امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

موج اسلامی

متفکر شهید استاد مرتضی مطهری

 برخی از امواج اجتماعی زنده‌اند. امواج زنده همان‌هاست که از جوهر حیات سرچشمه می‌گیرد، مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است. پاره‌ای از نهضت‌های فکری، علمی، اخلاقی و هنری از آن جهت جاوید می‌مانند که خود زنده‌اند و از نیروی مرموز حیات بهره‌مندند.

هر حادثه‌ای در جهان طبیعت (خواه طبیعت بی‌جان یا طبیعت جاندار) جنبشی می‌آفریند و موجی گرداگرد خویش به وجود می‌آورد. بلکه هر حادثه‌ای، خود موجی و جنبشی است که بر سطح این اقیانوس بیکران نمودار می‌گردد.
این اقیانوس که ما آن را با نام‌های جهان، طبیعت، گیتی و غیره می‌خوانیم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است، همواره از درون خویش امواجی برون می‌فکند و جنبش‌هایی تولید می‌کند. آنچه بر ما از این اقیانوس نمودار می‌شود و در حیطه حواس ما قرار می‌گیرد و عقل ما در جستجوی کنه و ماهیت آنها بر می‌آید - از نظری - همین امواج و چین و شکن‌هاست که آنها را «حادثه» می‌خوانیم و نام‌های مختلف بر آنها می‌نهیم و در جستجوی معرفت آنها بر می‌آییم. اگر این امواج و چین و شکن‌ها و به عبارت دیگر اگر این «تعینات» نمی‌بود، راهی برای معرفت نبود؛ زیرا نشانی نبود؛ بلکه طبیعت و جهانی در کار نبود. چه، جدایی طبیعت از جنبش و تموج امکان‌پذیر نیست.
همین نشانه‌ها و علامت‌ها و پیچ و خم‌ها و نشیب و فرازهاست که به حواس ما امکان عکسبرداری از اشیاء می‌دهد و آن عکس و تصویرها به دست قاضی عقل سپرده می‌شود. از این رو، هر چیزی در طبیعت تا هست متموج است و در جنبش و تکاپوست، و تا متموج است و در تکاپوست هست. بی‌موجی و بی‌جنبشی، مساوی نیستی است:
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
آه نه معلوم شد هیچ که من چیستم
موج ز خود رفته‌ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم
امواج طبق خاصیت ذاتی خود، به محض پیدایش، رو به وسعت و گسترش می‌نهند، متوالیاً بر وسعت دایره خویش می‌افزایند و فاصله محیط و مرکز را بیشتر می‌کنند و از طرف دیگر، به هر نسبت که بر وسعت دایره خود می‌افزایند، از قوت و شدت طول آنها کاسته می‌شود، تدریجاً ضعیف و ضعیف‌تر می‌گردند و طولشان کم و کمتر می‌شود تا آنکه به نیستی و نابودی - لااقل از نظر ما - می‌گرایند و به دنیای عدم می‌پیوندند.
برخورد امواج با یکدیگر سبب خنثی شدن موج ضعیف‌تر می‌گردد. امواج قوی‌تر جلو توسعه امواج ضعیف‌تر را می‌گیرند و آنها را به دیار نیستی می‌فرستند. از این رو، برخورد با موانع و عوامل قوی‌تر، عامل دیگری است برای نابود شدن امواج و حوادث و پدیده‌های جهان. حکماً این نوع از نیستی و نابودی را که در اثر برخورد با موانع است «موت اخترامی» و نوع اول را که از پایان یافتن نیروی بقا ناشی می‌شود «موت طبیعی» می‌نامند.
