امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

سیری در میراث حکمی و معرفتی آیت‌الله مصباح یزدی (۷)

گرایش عرفانی انسان

محمد فنایی اشکوری
 
انسان به طور طبیعی نیازها و تمایلاتی دارد که به‌تدریج در وجودش شکوفا می‌شوند. انسان از آغاز، میل به خوردن و آشامیدن دارد. پس از آن، احساس نیاز به محبت مادر، سپس میل به بازی، بعد از آن میل جنسی در او ظاهر می‌شود. برخی از امیال مربوط به سن و دوره خاص هستند؛ مانند میل به بازی‌های کودکانه و علاقه به اسباب‌بازی‌ها. بعضی از امیال، محسوس نیستند و شدت آنها به روحیه افراد بستگی دارد؛ مانند لذت‌های هنری و میل به تماشای زیبایی‌ها. بعضی از امیال به اندام و اعضای بدنی مرتبط ‌اند و برخی از امیال، روحی هستند و به عضو بدنی خاصی مرتبط نیستند؛ مثل میل به احترام. این امیال به طور طبیعی در انسان هست و خودبه‌خود ظهور و بروز پیدا می‌کند. 
انسان امیال دیگری دارد که خود می‌تواند در شکوفایی آن مؤثر باشد؛ مثل عشق که باتوجه‌به زیبایی‌های معشوق و یاد او، شدیدتر می‌شود و با بی‌توجهی و غفلت و غلبه‌ی خواسته‌های دیگر، ممکن است فروکش کند. 
یکی از گرایش‌های اصیل انسانی، گرایش عرفانی است. گرایش عرفانی، نوعی گرایش روحی است و از امیالی است که ممکن است خودبه‌خود شکوفا نشود. این میل در انسان‌های معمولی، در ابتدا به‌صورت مبهم و ضعیف وجود دارد. فرد احساس نیازی می‌کند، اما نمی‌داند دقیقاً به چه چیزی نیازمند است. احساس وابستگی دارد؛ اما چندان روشن نیست که متعلق این میل، چه چیزی یا چه کسی است. این همان میل یا فطرت خداجویی است که گاهی آشکار می‌شود، چنان‌که گاهی نیز انسان از آن غافل است. با تفکر و توجه‌کردن، این میل می‌تواند زنده بماند، شکوفا شود و شدت یابد. شدت و رشد این میل، بسته به‌شدت توجه و مراقبه است. انسان احساس می‌کند که نوعی کمال هست که می‌تواند به آن برسد؛ اما اولاً درک این امر نیاز به تفکر و توجه فرد بستگی دارد و ثانیاً رسیدن به آن، وابسته به همت و تلاش فرد است. هدف نهایی بعثت انبیا، توجه دادن انسان و رساندنش به این کمال است. سایر اهداف، مانند استقرار عدالت، از اهداف متوسط هستند. استقرار عدالت، برای آن است که زمینه برای رشد معنوی و روحی و کمال واقعی انسان که قرب الی الله است، فراهم شود. زیست اخلاقی و عرفانی، استعداد کمال جویی انسان را آگاهانه میکند و کمال می بخشد و او را برای رسیدن به عالی ترین کمال ممکن، سوق میدهد. 
چیستی عرفان
واژۀ "تصوف" ظاهراً به معنای پشمینه‌پوشی است که نمادی از زندگی سخت و دور از هواوهوس و تن‌پروری، برای رام کردن نفس و رهاکردن آن از بند تعلقات دنیوی و نفسانی است. این واژه، بیشتر با سلوک و عرفان عملی تناسب دارد، چنان‌که واژه "عرفان" که به معنای معرفت است، با شهود و عرفان نظری متناسب‌تر است. گاهی این دو اصطلاح، به‌صورت مترادف بکار می‌روند. در عرف شیعه، عنوان صوفی بیشتر ناظر به جریان‌هایی است که انحرافاتی دارند و اغلب به‌صورت عنوانی مذموم تلقی می‌شود؛ اما عنوان عرفان، معمولاً به‌صورت ممدوح و مثبت بکار می‌رود.
