اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلا خلاصهی یکی دیگر از سخنرانیهای مرحوم علامه مصباح(ره) تقدیم شده است.
اگر این مسائل را باور کردیم، از همین ساعت و از همینالان زندگیمان عوض میشود. فکر دیگری هستیم که من چه کنم که همین نفس بعدی را برای خدا بکشم؟ نگاهی که میکنم برای خدا نگاه کنم، به حرفی گوش بدهم که خدا بپسندد، طوری حرف بزنم و یکطوری بگویم که خدا بپسندد؛ حالا با پدرم باشد، با مادرم باشد، با همسرم باشد، با فرزندم باشد، با همسایهام باشد، با دوست باشد، با آشنا باشد یا با دشمن باشد. با دشمن هم باید طوری حرف بزنم که خدا بپسندد. اگر این را باور کردم، از همین لحظه فکرم عوض میشود، خواستههایم رنگ دیگری به خود میگیرد، چهبسا کسانی که تا حالا خیلی علاقهای به آنها نداشتم و خیلی هم از دیدنشان خوشحال نمیشدم، از دیدنشان خوشحال شوم. اگر اینطوری بشود قضیه برعکس میشود؛ حالا مادربزرگ آدم باشد، مریض و افتاده و رفتنی هم است، میگوید: خدا خوشش میآید که آدم برود با این خوشوبش کند و او را احترام کند و دستوپایش را ببوسد، «چشم» آن چیزی است که خدا میخواهد، به من چه؟! من مال خودم نیستم، مال خدا هستم. هر چه خدا دوست دارد. اگر همسایه به من بد گفت، فلان جا تندی کرد یا فحش داد یا نمیدانم ... الآن خدا دوست دارد که با او چطور رفتار کنی؟ برو از او عذرخواهی هم بکن، او را دعوت هم بکن، برای او مهمانی هم بگیر. او هم یک اشتباهی کرده از دلش دربیاور. طوری کن که بفهمد اشتباه کرده، خودش توبه کند. اگر خدا این را دوست دارد، همینطور بکن.
با بچهام چهطور رفتار کنم؟ میدانید بعضی از خانوادهها هستند که قبل از اینکه بچهشان متولد بشود، طوری رفتار میکنند که زندگیاش اروپایی بشود. من الآن سراغ دارم. دیشب یکی از دوستان زنگ زد، احوال بستگانشان را پرسیدم، گفت: فلان خواهرم حامله بوده، سه ماه دیگر بناست بچهدار بشود، رفته آلمان که وقتی بچه متولد میشود شناسنامه آلمانی به او بدهند! حالا با چه زحمتی پول ذخیره کرده و با شوهرش و اینها قرار گذاشتند که بروند سه ماه آلمان زندگی کنند که وقتی بچهشان متولد شد شناسنامه آلمانی بگیرند! این هم یکطور آدم است؛ او وقتی اسم اروپا و کشورهای کافر را میشنود، چندشش میگیرد، عارش میشود که بگویند این آلمانی است یا آمریکایی است. ما کسانی داریم که آمریکایی هستند و همینجا در ایران زندگی میکنند و میگویند: بهخاطر این رئیسجمهور جدید، عارمان میشود که بگوییم آمریکایی هستیم؛ اما کسانی هم هستند که از چند ماه قبل از اینکه بچهشان متولد بشود، میروند آنجا زندگی میکنند که بچهشان شناسنامه آلمانی داشته باشد! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
چیزی که این دو راه را از هم جدا میکند، «شناخت» است. اینکه انسان بشناسد، کدام راه درست است. خدا که میگوید دنیا بازیچه است، راست میگوید یا اینهمه میلیونها انسانها، دانشمندان، فیلسوفان، مخترعین که برای چهار روز زندگی و خوشی دنیا، اینطور به آبوآتش میزنند؟ اینها راست میگویند یا خدا راست میگوید؟ پیغمبر و ائمه و سیدالشهدا راست میگفتند؟ اول خود ما، این را باید باور کنیم که خدا راست میگوید، نه اینکه در میان هزار جور فکری که داریم و هر طوری دلمان میخواهد زندگی کنیم، اگر شد حالا یک، دو رکعت نمازی هم میخوانیم، اگر هم نشد، وصیت میکنیم انشاءالله بعدش برایمان میخوانند!
