بنده به طور شفاهی از ایشان شنیدم که همین انحرافاتی که در یک قرن اخیر در بین مسلمانان در زمینه تفسیر پیدا شده بود، مهمترین عاملی بود که ایشان برای پرداختن بحثهای تفسیری احساس وظیفه کردند.
در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، فنّاوری، و علوم انسانی که در مغرب زمین مطرح شده و مذاهب مختلفی را بوجود آورده بود، طبعاً برای مسلمانها سؤالهایی کلیدی را مطرح میکرد و گروههای خاصی متأثر از این تحولات هم با توجه به گرایش خاصی که داشتند سعی میکردند از قرآن برای تأیید همان گرایشهای خودشان استفاده کنند.
اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانیهای علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
--------------------------------
سخن گفتن درباره تفسیر المیزان و مؤلف گرانقدر آن، مرحوم علامه بزرگوار آیتالله سید محمدحسین طباطبایی تبریزی رحمهالله کار آسانی نیست. اما به اجمال اشاره میکنم که در اطراف این دو موضوع که به هم مربوط هستند، جای مطالعات و تحقیقات بیشتری است که انشاءالله دوستان جوان، پرانرژی، خوش ذوق و با نشاط این کارها را دنبال میکنند و به نتایج ارزندهتری خواهیم رسید.
اما انگیزه مرحوم آیتالله طباطبایی برای نوشتن این تفسیر چه بود و اصلاً این اندیشه از کجا شروع شد و چه عاملی باعث شد که ایشان این کار را عهدهدار شوند و با اینکه زمینه پیشرفت در بسیاری از علوم دیگر در ایشان بود، عمده وقت خویش – دستکم نیمی از وقت شریف علمیشان – را در آن دورانی که این تفسیر را مینوشتند صرف این تفسیر کردند؟ ویژگیهای این تفسیر چه بود؟ مسلماً این ویژگیها تابع آن هدفی بود که ایشان برای این تفسیر در نظر گرفته بودند. بالاخره ایشانْ خود برای این تفسیر چه امتیازاتی قائل بودند؟ و سؤال بعد اینکه آیا این اهداف به طور کامل تحقق پیدا کرد یا هنوز برای دستیابی به آن اهداف نیاز به کار و تلاش هست؟
مروری بر مقدمه تفسیر المیزان که به قلم خود مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه است کم یا بیش نشان میدهد که انگیزه ایشان برای نوشتن این کتاب چه بوده است. ایشان به تاریخچه تفسیر از صدر اسلام تا عصر حاضر اشارهای میکنند تا نشان دهند که چه گرایشهایی در دانش تفسیر پیدا شده، تحقیقات تفسیری چه تحولاتی پیدا کرده، چه مذاهب تفسیری شکل گرفته، و ویژگیها و نقاط قوت و ضعف هر کدام از آنها چیست. ایشان به این نکته اشاره میکنند که عوامل مختلفی – که عمده آن اختلاط فرهنگها بود - باعث شد مسائل جدیدی برای مسلمانان مطرح شود، و چون قرآن کریم مهمترین منبع و اصلیترین خزانه پاسخگویی به مشکلات مسلمانان به شمار میرفت، هر گروهی تلاش کرد نیازهای خود را از این کتاب مقدس تأمین کند. اما هر کدام از ایشان در استفاده از این کتاب مقدس بیشتر بر مسائلی تمرکز پیدا کردند که برای خودشان اهمیت داشت و در آن رشته تخصص داشتند. برای مثال متکلمان تلاش داشتند آیاتی را مورد بحث قرار دهند که سوالات کلامی آنها را پاسخ میداد و طرفداران هر مکتبی به طور طبیعی آیات را به گونهای تفسیر میکردند که خود درک میکردند و میپسندیدند. برای مثال، معتزله بیشتر بر آیاتی تأکید میکردند که با مذهب خودشان سازگاری داشت، و اشاعره بر بخش دیگری از آیات اصرار میورزیدند که عقایدشان را تأیید میکرد. همچنین فرهنگهای دیگری که احیاناً از مشرق زمین و بهخصوص از فرهنگ هندی به جامعه مسلمانان انتقال یافته بود، مسائلی را مطرح کرده بود و متفکران حل آنها را از آیات قرآن میخواستند. اما غالباً گرایشهای خاص آنها بر استفاده بیطرفانه از قرآن کریم غالب میشد. سرانجام نوبت عصر حاضر رسید. در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، فنّاوری، و علوم انسانی که در مغرب زمین مطرح شده و مذاهب مختلفی را بوجود آورده بود، طبعاً برای مسلمانها سؤالهایی کلیدی را مطرح میکرد و گروههای خاصی متأثر از این تحولات هم با توجه به گرایش خاصی که داشتند سعی میکردند از قرآن برای تأیید همان گرایشهای خودشان استفاده کنند.
علامه طباطبایی وجه مشترکی را به عنوان یک نقطه ضعف تقریباً مشترک بین همه اینها مورد اشاره قرار میدهد و آن این است که نوعی تفسیر به رأی در همه این مذاهب وجود دارد؛ به این معنا که کسانی پیش از اینکه نظر قطعی قرآن را از حاق قرآن استفاده کنند، ابتدا جوابی را میپسندیدند و به آن گرایش پیدا میکردند و بعد سعی میکردند آیات را با آن وفق دهند و بر طبق آن، تفسیر یا نظریهای را تأیید کنند. علامه این را یک نقطه ضعف میدانند و به حق هم این امر نقطه ضعف است که انسان پیش از آنکه به یک متن مراجعه کند، ابتدا خود نظریهای را بپذیرد و بعد سعی کند که آن متن را بر نظریه خود تطبیق دهد. این در واقع تفسیر نیست؛ بلکه تطبیق است. به نظرم ایشان هم همین واژه را بهکار میبرند.
بنده به طور شفاهی از ایشان شنیدم که همین انحرافاتی که در یک قرن اخیر در بین مسلمانان در زمینه تفسیر پیدا شده بود، مهمترین عاملی بود که ایشان برای پرداختن بحثهای تفسیری احساس وظیفه کردند. شاید بهترین نمونهاش در مصر بود. چون مصر ارتباط نزدیکتری با کشورهای اروپایی داشت، و فرانسه و بعد سایر کشورهای اروپایی در آنجا مسلط شدند و همین امر موجب شد مراودات فرهنگی مصریها با اروپا زیاد گردد؛ بیشتر دانشجویان خود را برای تحصیل به پاریس میفرستادند و اساتید فرانسوی به آنجا سفر میکردند. این امر زمینه گرایش به علوم طبیعیِ روز و علوم انسانی با دیدگاههای غربی را در آنجا رواج داد. حتی در بین علمای الأزهر، اساتیدی که باید مدافع اسلام و قرآن باشند تمایلاتی به همین تفسیر به رأی و تطبیق آیات قرآن بر دستاوردهای علوم غربی پیدا کردند. حتی در تفسیر المنار که مثلاً از طرف استادی بزرگ در الأزهر القا میشد، گرایشهایی کم یا بیش در این جهت پیدا میشد. قدر مشترک این گرایشات، تمایل به تفسیر آیات قرآن بر اساس دستاوردهای علوم تجربی بود. برای مثال، آنها حقایقی قرآنی مانند لوح، قلم، عرش، کرسی، ملائکه و... را بر عوامل و موجودات مادی تطبیق میکردند؛ حتی وحی، کرامات، مکاشفات و چیزهایی از این قبیل را هم به نوعی تفسیر مادی میکردند. این موج که در کشورهای اسلامی و کشورهای شیعی بهخصوص در ایران، هم طرفدارانی پیدا کرد و در حال رشد و رواج بود در مرحوم علامه طباطبایی احساس خطر ایجاد کرد. ایشان احساس خطر میکردند که این روش ادامه پیدا کند و ما ابتدا دستاوردهای علوم غربی را بپذیریم و بعد تلاش کنیم آیات قرآن را بر آنها تطبیق کنیم یا نظریات علوم انسانی از قبیل مسائل حقوقی، سیاسی و... را از آنجا اخذ کنیم و بعد تلاش کنیم که آیهای مطابق آن پیدا کنیم و بگوییم قرآن هم همین را میگوید – تطبیقهایی که بسیار اتفاق افتاده است.
(سخنرانی در همایش بینالمللی اندیشههای علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در تاریخ، 22 آبان، 1393)