«عرفان» شناخت حضوری، شهودی و بی‌واسطه "خداوند" است. «عرفان عبارت است از شناخت خدا، صفات و افعال او، شناختی که نه بافکر و استدلال؛ بلکه با ادراک قلبی و دریافت باطنی حاصل شود. عرفان، یعنی شناخت خدا، ولی نه غایبانه و با عقل و برهان؛ بلکه با قلب و دل و رؤیت حضور او در عمق جان.»  خداشناسی عقلی، شناخت خدا از ورای حجاب‌های تیره است، اما خداشناسی عرفانی، مشاهدۀ حق در آیینۀ شفاف و بدون غبار و زنگار است. شناخت عرفانی خدا، حضوری است و دیدار او با چشم دل است، درحالی‌که شناخت حصولی خدا از راه وسائطی همچون صورت ذهنی، مفهوم، فکر و اندیشه است. این شناخت، گاهی با توصیف دیگران به دست می‌آید. بسیار فرق است، بین شنیدن اوصاف یک میوه، با دیدن و چشیدن آن. 
به بیان دیگر، عرفان اصطلاحاً بر نوعی از ادراک اطلاق می‌شود که نه به‌وسیله تحلیلات ذهنی؛ بلکه بر اثر «متمرکزکردن توجه نفس به باطن خویش» و منصرف‌کردن آن از جهان خارج، حتی مدرکات ذهنی، حاصل می‌گردد و خودبه‌خود ارتباطی با الفاظ و مفاهیم ندارد. 
حقیقت عرفان، همین شناخت شهودی است. به گزاره‌های حاکی از مشاهدات عرفانی، عرفان نظری گفته می‌شود. راه رسیدن به معرفت عرفانی، سلوک عرفانی است. عرفان عملی، برنامه‌ها و دستورالعمل‌هایی است که انسان را به شناخت حضوری و شهودی خداوند رهنمون می‌شود.
عرفان نظری، در حوزه‌ی علم حصولی است و ازاین‌جهت همچون فلسفه است که تنها می‌تواند عقل را ارضا کند، اما نمیتواند عطش دل را فرونشاند. معرفت عرفانی، قابل‌انتقال به غیر نیست. عارفان، تنها میتوانند کسی را که اهل شهود نیست، به کمک الفاظ و مفاهیم و ذکر اوصاف و با استفاده از تشبیهات و تمثیل‌ها در قالب علم حصولی به درک حقیقت نزدیک کنند، اما در نهایت، ادراکی که حاصل می‌شود، گنگ و نارسا است! حتی ممکن است عارفی توان علمی برای بیان یافته‌هایش را نداشته باشد که این امر، البته نقصی در عرفان او نیست. 
معرفت عرفانی، فقط برای کسی حاصل است که خود به کشف و شهود رسیده باشد. حتی آگاهی حصولی از یافته‌های عارفان نیز، همیشه میسور نیست و نمی‌توان به سخن هر مدعی کشف و شهودی اعتماد کرد. آری، اگر مدعی، معصوم باشد، سخن او حجت است. اگر معصوم از حقیقتی باطنی خبر دهد؛ اولاً یقین خواهیم داشت که او چیزی را یافته است، و ثانیاً آنچه یافته است، حقیقت است، نه خیال و وهم. اما سخن غیرمعصوم، حجیتی ندارد، مگر از راهی مطمئن شویم که اولاً او در بیانش صادق است و ثانیاً با قرائنی دریابیم که آنچه یافته است، از عنایت‌های ربانی است، نه از جنس وهم و خیال و القای شیطانی. چون حقیقت عرفان، امری قلبی و باطنی است. شناخت عارف حقیقی برای افرادی که احاطه به باطن افراد ندارند، دشوار است، جز به نحو ظنی از راه قرائن.
عارف کسی است که خدا را با قلب و روح درک کرده و یافته باشد. «کسانی که به گوهر راستین عرفان دست‌یافته باشند، اهل تظاهر و به دنبال اسم، رسم و عنوان نیستند؛ بلکه در خلوت روح خود، از انس با محبوب خویش غرق لذت‌اند و از بند اسم‌ و رسم و نام و نشان رهیده‌اند.»  نه اسم و عنوان، ملاک عارف بودن است، نه اظهار کشف و کرامات. در میان علمای ربانی، افراد بسیاری داریم که عنوان عارف را ندارند و کشف و کراماتی اظهار نکرده‌اند، اما به‌راستی عارف هستند. آشنایی با علوم و اصطلاحات عرفانی و عرفان نظری هم ملاک عارف بودن نیست. آنچه که عارف راستین به دنبال اوست، حقیقتی است که از راه دل، ادراک می‌شود و بودونبود الفاظ و مفاهیم، دخالتی در آن ندارد. ازاین‌رو، چه آن الفاظ و مفاهیم را بداند و چه نداند، تأثیری در رسیدن او به حقایق عرفانی نخواهد داشت. کم نبوده‌اند عارفان بلندمرتبه‌ای که حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشته‌اند و از بیان و تشریح حتی بخشی ناچیز از ادراک‌های خود، عاجز بوده‌اند.   