حاصل عرض بنده این است، اگر ما بخواهیم آن راهی را که خدا میپسندد، انبیا پسندیدند، فاطمه زهرا سلام الله علیها پسندید، اگر میخواهیم آن راه را بپیماییم، اول باید سعی کنیم معرفتمان را کاملتر کنیم و باور کنیم که آنها درست میگفتند. بعد، آنوقت برویم ببینیم چهکار کردند که برای آنجا و برای آن زندگیشان مفید باشد. آنها را یاد بگیریم و قدمبهقدم عمل کنیم؛ اما تا این معرفت برایمان پیدا نشود و در اینکه قرآن شوخی یا شعر است یا واقعیت، شک داشته باشیم و به قول عربها یُقَدِّمُ رِجْلاً و یُؤخِّرُ اُخْرَی؛ یک پا جلو بگذاریم و یک پا برگردیم؛ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا. گاهی نماز و ذکر و خدمت به دیگران، گاهی هم فحش و غیبت و مسخره و سربهسر گذاشتن و تهمت زدن تا روزی شب بشود، به جایی نمیرسیم!
اول، سعی کنیم خودمان اینها را بهتر بفهمیم، راه آن هم این است که قرآن و حدیث را بهتر یاد بگیریم، از کلمات بزرگان بیشتر استفاده کنیم. دوم، سعی کنیم نسل آینده را درست تربیت کنیم، برای آنها طوری برنامهریزی کنیم که آنها باورشان بشود که خدا و قیامت درست است و راهی که آنها گفتند باید رفت ولو همه مردم، طور دیگری فکر کنند.
من این چند جمله را از لبهای امام رضوانالله علیه شنیدم و کسی برایم نقل نکرده است. در یک جریانی که یک عده از بزرگانی که امروز از مراجع هستند در حضورشان بودند، امام رضوانالله علیه فرمودند که اگر تمام علمای عالم جمع بشوند و بگویند با شاه نباید مبارزه کرد! من وظیفه خودم میدانم که تنهایی مبارزه کنم. همه عالم جمع بشوند بگویند این راهی که تو میروی اشتباه است! من هیچ شکی ندارم که راه، همین است و باید اینطور رفت. این، معرفت است؛ این، یقین است؛ نه اینکه آدم، یک کتاب خوانده، به چیزی مایل شده، رفیقش چیزی میگوید و یک شوخی میکند، فکر او عوض میشود! یککمی سربهسر او میگذارند و او را مسخره میکنند، دست میاندازند، از فردا همهچیز عوض میشود! چون طاقت ندارد تحمل کند. سعی کنیم ایمان جدی داشته باشیم؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَیَاةً طَيِّبَةً؛ هر مرد یا زنی که کار شایسته انجام میدهد، به شرطی که ایمان داشته باشد، ما بهترین زندگی را به او میدهیم، بهترین پاداش ممکن را به او خواهیم داد. در کار شایسته، شرط، ایمان است، نه با شک و چون. دیگری گفته و امروز اینطور میپسندند و دنیا میپسندد. اینها چرتوپرت است. خدا چه میگوید؟ او ما را خلق کرده، ما مال او هستیم، دیگران چه کارهاند که در کار ما دخالت کنند که بکن یا نکن؟! خدا را باور داشته باشیم و باور داشته باشیم که خدا چه چیزی دوست دارد؟ آنوقت تصمیم بگیریم که آنهایی که خدا دوست دارد انجام بدهیم، دیگران خوششان بیاید یا نیاید. البته کسی را بیجهت، دشمن خودمان نکنیم، با هرکسی سروکله نزنیم تا مدام، دشمن ایجاد کنیم؛ اما رفتارمان بر اساس این باشد که خدا دوست دارد، نه مردم دوست دارند. چون خدا دوست دارد که آدم با بندگانش با مهربانی رفتار کند. به جز با کسانی که شمشیر را از رو بستند و با دین میجنگند. آنها را باید لعنشان هم کرد و از آنها فاصله هم گرفت.
پروردگارا! تو را به مقام فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم میدهیم، همان فاطمهای که در داستان کساء، محور بود، وقتی جبرئیل پرسید: چه کسانی زیر این کساء و زیر این عبا هستند؟ نفرمود پیغمبر صل الله علیه وآله هست و دخترش و نوهها و دامادش، گفت: زیر این کساء، فاطمه سلاماللهعلیها است و پدر فاطمه سلاماللهعلیها و شوهر فاطمه سلاماللهعلیها و بچههایش؛ هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها.