اگر ما بنا را بر این گذاشتیم که وظیفه خود را بشناسیم و به آن عمل کنیم، باید چه کار کنیم؟ آیا میتوان گفت در یک زمانی همه انسانها یک نوع وظیفه دارند و همه باید یک کار را انجام دهند؟ برای مثال، اگر در حوزه کشاورزی کمبود در محصولی خاص داشته باشیم، آیا همه باید بروند کشاورزی کنند؟ یا چون دوران صنعتی است و جامعه باید صنعتی شود و فعالیتهای اقتصادی بیشتر روی صنعت متمرکز شود، باید همه بروند صنعتگر شوند؟ در این صورت چه کسی کشاورزی کند و چه کسی مواد اولیه مورد نیاز جامعه را تولید کند؟ مگر چنین چیزی میشود؟ آیا میتوان مدیریت جامعه، برنامهریزی و جهت دادن به کارها و تلاش برای رفع اختلافها را که جامعه را نیازمند نیروی انتظامی و قوه قضائیه میکند، کنار گذاشت و همه به کشاورزی یا صنعتگری بپردازند؟ آیا چنین جامعهای به سعادت خواهد رسید؟
پس اصل دومی که باید در نظر داشت این است که محال است همه مردم جامعه یک وظیفه واحد داشته باشند و باید در جامعه، تقسیم کار صورت بگیرد. این همان تعبیر معروفی است که میگویند اصل تمدن، تقسیم کار است. اگر یک جامعه بخواهد پیشرویی داشته باشد، باید کارهایی که انسانها در جامعه به آن احتیاج دارند شناسایی، دستهبندی و تقسیم شوند و هر کسی یا هر گروهی، بخشی از آنها را عهدهدار شود. از کارهای ساده نانوایی و قصابی گرفته تا کارهای تخصصی در سطوح عالی، باید تقسیم شوند. در هر سطحی هم که کمبودی داشته باشیم، به آینده جامعه لطمه خواهد خورد.
تفاوت وظیفه در شرایط عادی و شرایط استثنائی
اصل سومی که باید به آن توجه داشت این است که شرایط اجتماعی در همه زمانها و در همه مناطق جغرافیایی یکسان نیست. گاهی شرایط اجتماعی در جامعهای در یک زمانی، اقتضایی دارد؛ ولی به دلایلی تغییر میکند. برای مثال، ممکن است به دلایل طبیعی مانند خشکسالی، زلزله یا به دلایل پیشرفت صنایع و تکنولوژی یا به هر دلیل دیگری، شرایط زندگی اجتماعی متفاوت شود و در شرایطی استثنایی همه مردم وظیفه داشته باشند که در یک کارهایی به نحوی شرکت کنند - اگر نگوییم همه، بخش معظمی از اصناف و اقشار جامعه باید در یک نوع فعالیت مشارکت کنند – ممکن است چنین شرایطی پیش آید که پیش از آن، اینگونه نبوده و شرایط عادی چنین اقتضایی نداشته است؛ اما در شرایطی خاص باید کسانی از کارهای همیشگی خود دست بکشند و این کار جدید را عهدهدار شوند. برای مثال، اگر در دوران جنگ تحمیلی وقتی از طرف حزب بعث عراق به پشتیبانی کشورهای الحادی دنیا به ایران حمله شد هر کسی میخواست شرایط عادی زندگی خودش را ادامه دهد، هیچگاه جنگ اداره نمیشد. امام بارها فرمود: جبههها را پر کنید! مقصود امام چه بود و جبهه باید از چه کسانی پر میشد؟ آیا فقط سربازها این وظیفه را داشتند؟ سربازها که همیشه بودند. باید اقشار دیگر، از عمر خودشان مایه میگذاشتند و میرفتند آموزش نظامی میدیدند و در جبهه حضور پیدا میکردند. این شرایط استثنائی پیش میآید و معلوم نیست چقدر طول میکشد و زمان آن قابل پیشبینی نیست. زمان آن بستگی به شرایط متغیر خود جامعه و جوامع دیگری که در آن جامعه مؤثرند دارد. دوران دفاع مقدس، هشت سال طول کشید. دشمن فکر میکرد حداکثر شش ماه طول بکشد و بعد از آن، آنها پیروز جنگ خواهند بود و نظام اسلامی را برمیاندازند؛ ولی مقاومت مردم باعث شد جنگ طولانی شود و آنها شکست بخورند و بعد از هشت سال، جمهوری اسلامی پیروز جنگ شود. در ابتدای جنگ کسی پیشبینی نمیکرد که قرار است این جنگ چند سال طول بکشد. دوران جنگ تحمیلی یک شرایط استثنایی بود. در چنین شرایطی باید این آمادگی در مردم باشد که در این کار مشارکت کنند. این مسئله لوازمی دارد؛ اگر هر فرد جامعه چنین اندیشهای داشته باشد که من باید همیشه راحت زندگی کنم و هیچوقت فکر اینکه به جبهه برود و تا پای جان بجنگد در کسی پیدا نشود و همه گمان کنند که من آفریده شدهام برای اینکه خوش بگذرانم و دیگران باید به من خدمت کنند و من بهره ببرم و اساساً چرا من باید کشته شوم و دیگران کشته نشوند، این جامعه روی سعادت را نخواهد دید. روحیه مشارکت، یک فرهنگ است و باید این فرهنگ را کسی در جامعه آموزش و ترویج دهد. باید زمینههایی ساخت که این فرهنگ فراهم شود تا چنین بینشی در نسل جوان ما پیدا شود که گاهی من باید جان خودم را فدای اجتماع کنم.
راهکارهای متفاوت جوامع برای ایجاد آمادگی برای شرایط استثنائی
چگونه چنین روحیهای پدید میآید؟ کمابیش همه کشورهای دنیا میدانند که ممکن است چنین شرایط خاصی برایشان پیش آید و تدابیر مختلفی هم برای چنین شرایطی میاندیشند. برخی کشورها خودشان را اهل جنگ نمیدانند و خود را صلح مطلق معرفی میکنند. معروف است که بعد از جنگ جهانی چنین گرایشی در سوئیس شیوع پیدا کرد و ژنو پایتخت سوئیس، مرکز همه فعالیتهای بینالمللی شد. آنها گفتند ما با هیچکسی سر جنگ نداریم و گمان کردند که با این تدبیر میتوانند از مشکلات جنگ راحت شوند. برخی دیگر گفتند باید با زور اسلحه، افراد جامعه را به جنگ وادار کنیم و اعلام کنیم شرکت در جنگ یک الزام است و افراد جامعه هرگاه نیاز باشد باید به میدان جنگ بیایند و اگر از این الزام سرپیچی کنند، کشته خواهند شد. این طرز فکر بیشتر در کشورهای مارکسیستی وجود داشت. برخی کشورها از راه دیگری این مشکل را تدبیر میکنند. برای مثال، تلاش میکنند که از قشرهای فقیر، چه در کشور خودشان و چه از کشورهای دیگر، مزدور بگیرند و به آنها پول بدهند تا به میدان جنگ بیایند و بجنگند. امروز میبینید عربستان، مزدورهایی از سودان و کشورهای آفریقایی استخدام میکند و آنها از سر فقر، پول میگیرند و به میدان جنگ میروند. این هم یک سیاست است.
برخی دیگر با تقویت گرایشهای ناسیونالیستی و ترویج این شعار که ما ملت برتر هستیم و دیگران باید تابع ما باشند، این مشکل را تدبیر میکنند. نظیر آنچه که بهخصوص در آلمان و بعد هم در ایتالیا در جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. در ابتدای جنگ جهانی دوم، این دو کشور با هم متحد شدند و ادعا داشتند که ما نژاد برتر هستیم و کشورهای دیگر باید تابع ما باشند. آنها پیشرفتهایی هم کردند. کاری که هیتلر کرد بر اساس همین تفکر ناسیونالیستی و نژادپرستانه بود. او به افراد جامعه خود میگفت: برای حفظ عظمت نژاد ما، شما باید فداکاری کنید. شما باید این نژاد را حفظ کنید! این آموزشهای نژادپرستانه از راههای مختلف در این جوامع رواج مییافت.
ادامه دارد...
(سخنرانی مرحوم آیتالله مصباح یزدی پیرامون تبیینِ بیانیه گام دوم انقلاب در جمع دانشجویان طرح ولایت تاریخ: پنجشنبه، 28 آذر، 1398)