چنان‌که گفتیم، عارف راستین کسی است که به معرفت شهودی و قلبی خدا رسیده باشد، اما در اینجا نکاتی هست که باید توجه داشت. هر کشفی، نشانه کمالات معنویِ صاحبِ کشف، نیست. مکاشفه، گاهی عینا از جریانات گذشته یا حال یا آینده حکایت میکند و گاهی نیازمند به تعبیر است و گاهی از قبیل القائات شیطانی و مانند "اضغاث احلام" می‌باشد. گاهی برخی از ادراکات کشف گونه، بر اثر عوامل طبیعی به وجود می‌آید، چنان‌که برخی افراد به طور ذاتی تیزبین هستند. برخی از راه تحمل ریاضت به کشف‌هایی می‌رسند. کسانی از راه‌های غیرمتعارف مثل احضار ارواح، به کشف‌هایی می‌رسند. این‌گونه کشف‌ها، بین حق و باطل مشترک است. چنان‌که عرفا گفته‌اند، مکاشفات شیطانی هم وجود دارد؛ بنابراین برخورداری از پاره‌ای ادراکات باطنی، علامت مقام معنوی شخص مدعی و حقانیت عقاید او نیست. به‌طریق‌اولی برخلاف پندار برخی، برخورداری از هر کشفی، هرگز دلیل بر آن نیست که صاحب کشف، ولی خدا است و از مقام قطبیت برخوردار است.
حتی مومنی که از راه درستی به مکاشفه حقی می‌رسد، ممکن است صلاحیت مرشد و مربی معنوی بودن را نداشته باشد. گاهی ممکن است برای نوجوانی یا انسان ساده‌ای به‌خاطر لطافت روحش، مکاشفه‌ای روی دهد، اما این امر هرگز نشانه کامل‌بودن او نیست و مستلزم آن نیست که همه سخنان او درست و حجت باشند. همچنین داشتن رویای صادق هم علامت کمال نیست؛ چنان‌که عزیز مصر هم رویای صادق دید. 
برخورداری از کرامت و قدرت بر کارهای خارق‌العاده را نیز نباید از ویژگی‌های عارف راستین دانست. این‌گونه قدرت‌ها، علل مختلف دارد. گاهی چنین قدرت‌هایی علل طبیعی دارد؛ مثلاً ساختار ژنتیکی برخی به‌گونه‌ای است که از قدرت‌های خاصی برخوردارند. همچنین افرادی از راه‌های خاصی مانند ریاضت، جادو، احضار ارواح و تسخیر جن، کارهای خارق‌العاده‌ای انجام می‌دهند. هرقدر فرد با کنترل نفس خود، قدرت اراده و تمرکزش را افزایش دهد، به همان اندازه می‌تواند در طبیعت تصرف کند. این‌گونه قدرت‌ها، علامت حقانیت عقاید شخص یا نشانگر عارف و ولی‌الله بودن شخص، نیست. گرچه عارفان راستین هم ممکن است گاهی کرامتی اظهار کنند و مثلا مستجاب‌الدعوه باشند؛ اما آنها به این‌گونه امور توجهی ندارند و در آنها توقف نمی‌کنند. آنچه برای عارف مهم است، بندگی است. برای شناخت عارف راستین و تشخیص اینکه دارای کرامتی است که منشا الهی دارد، باید دید که عقاید و رفتارش چه اندازه با شرع مطابقت دارد؛ بنابراین، نه داشتن کشف و کرامت و نه علم عرفان، دلیل بر عارف بودن کسی نیست و از این طریق نمی‌توان مرتبه او را در عرفان شناخت. ممکن است کسی کشف و کرامتی اظهار نکند، اما برتر از کسی باشد که از او کشف و کرامت دیده شده است.