همان علم بود و «سوفیست» به معنای عالم بهکار میرفت؛ اما در تطورات معنایی، سوفیست به مغالطهگر تعبیر شد و فیلسوف به معنای «دوستدار علم» جایگزین آن گردید. وی تأکید کرد که سقراط برای حفظ اصالت حقیقت و برای تمایز از مغالطهگران، خویشتن را «دوستدار علم» خواند و نه صاحب آن؛ و این منشأ شکلگیری مفهوم فلسفه در معنای حقیقی آن شد.
سهگانه ارسطویی در فلسفه: طبیعی، ریاضی، متافیزیکی
استاد حوزه و دانشگاه سپس به تقسیمات فلسفه در دستگاه ارسطویی پرداخت و بیان کرد: فلسفه به دو شاخه نظری و عملی تقسیم میشود. فلسفه نظری خود شامل سه بخش است: فلسفه طبیعی (فلسفه سفلا)، فلسفه ریاضی (فلسفه وسطی) و فلسفه اولی یا متافیزیک (فلسفه خاص). فلسفه طبیعی به موجودات محسوس و طبیعی میپردازد، فلسفه ریاضی به امور انتزاعی و عددی، و فلسفه اولی به «موجود بما هو موجود»؛ که فراگیرترین و بنیادیترین بخش فلسفه بهشمار میآید.
وی خاطر نشان کرد: متافیزیک در این تقسیم، ناظر به مباحثی است که پیش از هر قید طبیعی یا ریاضی مطرح میشود و بر این اساس، هیچ موجودی بیرون از حوزه آن قرار نمیگیرد. این تقسیمات نهتنها از حیث تربیتی؛ بلکه از حیث منطقی نیز دارای مراتباند و آموزههای افلاطون و ارسطو هر دو بر این سیر ترتیبی تأکید داشتهاند.
فلسفه فیزیک؛ دانشی با سه چهره
حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا سپس به معنای فلسفه فیزیک پرداخت و تأکید کرد که این اصطلاح، بسته به اینکه از کدام معنای فلسفه بهره گرفته شود، سه معنای متفاوت دارد: فلسفه فیزیک به مثابه علم فیزیک: اگر فلسفه را در معنای عام آن، یعنی مطلق علم در نظر بگیریم، آنگاه فلسفه فیزیک مترادف با خود علم فیزیک خواهد بود. فلسفه فیزیک به مثابه متافیزیک فیزیک: اگر فلسفه را در معنای خاص آن، یعنی متافیزیک لحاظ کنیم، فلسفه فیزیک به معنای تحلیل مبانی هستیشناختی علم فیزیک و پیوند آن با مبانی وجودی خواهد بود.
وی در ادامه به معنای سوم اشاره کرد و گفت: فلسفه فیزیک به مثابه فلسفه علم فیزیک: در این معنا، فلسفه فیزیک دانشی درجهدوم است که به «علم فیزیک» بهمثابه یک معرفت خاص مینگرد و به تحلیل منطقی، معرفتشناختی، تاریخی، روشی و همچنین تأثیر زمینههای غیرمعرفتی چون فرهنگ، سیاست، اقتصاد و تاریخ بر شکلگیری و تداوم این علم میپردازد.
حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا در ادامه افزود: در معنای سوم، فلسفه فیزیک تنها به بررسی نظریات فیزیکی بسنده نمیکند؛ بلکه رابطه آن را با سایر علوم همچون ریاضیات و متافیزیک و نیز نسبت آن با گزارههای غیرتجربی بررسی میکند. به همین دلیل، این معنا از فلسفه فیزیک وابسته به نوع نگاه ما به ماهیت علم، حقیقت و روشهای کشف معرفت است.
متافیزیک، ستون پنهان نظریات فیزیکی
وی تأکید کرد که علم فیزیک ناگزیر از بهرهگیری از مبانی متافیزیکی است؛ چه آن مبانی آشکار باشند چه پنهان، چه مورد توجه فیزیکدانان باشند و چه ناخودآگاه از فضای فکری جامعه به آن منتقل شده باشند. فلسفه فیزیک در معنای متافیزیکی آن، بررسیکننده همان بنیانهایی است که علم فیزیک روی آنها بنا میشود و بدون آنها قابل درک نیست.
حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا همچنین خاطرنشان کرد: نوع متافیزیکی که فیزیک از آن ارتزاق میکند، نقش تعیینکنندهای در جهتگیری نظریات آن دارد. برای مثال، اگر متافیزیک ذهنگرایانه یا کانتی باشد، فیزیک نیز جنبه سوبژکتیو پیدا میکند و اگر متافیزیک واقعگرایانه و الهیاتی باشد، تفسیر ما از طبیعت و قوانین آن تغییر خواهد کرد. بههمین سبب است که فلسفه فیزیک در این معنا، گرچه بهظاهر بیرون از فیزیک ایستاده؛ اما در باطن با آن گره خورده و تعیینکننده است.
استاد حوزه و دانشگاه در پایان تصریح کرد: در فضای آکادمیک مدرن، نگاه تقلیلگرایانه به علم، سبب شده است که علوم تجربی معیار علم بودن دانسته شوند و علومی چون فلسفه، فقه و الهیات بهعنوان دانشهای غیرعلمی یا صرفاً انسانی و برساختی تلقی شوند. حال آنکه با رویکرد صحیح فلسفی، این علوم نیز از سنخ علماند و حقیقتجویانه و برهانیاند، حتی اگر روششان مبتنی بر تجربه حسی نباشد.
به مناسبت درگذشت استاد فرشچیان
مروری بر زندگی هنری استاد محمود فرشچیان؛ نوگرایی اصیل در بستر تحولات زمانه
سعید احمدی

وقتی هدایتِ نقاش، سر درس نقاشی، داشت دربارهی محمود فرشچیان آسمان ریسمان میخواند که «این آدم، نه هنر میفهمد و نه هنرمند است» و «راه و رویهی او پشتپا زدن به مکتب فلان و ایسم بهمان است» عین این بود که خود صادق هدایت دارد برایم بوف کور میخواند. نوجوانی بودم پانزده شانزدهساله و بن و کنه دعوای بزرگترها به ادراکم نمیگنجید؛ ولی ته دلم میگفت که پر قبای استاد نوگرای نقاشی ایرانی برای من، با این حرفها که نه، با هفتاد من از این بافتنها و گفتنها نجس نمیشود.
گاهی نسبتهایی بین ما و دیگران هست برای خوشآمدن بیدلیل یا بدآمدن بیعلت؛ اگرچه در عالم علت و معلول، هم میزها سبب دارند هم چیزها. تهش را که دربیاوریم، سرنخ آن حسهای مرموز و مارموز را میفهمیم. معلوم بود که من، آن رستاخیز هنر ایرانی را بیدلیل دوست داشتم؛ قلمموی او برایم همان چیزی را میکشید که قلم جلال در نثر و سخن نیما و اخوان در شعر. بعدها برایم آشکار شد که جنس ایراندوستی این دست آدمها که اسم آوردم، فرقی عیان دارد با الباقی آنها.
برخی، شاهنامه را مثل طوطی از بر بکنند و عین بلبل هم بخوانند، باز نمیتوانند قر و فرها و ادا و اطوارشان را پشت آن زبان و بیان اصیل فردوسی مخفی کنند. ته هر بیت کتاب عجم تا یک ایسم نچسبانی، زبان این جماعت را نمیفهمی. شاهنامه با روشنفکری نمیسازد. غربزده نه غم رستم را میشناسد، نه اشک سیاوش را میفهمد و نه شورش کاوه را درک میکند.
از همینجا و بیدلیل یا بادلیل، نام ببرم از [آیت الله] سیدعلی خامنهای که از قضا رجل و فحل سیاست است؛ به همین علت هم شاید گفتن از او و دربارهی او برایم راحت نباشد؛ چون هرگز میل به مداحی رجال و نساء به ویژه سیاسیهایشان نداشتهام؛ اما این یکی از شخصیتهایی است که، بهرغم آلوده بودنم به نشستوبرخاست گاه و بیگاه با برخی مخالفان تندوتیزش، در همهی بریدههای عمرم، هرگز بدِ او به دلم راه نیافت که نیافت. اکنون روشنتر از گذشته معلوم شد که همهی خلوص و عیار ایرانی بودن را او دارد. جنس و سنخ سخن و رفتار او نیز نوگرایی در امر سیاست ایرانی است.
ایشان و آنان به ایرانی بودن بیمایهی مسترها و میسیزهای فارسیزبان دچار و گرفتار نشدهاند؛ حتی به تصلب «ادام الله ظله الوارف»ها. اینان، در عین و حین نوگرایی، در دام مدرنیته نیفتاده و از تخدیر و تسخیر نظم و نظام نو غربی، جسته و رستهاند. ایران ما در عرصهی فرهنگ، ادب و سیاست و هر چیز دیگرش به چنین نوابغی نیاز داشته، دارد و خواهد داشت و به آنان مدیون است. این نوع از مردان و زنان تمدن زنده و بالندهی ایران اسلامی، ریشه در بیگانهگرایی که ندارند، هیچ؛ شاخههای خود را هم به آن پیوند نمیزنند.
از فرشچیان قلممو بهدست تا [امام] خامنهای سلاح در دست، نشان دادهاند که نوگراییِ در مدار تمدن، نه تقلید میشناسد و نه پافشاری بر ظواهر سنت. اینان نسل راستین قهرمانان افسانهای یا واقعی این مرز و بوماند. پاسداریِ فرزانهوار از گوهرِ جاودانِ هویت، میان سیلابِ تحولات فکری و فرهنگی جهان، کاری است که از این آدمها برآمده است. کسانی که نه در دستهی نوکیسههای غربزده میگنجند و نه در قفسِ سنتستایان جامدمغز. راه اینان، پویهای است آگاهانه میانِ این دو گرداب. روح رفتگانشان شاد، نامشان زندهی ابدی و سایهی ماندگانشان همچنان مستدام و بر دوام.
رحا مدیا