احمدرضا صدری
جنگ مسلحانهای که از آغاز، محکوم به نابودی بود!
در آغاز سخن، اشاره به تمهیدات سازمان موسوم به مجاهدین خلق برای ورود به مرحله مسلحانه، ضروری به نظر میآید. بیتردید این آمادگی، از مدتها پیش ایجاد شده و حتی برای کلید زدن خشونت، با برخی سرویسهای خارجی نیز، هماهنگیهای لازم صورت گرفته بود. به همین دلیل، سازمان نسبتاً با اعتمادبهنفس وارد مرحله آشوب شد، هرچند که پیامدهای آن را پیشبینی نمیکرد. محمدحسن روزیطلب، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره معتقد است: «سازمان از بهار ۱۳۶۰، عملیات فشرده آمادهسازی خود را برای شورش مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی آغاز کرد و با اتکا به ارتباط با دولت بعثی عراق و دولتهای غربی، حمایت لجستیکی و تبلیغاتی آنها را کسب نموده بود. انبارهای مهمات و تسلیحات سازمان، غبارگیری و سلاحها روغنکاری میشد. در درگیریهای فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۰ بین هواداران منافقین و مردم، دو طرف متحمل خسارت و تلفات میشدند؛ اما سازمان با مظلومنمایی و شانتاژ، قصد بهرهبرداری سیاسی از کشتهها و مجروحین را داشت؛ ولی خط امام بدون تبلیغِ خسارات وارده، اقدام میکرد. در این میان، امام خمینی معتقد بود که مجاهدین خلق در نهایت به صورت مسلحانه در مقابل نظام خواهند ایستاد؛ اما شکیبایی و سعهصدر امام مانع از آن میشود که دستور خلع سلاح و یا دستگیری سران سازمان را صادر کنند. در مقابل صبر راهبردی امام، مجاهدین خلق کوشیدند تا رهبری نظام را در برابر؛ چه باید کردِ بزرگی قرار دهند. آنها در نامهای، خواستار ملاقات تمام هواداران با امام در جماران شدند! امام که قصد و نیّت سازمان را درک میکرد، با تأکید بر اینکه اگر تشخیص میدادم شما صداقت دارید، خودم نزدتان میآمدم و با تأکید مجدد بر اینکه در این نامه هم تهدید به قیام مسلحانه کردهاید، پاسخ مستقیمی به سازمان داد و از جایگاه مشروعیت رهبری انقلاب، به تبیین و تفکیک دو خط مجاهدین و نظام پرداخت. در دو ماه منتهی به ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، سازمان آخرین تمهیدات را برای آغاز مرحله نظامی فراهم میکرد؛ اما حتی ناظران طرفدار سازمان هم اعتقاد داشتند درصورتیکه سازمان به جنگ مسلحانه روی بیاورد، نابود خواهد شد. در فاصله ۲۰ اردیبهشت تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، فضای جامعه بسیار سنگین و درگیریهای خیابانی گستردهای برقرار بود، تا اینکه سازمان در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۰، با تکیه بر آنچه هواداران بیشمار که آمادگی ورود به مرحله نظامی را دارند، میدانست، تغییر رویکرد از مبارزه بهاصطلاح مسالمتآمیز را اعلام کرد. نهایتاً در عصر روز شنبه ۳۰ خرداد، هواداران بنیصدر و سمپاتهای سازمان مجاهدین خلق ــ که از سوی دیگر مخالفان متضاد نظام مانند: گروه پیکار، جبهه ملی، حزب رنجبران و... حمایت میشدند ــ حول مبارزه با آنچه ارتجاع میخواندند، قدم به عرصه مبارزه مسلحانه گذاشتند. از این پس سراسر دهه ۱۳۶۰، به عرصهای برای ترورها و خونریزیهای منافقین تبدیل شد...»
انفجار ۷ تیر، برای جلوگیری از سرخوردگی هواداران
پس از ورود منافقین به مرحله مبارزات مسلحانه، این سازمان ترور را در دو سطحِ مردم و مسئولان، پی گرفت. برحسب شواهد موجود، ترور رهبران انقلاب ازجمله در فاجعه ۷ تیر، پس از فاصله گرفتن فاحش جامعه از ایشان انجام شد و سعی داشت تا یأس موجود در بدنه سازمان را ترمیم کند. تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی طی مقالهای در تفصیل این موضوع، چنین آورده است: «در گزارش وزارت خارجه آمریکا درباره سازمان که در سال ۱۹۹۴م (۱۳۷۳ش) انتشار یافت، نیز صراحتاً مسئولیت انفجار برعهده آن سازمان گذارده شده است: «مجاهدین، موجی از بمبگذاری و ترور را علیه رژیم [امام] خمینی آغاز نمودند که تا امروز نیز طنینانداز است. شاخصترین حمله در تاریخ ۲۸ ژوئن ۱۹۸۱ رخ داد و این زمانی بود که دو بمب، مرکز حزب جمهوری اسلامی (حزب روحانیون) را از هم متلاشی کرد و منجر به کشته شدن ۷۴ تن از رهبران رژیم گشت. ازجمله رهبر حزب جمهوری اسلامی، آیتالله بهشتی، ۴ وزیر، ۲۷ نماینده مجلس... عمدهترین توجیه و تحلیلی که سازمان در سطح ردههای بالا، در خصوص انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ارائه داد این بود که پس از سرکوبی تظاهرات مردم در ۳۰ خرداد، حالت رعب و یأس بر جامعه مستولی شده؛ بنابراین ما برای اینکه شکستپذیری و ضربهپذیری سیستم را نشان بدهیم، تا مردم بفهمند که اگر بخواهند میتوانند سیستم را سرنگون کنند، دست به این عمل زدیم. اگر سیستم را بهصورت هرمی فرض کنیم، ما به رأس هرم ضربه اساسی وارد کرده و مغز متفکر آن را از بین بردهایم. ما به افرادی ضربه زدهایم که در سیستم، جایگزین ندارند و در واقع عمل ما، مانند رعد در آسمان بیابر است»
ایجاد اغتشاش در شهرها، همراه با اقدامات صدام در جنگ تحمیلی
همانگونه که پیشتر اشارت رفت، منافقین اقدامات ایذایی و اغتشاشطلبانه خویش را از پیش با برخی از سرویسهای منطقه، از جمله سرویس اطلاعاتی حزب بعث هماهنگ کرده بودند. هم از این روی، این دو و به شکل مشترک، یک پروژه را به پیش میبردند. سردار بهرام نوروزی، از دستاندرکاران تعقیب این گروه در آن مقطع، پروژه را اینگونه ارزیابی کرده است: «منافقین تا زمان خلع و فرار بنیصدر، از سرویسها خط میگرفتند و بعد از عزل او مواردی را که شناسایی کرده بودند، به ترتیب یکی پس از دیگری به اجرا درآورند. سراغ نمایندگان مجلس هم رفتند و بعد از آن گفتند: در استانها افرادی هستند که دارند مردم را بسیج میکنند و مردم را با اراده قوی وارد میدان میکنند، این افراد امامجمعهها بودند. تاریخ شهادت ائمه جمعه را به یاد بیاورید و ببینید چطور شهید شدند. همانند همین اتفاق را هم در عراق، با شهادت آیتالله حکیم رقم زدند. پس از سرنگونی صدام، شهید حکیم را هم مانند شهدای محراب ایران، در نماز جمعه شهید کردند. وقتی امامجمعهها را در نماز جمعه شهید کردند، قصدشان تنها کشتن امامجمعه نبوده است، آنها با این کار به دنبال یک کشتارجمعی و انتشار خبر آن در سراسر جهان بودند؛ چون عاملین ترور مزدور بودند، به خاطر مزد بیشتر، این شیوه را انتخاب میکردند. شما تاریخ این وقایع را استخراج کنید و در کنار عملیاتهای جنگ قرار دهید و به این نتیجه میرسید که یکی از اهداف اینها، تضعیف پشت جبهه بود. هدف بعدی اینها در ترور سران، ایجاد رعب و وحشت در جامعه بود؛ ولی غافل از این بودند که شخصیتی مثل شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، با آن سن بالا، با محاسن سفید و با لباس نظامی، بارها در جبهههای جنگ حضور داشته و چیزی برای او، بالاتر از شهادت نبوده است. منافقین فکر میکردند با ترور شهید اشرفی اصفهانی، مردم کرمانشاه را با خودشان همراه کنند؛ اما غافل از اینکه عکس این موضوع رخ داد. در کرمانشاه، چند تا عملیات ترور را اینها انجام دادند. یک شهیدی به نام حاج اصغر معطری داشتیم. او از پاسداران سپاه بود؛ قاری قرآن، مداح و مناجاتخوان و پدرش هم جزء مداحان بود و سالها جلسات قرآنی داشت؛ هر هفته در منزلشان دعای سمات داشتند. حاج حسین معطری (پدر شهید)، مغازه گلابگیری داشت. او یک روز در مغازه پدرش مشغول تلاوت قرآن بود که منافقین از در وارد شده و سلاح را روی پیشانی ایشان میگذارند و شلیک میکنند! ایشان یکمرتبه سرش بر روی قرآن میافتد و قرآن خونآلود میشود! پدر میبیند منافق دارد فرار میکند، او را تعقیب میکند، وسط بلوار میگیرد، پای منافق را محکم گرفته و او را رها نمیکند، منافق هم به پای پدر شلیک میکند؛ ولی باز هم پدر او را رها نمیکند! منافق گلوله دیگری را به فک حاج حسین میزند و بخشی از زبان و فک و دندان ایشان آسیب میبیند. بعد از بهبودی، با لکنتزبان مداحی میکرد و میگفت: منافقین! به کوری چشم شما تا جان دارم، مداحی میکنم! اینجا پدر، جانباز شد (البته الان به رحمت خدا رفته) و پسر هم شهید شد...»
وقتی رجوی درباره ترورهای خود آمار میدهد!
کشتارهای منافقین در سالهای آغازین دهه ۱۳۶۰، همگی با اسناد و مدارک نزد نهادهای امنیتی کشورمان مضبوط است، بااینهمه ماجرا از آنجا جذاب میشود که سرکرده و نیز سایر اعضای سازمان، در این باره آمار میدهند. در اثر «از مجاهدین تا منافقین»، از منشورات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در این باره آمده است: «منافقین خود در بیلانی از کشتارهای خویش در مرحله مسلحانه، چنین آوردهاند: از ابتدای تابستان ۱۳۶۱، واحدهای رزمنده میلیشیا بر اساس رهنمودهای فرماندهی عالی نظامی ـ سیاسی سازمان، برادر مجاهد مسعود رجوی، و در اولین مرحله از مقاومت مسلحانه انقلابی خود، نابودی سرانگشتان اختناق را دستور کار خود قرار دادند، تا آنجا که با اوجگیری عملیات واحدهای عملیاتی سازمان و گستردگی عملیات و قدرت آتش رزمندگان سازمان، تنها در شهریورماه ۱۳۶۱، حدود ششصد نفر از مزدوران رژیم فقط در تهران کشته شدند... علی زرکش، فرمانده سیاسی ـ نظامی وقت سازمان در ایران، به ترور بیش از هزار نفر از شهروندان ایرانی اعتراف میکند: از آغاز مرحله دوم مقاومت تا کنون (۱۶/ ۱۰/ ۱۳۶۱)، بیش از هزار تن از ایادی رژیم به دست واحدهای عملیاتی سازمان در استانهای تهران، گیلان، مازندران، فارس، همدان، اراک، خراسان، اصفهان، کردستان و... نابود شدهاند که ۲۸ نفر از آنان از نیروهای سپاه پاسداران بودهاند... . وی در گزارش دیگری که در مورخه ۲۰/ ۴/ ۶۲ منتشر شد، اعلام کرد: از ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۲، حداقل ۲۸۰۰ تن از مزدوران رژیم بر اثر آتش رزمندگان مجاهد سازمان به هلاکت رسیدهاند که چهل تن از آنان از نیروهای پاسدار بودهاند... آنچه که در این گزارشها بیش از هر نکته دیگری به چشم میآید، اعترافات سازمان منافقین در کشتار مردم عادی و غیر نظامی است؛ چرا که بنا به تصریح سازمان، از میان ۲۸۰۰ نفر، تنها ۴۰ تن پاسدار بودهاند و مابقی را شهروندان غیر نظامی تشکیل میدادهاند. مسعود رجوی در مطلبی با عنوان عملیات بزرگ با امکانات محدود، مینویسد: رژیم علیرغم توسل به هرگونه اقدامات حفاظتی و به کار گرفتن انواع و اقسام امکانات و سلاح و اتومبیلهای ضدگلوله، هرگز قادر نبوده و نخواهند بود تمام کانالهای ضربه خوردنش را بسته و همه مزدورانش را از آتش انتقام سلاح مجاهدین خلق در امان نگه دارد. حال اگر به پارامتر فوق، این نکته را اضافه کنیم که برخی مهرههای رژیم گاهی به خاطر پرداختن به ارتباطات غیرعلنی و غیر رسمی، از تور حفاظت خارج شده و به صورت عادی به تردد میپردازند، مشخص خواهد شد که چه بسا فرصتهای حساس و مهمی به دست بیاید که مزدوران رژیم بدون حفاظت در دسترس رزمندگان مجاهد قرار بگیرند، به گونهای که بتوان با امکانات ساده و کم، منتها با سرعت عمل، عملیات بزرگی انجام داد و به مهرههای رژیم ضربات کاری وارد ساخت...»
کلام آخر
منافقین در طریق تغییر ظاهر و راهبرد خویش، هر ترفندی را که به کار برند، نمیتوانند خلق و خوی خشن را از خود دور کنند. نمونههایی از این رویکرد را میتوان در دستورالعملهای آنان به فعالان جنگ ترکیبی اخیر دید. تنها میماند توصیه به نسل جوان که هرگز بازخوانی تاریخچه عملکرد آنان را از دست ندهند.