«هو الذی... ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده» 
محیط اجتماع بشری با مجموع حوادث بزرگ و کوچک، سودمند یا زیان‌آوری که در آن رخ می‌دهد، خود دریایی است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش. امواج این دریا نیز به تدریج رو به وسعت می‌نهند و در برخورد با هم، یکدیگر را مغلوب می‌نمایند. اما برخی از امواج این دریای عظیم بر خلاف سایر امواج - که هر چه بر وسعتشان افزوده می‌شود از قدرت و قوتشان کاسته می‌شود و رو به نابودی می‌روند - به موازات وسعت دایره، بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده می‌شود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونی می‌گیرد، گویی از نوعی خاصیت حیاتی بهره‌مندند و نیروی مرموز «نمو» و رشد در آنها نهفته است.
آری! برخی از امواج اجتماعی زنده‌اند. امواج زنده همان‌هاست که از جوهر حیات سرچشمه می‌گیرد، مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است. پاره‌ای از نهضت‌های فکری، علمی، اخلاقی و هنری از آن جهت جاوید می‌مانند که خود زنده‌اند و از نیروی مرموز حیات بهره‌مندند.
زنده‌ترین امواج اجتماعی، امواج و جنبش‌های دینی است. پیوند این امواج و این نهضت‌ها با جوهر حیات و فطرت زندگی از هر چیز دیگر اصیل‌تر است. در هیچ حرکت و در هیچ موج دیگر، این اندازه نیروی حیاتی و قدرت رشد و بالندگی وجود ندارد.
تاریخ اسلام، از این نظر سخت آموزنده و تکان دهنده است. اسلام در ابتدا به صورت یک موج بسیار کوچکی پدید آمد. آن روز که حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) از کوه حرا به زیر آمد، در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با [دنیای] غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد برآورد: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»، این موج شروع شد، بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان، در روزهای اول از چهار دیوار خانه‌ای که تنها سه تن: محمد (صلی الله علیه و آله) و خدیجه (علیها السلام) و علی (علیه‌السلام) را در بر می‌گرفت، تجاوز نمی‌کرد. اندکی طول نکشید که به سایر خانه‌های مکه سرایت کرد. پس از حدود ده سال، به خارج مکه بالخصوص مدینه کشیده شد و در مدت کمی به سایر نقاط جزیره العرب امتداد یافت و در کمتر از نیم قرن، دامنه‌اش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوش‌ها رسید.
این موج - همان‌طور که خاصیت موج‌های زنده است - به موازات اینکه رو به وسعت و گسترش نهاد، بر قوت و قدرت و طول خویش افزود. هیچ دین، آیین، مسلک و نهضتی را نمی‌توان یافت که در طول این چهارده قرن تحت تاثیر اسلام قرار نگرفته باشد، و هیچ نقطه متمدن را نمی‌توان پیدا کرد که در آنجا اسلام نفوذ نکرده باشد. امروز نیز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمین قرن بعثت، بشر شاهد وسعت تدریجی و قوت و قدرت روزافزون آن است.
تاریخ و آمار نشان می‌دهد که این آیین پاک، قرن به قرن پیش‌تر رفته و بر عدد پیروان خویش افزوده است و این پیشرفت تدریجی و طبیعی بوده است، و اگر سرزمینی را مانند اندلس به زور از زیر سایه پرچم مقدس و پرجلالش بیرون برده‌اند، سرزمین‌های بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تری مانند اندونزی و چین و غیره به طوع و رغبت، افتخار پیروی‌اش را پذیرفته‌اند.
قرآن کریم خاصیت رشد و نمو جنبش اسلامی را چنین توصیف می‌کند: «...و مثل آنها در انجیل مثل زراعتی است که اول فقط سبزه نازکی از آن از زمین بر می‌دمد، پس خداوند او را نیرومند می‌سازد، آنگاه ستبر می‌گردد، پس روی تنه خویش می‌ایستد، رشد و نمو سریع و سبزی و خرمی این زراعت موجب شگفتی همه کشاورزان می‌شود، تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آرد»
موج اسلامی در طول تاریخ چهارده قرنی خود، با امواج مخالف سهمگین نژادی، مذهبی، سیاسی و فرهنگی روبرو شده است. بگذریم از سدها و دیوارهایی که مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو این موج مقدس کشیدند و یکی پس از دیگری در هم شکست. تاریخ اسلام، مخصوصاً در دویست ساله اول پر است از امواج مخالف مذهبی، نژادی و سیاسی که هیچ‌کدام تاب مقاومت نیاورده، نیست و نابود شده‌اند و اکنون جز نامی از آنها در تاریخ نیست و تنها در این قرن، استعمارگران غربی - که به هر ریسمان پوسیده‌ای علیه اسلام دست می‌یازند - درصدد بهره‌برداری از آنها افتاده‌اند.
از آنها بالاتر، نهضت‌ها و موج‌های فکری و فلسفی و علمی و بالاخره فرهنگی این چهارده قرن است. نهضت‌های فرهنگی با کسی و چیزی سر عناد ندارند؛ اما هر مانع و سدی را از جلو خود بر می‌دارند و هر درخت کهنسالی را که سر راه را بگیرد، ریشه‌کن می‌کنند.
اسلام در تاریخ چهارده قرنی خود، نه تنها ضربه و صدمه‌ای از نهضت‌های فرهنگی ندیده است؛ بلکه خود موجد نهضت‌های عظیم فرهنگی شد، تمدن و فرهنگ را در خدمت خویش گرفت و رهبری کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوی و پایدارشان ساخت.
اکنون نیز که نیمه دوم قرن بیستم است و دوران جنگ ایدئولوژی‌ها و عقاید است، اسلام رقیب سرسختی برای آنها به شمار می‌رود، آنها را یا به خدمت خود می‌گمارد و یا پیروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم می‌کند. چه نشانی برای جاندار بودن و جاوید ماندن بهتر از این؟!
اسلام از طرفی پیمان خویش را با عقل، سخت استوار کرده است، عقل را به عنوان یکی از ارکان اصلی دین پذیرفته، بالاتر، پیامبر درونی‌اش خوانده است. از طرف دیگر، ملک و ملکوت، دنیا و آخرت، جسم و روح، ظاهر و باطن، ماده و معنی را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه نگریسته و از هر افراط و تفریطی دوری جسته است. از اینها گذشته، «برنامه کامل» خویش را به وسیله رهبری شایسته و مجریانی لایق به جهان عرضه کرده است.
از این رو عجیب نیست که وقتی امروز در فاصله چهارده قرن تمام، کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه می‌کنیم، آن را مملو از افتخارات می‌بینیم.
بگذریم از گروهی مغرض و جاهل که به عللی - که بر کسی پوشیده نیست - گاه بیگاه قضاوت‌های مغرضانه درباره اسلام کرده‌اند. وجدان جهان، ترازوی عدل الهی است. حقیقت برای همیشه مکتوم نمی‌ماند. حقیقت، خود به تجربه نشان داده است که در نهایت امر، وجدان و انصاف دشمن را بر می‌انگیزد.
نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن، مسیحیان بوده‌اند. هنگامی که به تاریخچه داوری این رقیب نیرومند می‌نگریم، می‌بینیم دوره به دوره به سوی انصاف گراییده است، و این خود از طرفی نشانه وجدان جهانی است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است.
موجی چنان زنده که فرهنگ‌های جهان را در خود جذب، و عقل‌های نیرومند مفکران و فلاسفه و دانشمندان را در پیشگاه خود خاضع، و انصاف دشمن را برانگیزد، و پیوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا که در حدود هفتصد میلیون جمعیت بشری را در پیشگاه خود خاضع نماید، جز اینکه از صمیم «وحی» سرچشمه بگیرد و پیام خدای بشر برای بشر باشد و برای نجات بشر رسیده باشد، چیز دیگری نمی‌تواند باشد. هرگز موجی که از دماغ یک بشر برخیزد، نمی‌تواند این اندازه خاصیت و اثر داشته باشد.
راستی حیرت‌آور نیست که مردی «امی» و درس نخوانده، از میان مردمی بی‌سواد (امیون) و در سرزمینی که جز جهل و فساد و خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست، بپا خیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد نماید؟! آری، «فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض».