امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

نقش آگاهی از تاریخ در تفسیر قرآن

اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانی‌های علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
-----------------------------------
 آیه «و اذ غدوت من اهلک تبوء المومنین مقاعد للقتال» [1] خطاب به پیغمبر می‌فرماید که یادآور آن هنگامی که صبحگاهان از خانه‌ات بیرون آمدی و برای مردم سنگرهایی تعیین می‌کردی و جای هر کسی را مشخص می‌کردی. اگر از من و شما بپرسند در چه تاریخی پیغمبر صبح از خانه‌اش بیرون آمد و فرماندهی لشکر را به عهده گرفت و معین کرد که هر کسی باید در چه سنگری باشد، جوابی نداریم؛ اما تاریخ می‌گوید این داستان مربوط به جنگ احد بوده است. زمانی که صبحگاه پیغمبر از خانه بیرون آمد و میدان جنگ هم نزدیک بود و محل استقرار اشخاص و گروه‌ها را معین کرد که چه کسانی چه سنگرهایی داشته باشند، جنگ احد بوده است. اگر ما تاریخ را نمی‌دانستیم این نکته را نمی‌فهمیدیم. آیا آقای طباطبایی منکر این هستند که ما برای اینکه بفهمیم در «اذ غدوت» اذ اشاره به چه زمانی است و در کجا بوده است، نیازمند قرینه تاریخی هستیم؟ یک قرینه همراه کلام بوده و مخاطبین آن روز، مردمی که خودشان به جنگ رفته بودند یا شنیده بودند که این جنگ واقع شده، می‌فهمیدند. اما ما بعد از 1400 سال چه می‌دانیم که چه برنامه‌ها و وقایعی در آن زمان اتفاق افتاده است؟ بنابراین باید تاریخ را بدانیم. پس آنجا که قرآن به یک قضایای تاریخی اشاره دارد که در زمان نزول قرآن به دلیل وجود قرائن حافّ به کلام روشن بوده است؛ ولی الان این قرائن بر ما مخفی شده است، باید این قرائن را از جایی به دست بیاوریم. این معنایش این نیست که ما در تفسیر قرآن احتیاج به غیر داریم.
بنابراین، آنجا که کلام متکی به قرائن مقامی است، آن قرائن مقامی را باید بشناسیم. اگر امام معصوم به ما خبر دهد که قضیه از این قرار است، علی الرأس و العین؛ بر چشم و سر گذاشته و می‌پذیریم و اگر خبر متواتر بود، قطع پیدا می‌کنیم و کمتر از آن جایی است که قرائن ظنی داریم که نتیجه ظنی هم دارد. آیا راه دیگری هم وجود دارد؟ آیا این بدان معنا است که قرآن احتیاج به غیر پیدا کرده است؟ آن وقت که قرآن این مطلب را برای مخاطبین خود فرموده، قرائن زنده بوده و مردم می‌دانستند؛ اما در اثر مرور زمان، آن قرائن مخفی شده است و این منافاتی ندارد با اینکه قرآن بیان للناس[2] است و احتیاجی به غیر ندارد. پس همان‌طور که احتیاج به قواعد زبان داریم و باید ببینیم قول لغوی چیست، قواعد صرف و نحو و فصاحت و بلاغت را باید بدانیم و یاد بگیریم، این قرائن را هم باید یاد بگیریم. این روش عقلایی است و در همه‌جا برای فهم کلام هر عاقلی لازم است؛ اما معنای آن این نیست که فهم یک کلامی محتاج به یک علم دیگر و منبع دیگری برای شناخت است؛ زیرا این‌ها ابزار شناخت همان کلام است. پس موضع‌گیری مرحوم علامه طباطبایی به معنای این نیست که ما باید از اینها صرف‌نظر کنیم.
یک بخش از آنها هم اخباریان بودند که می‌گفتند ما حق نداریم چیزی از قرآن استفاده کنیم؛ بلکه هر جا روایتی از معصوم رسیده بود، آن روایت را می‌گیریم و می‌گوییم مقصود خداوند از آیه این است، و هر جا هم نرسیده بود، توقف می‌کنیم، و حق نداریم معنی آیه‌ای را بیان کنیم. حتی درباره معانی اسمای خداوند می‌گویند ما معنای اینکه خدا علیم یا قدیر است را نمی‌دانیم، مگر جایی که امام و پیغمبر فرموده‌اند. این دیدگاه از آن اخباریانی است که خیلی تفریطی هستند؛ اما معتدلین آنها این دیدگاه را نپذیرفته و مطالبی که از واضحات است؛ مانند نصوص را قابل فهم می‌دانند؛ اما در آنجا که نص صریح نیست، فقط به کلام امام معصوم اتکا می‌کنند و هیچ‌چیز دیگری برای آنان اعتبار ندارد. علامه طباطبایی می‌فرماید این دیدگاه صحیح نیست. قرآن مشرکین را هم مخاطب قرار می‌دهد؛ آیا آنان نمی‌فهمند که چه برای آنها می‌گوید، و باید پیامبر یا امام معصوم برای آنان تفسیر کند؟ وقتی خطاب به اهل کتاب می‌گوید «یا اهل الکتاب» [3]، آن‌ها نمی‌فهمند قرآن چه می‌گوید؟ آیه آمده که بفهمند، و می‌خواهد حجت را بر آنها تمام کند؛ چطور می‌شود آنها نفهمند؟ همان‌طور که این فهم برای اهل کتاب حجت است، آیات خطاب به مومنین نیز برای آن‌ها حجت است؛ اما حجت است به اندازه‌ای که می‌خواهد با این کلام به آن‌ها بفهماند.
ما نیازهایی داریم که باید از جاهای دیگر بفهمیم و قرآن آن‌ها را بیان نکرده است؛ بلكه فرمان داده كه بروید از پیغمبر بپرسید. بنابراین، ما نباید توقع داشته باشیم که همه چیز را از قرآن بفهمیم. اگر روایاتی آمد که مجملاتی از قرآن را تفصیل داد و مثلاً گفت نماز چند رکعت است و چطور باید بخوانند، این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوة» احتیاج به روایت داریم. معنای صلوه معلوم است. اصل اینکه آدم در پیشگاه الهی نیایش کند: «و اوصانی بالصلوه و الزکوه ما دمت حیا»[4]. معنای صلوه همین نمازی نیست که ما می‌خوانیم؛ زیرا این یکی از مصادیق آن است. از قول حضرت عیسی نقل كرده که «اوصانی بالصلوه». پس مقصود نماز ما نبوده است؛ زیرا هنوز قرآنی نازل نشده و فاتحه الکتابی نبوده است. معنای لغوی صلوه یکی است، چه برای حضرت عیسی و چه برای ما؛ اما نماز برای ما یک ویژگی‌های خاصی دارد که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار (علیهم السلام) باید بیان کنند كه آن تفسیر صلوه نیست؛ بلكه تبیین احکام صلوه است: «لتبین للناس ما نزّل الیهم»[5]. نباید توقع داشته باشیم كه قرآن هر جا می‌گوید صلوه، بگوید چند رکعت است و چطور بخوانید! این همان را می‌گوید که عیسی گفت: «و اوصانی بالصلوه» یا به موسی فرمود: «و اقم الصلوه لذکری»[6]. معنا همان معناست و روشن هم هست؛ اما ویژگی‌هایی در دین اسلام برای نماز تشریع شده است كه آیه در مقام بیان آن نیست. این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوه» احتیاج به روایت داریم. زیرا تفسیر صلوه روشن است و غیر مسلمان‌ها هم معنای آن را می‌فهمند. اما تفصیل احکام صلوه را در مقام بیانش نیست و نخواسته در اینجا بیان کند. اما مسئله بطون و تأویل اصلاً ربطی به تفسیر ندارد. بحث از اینکه تأویل چیست، خود یک بحث تفسیری است که کلمه «تأویل» که در قرآن آمده به چه معناست؟ این یکی از مصادیق آیاتی است که باید با روش صحیح تفسیر بیان کنیم.
نکته آخر اینکه ما در همه یا اغلب علوم، مسائلی داریم که به طور قطع و یقین ثابت می‌شود و هیچ نقطه ابهامی در آن نمی‌ماند و قریب به بداهت است. در هر علمی هم چنین مسائلی ممکن است وجود داشته باشد. مثلاً در ریاضیات جمع و تفریق تقریباً این‌طوری است. دو به‌علاوه دو می‌شود چهار؛ این خیلی روشن است. ولی غالباً، در اکثر علومی که امروز در دست بشر هست، مسائل ظنی است، و راه‌حل‌هایی که بیان می‌شود قطعی نیست؛ علما در آنها اختلاف‌نظر دارند. صاحب‌نظران در یک زمان و زمان‌های مختلف تفاسیر مختلفی از آن می‌کنند و نظریات مختلفی ارائه می‌دهند. هیچ‌کس هم انتظار ندارد که حرف آخر بیان شود و دیگر ردخور نداشته باشد. کار بشری همین است. بهترین نمونه‌ای که ما با آن آشنا هستیم، علم فقه است که علم است؛ اما ما چه انتظاری از آن داریم؟ کار به آنجا رسیده که کسانی در تعریف علم فقه گفته‌اند: الظن بالاحکام الشرعیه الفرعیه المستنبط من الادله المعتبره. اصلاً ملاک را ظن به احکام گفته‌اند که شاید مقداری خالی از شذوذ نباشد؛ ولی بالاخره در فقه احکام ظنی فراوان داریم، اگرچه نمی‌توان مشخص کرد که چند درصد احکام فقهی ما یقینی و چند درصد ظنی است. شاهد آن هم این همه اختلاف فتاواست. حالا اگر کسی فتوایی داد، باید مؤاخذه‌اش کنند که چطور فتوای تو مخالف با فتوای دیگری است؟ اقتضای علم ما و کار بشری همین است. وقتی آقای طباطبایی می‌فرمایند روش تفسیر قرآن این است که ما آیات را با استفاده از خود آیات قرآن تفسیر کنیم، به این معنی نیست که من این کار را می‌کنم و حرف آخر را می‌زنم و این است و جز این نیست! نه، یک کار علمی است؛ مثل اینکه فقها می‌گویند ما باید فقه را از کلمات اهل‌بیت استفاده کنیم؛ اما در استفاده‌اش اختلاف دارند. یکی می‌گوید این‌طور استفاده می‌شود و یکی می‌گوید آن‌طور. گاهی اختلاف‌نظرها 180 درجه فاصله دارد، و یکی می‌گوید نمازجمعه واجب است و دیگری می‌گوید حرام است، هر دو هم فقه است. نباید انتظار داشت که وقتی روش معتبری برای تفسیر ارائه شده به معنای این باشد که همه مشکلات با این روش حل می‌شود و هیچ ابهامی نمی‌ماند و هیچ اختلافی هم بین صاحب‌نظران باقی نمی‌ماند و هیچ‌وقت هم این مفسر اشتباه نمی‌کند! نه، مفسر هم مثل فقیهی است که فقاهت می‌کند و یک جا هم اشتباه می‌کند.
کلام در این است که آیا روش تفسیر این است که به علم حروف و اعداد مراجعه کنیم، یا روش تفسیر این است که به روش تجربی استناد کنیم، یا روش تفسیر این است که به عرفان نظری یا به فلسفه تمسک کنیم؟ نه هیچ‌کدام از این‌ها روش تفسیر نیست. روش تفسیر این است که قواعد عقلایی را در فهم کلام گوینده حکیم به کار بگیریم، و از بهترین کمک‌هایی که می‌توان گرفت، قرائن خود کلام است. در کلام هر حکیمی، از بخشی از آن برای فهم بخش دیگر می‌شود استفاده کرد. این معنای «یفسر القرآن بعضه ببعض» است. شواهد حافّ به کلام و قرائن مقامیه را باید شناسایی کرد؛ آن‌ها که یقینی هست به آن‌ها استناد کرد، آنها هم که نیست گاهی ظنی می‌شود. وقتی یک مقدمه‌اش ظنی شد طبعاً نتیجه هم ظنی خواهد بود؛ چون نتیجه هر استدلالی تابع اخس مقدمات است. اگر ما از مقدمه‌ای ظنی استفاده کردیم نمی‌توان انتظار داشت که نتیجه یقینی باشد؛ بنابراین روش تفسیر قرآن با قرآن، روش منسجمی است و نقضی ندارد. این روش مخالف با روش اهل‌بیت صلوات الله علیهم اجمعین نیست، و مخالف با روش عقلاً هم نیست؛ اما به این معنا نیست که...
ادامه در همین صفحه
ادامه از همین صفحه
نقش آگاهی از ...
 ما هیچ احتیاجی به قرائن تاریخی یا کلام لغوی یا روایات نداریم؛ نه هیچ‌کدام از این‌ها نیست. به این معنا هم نیست که وقتی نظری ابراز می‌شود، همه‌جا یک نظر قطعی و غیر قابل نقض است! نه، یک نظری است مثل همه علوم دیگر که عمده نظریات ظنی است و ممکن است در آن اشتباهی هم واقع شود.
(سخنرانی علامه مصباح یزدی در همایش مبانی و روش تفسیری علامه طباطبایی (ره) 14 اردیبهشت، 1391)
پی‌نوشت: 
[1]. سوره آل عمران، آیه 121.
[2]. سوره آل‌عمران، آیه 138.
[3]. سوره آل‌عمران، آیه 64.
[4]. سوره مریم، آیه 31.
[5]. سوره نحل، آیه 44.
[6]. سوره طه، آیه 14.