اخیراً وزیر محترم علوم در مراسمی بحثی را به عنوان «شبه علم» مطرح کردند. برای پاسخ به ایشان باید عرض کنیم که واژه «علم» مشترک لفظی است و در معانی متعدد و مختلفی به کار میرود. ایشان ابتدا بفرمایند مقصودشان از علم، کدام اصطلاح است تا بعد بتوان درباره شبه علم بحث کرد. عجالتاٌ در اینجا برخی از مهمترین معانی و اصطلاحات علم را در ادامه مرور میکنیم. منتظر پاسخ ایشان هستیم تا بتوان بحث را بیشتر پی گرفت.
1. علم به معنای اعتقاد جزمی (معنای روانشناختی)
واژه علم در این کاربرد به معنای آن است که انسان اعتقادی نسبت به حقیقتی داشته باشد و احتمال خلاف نیز در آن ندهد؛ بنابراین، اعتقاد صددرصدی انسان به چیزی «علم» است. به احتمال بیش از پنجاه درصد، «ظن» اطلاق میشود. حالت تساوی، «شک» است، و به اعتقادی که انسان با احتمال کمتر از پنجاه درصد بدان معتقد باشد «وهم» و «ریب» گفتهاند. در این معنا، علم بستگی به «حالت روانی» خود شخص دارد و ربطی به «موضوع» یا «روش» خاصی ندارد.
2. علم به معنای شناخت مطابق با واقع (معنای معرفت شناختی)
گاهی علم در مباحث معرفتشناسی مطرح میشود و نظر به حالت روانی خود شخص ندارد؛ بلکه یک گزاره با واقعیتی که از آن حکایت میکند، سنجیده میشود. اگر این گزاره مطابق با واقع باشد، «علمی» و معتبر است؛ اما اگر با واقعیتش مطابقت نداشته باشد، به لحاظ معرفتشناختی غیرعلمی است و اعتباری ندارد؛ بنابراین هنگامی که یک گزاره به لحاظ معرفتشناسی مورد ارزیابی قرار میگیرد، گزارهای «علم» تلقی میشود که مطابقتش با واقع احراز شده باشد.
3. علم به معنای مجموعهای از مسائل خاص
طبق این اصطلاح، علم به «مجموعه مسائلی» گفته میشود که محور خاص و مشترکی میان آنها در نظر گرفته شود. در این اصطلاح، اینکه این مسائل تا چه اندازه اثبات شده (معنای معرفتشناختی) یا حالات روانی دانشمندان و متخصصان آن در چه حدی است و اینکه آنان نسبت به آن مسائل یقین دارند یا ظن یا شک (معنای روانشناختی) مطرح نیست؛ بلکه به خود آن «مجموعه مسائل» علم گفته میشود؛ بنابراین علم در این کاربرد یعنی مجموعهای از مسائل که معمولاً به صورت گزارههای خبری بیان میشوند. البته باید مناسبتی وجود داشته باشد که این مجموعه با هم در نظر گرفته شود که غالباً این مناسبت به واسطه یک «موضوع» مشترک است؛ یعنی ویژگی آن گروه از مسائل این است که همه درباره موضوعی خاص و مشترک صحبت میکنند. البته گاه نیز آن مناسبت مشترک، «روش» یا «هدف» خاصی است که در مورد همه آن گزارهها وجود دارد و منظور میشود. به این لحاظ، علوم مختلفی مانند نحو، صرف، لغت، تاریخ، جغرافی، زمینشناسی، باستانشناسی، کیهانشناسی و... وجود دارد.
تأکید میکنیم که در این اصطلاح، اینکه من (به عنوان یک شخص خاص) نسبت به آن مسائل آگاه باشم یا نباشم، یا آن مسائل اثبات شده باشد یا اثبات نشده باشد، موضوعیت ندارد. همچنین نکته مهم دیگر در مورد این اصطلاح از علم، تأکید بر «مجموعه» بودن است. در این اصطلاح، برخلاف اصطلاحات پیشین، دیگر به تکتک گزارهها علم گفته نمیشود؛ بلکه این «مجموعه گزارهها» هستند که به آنها علم اطلاق میگردد. در واقع در این اصطلاح، علم به رشتههای دانش گفته میشود که بر اساس موضوع، هدف، روش یا محوری دیگر، طبقهبندی شدهاند.
4. علم به معنای مجموعهای از قضایای کلی
این اصطلاح شبیه اصطلاح سوم؛ ولی محدودتر از آن است و در درون آن جای دارد. طبق این اصطلاح، علم به مجموعه مسائلی گفته میشود که قضایای آن همگی کلی باشند. به اصطلاح منطقی، یعنی قضیهها «سور» داشته باشند و اول هر یک از آنها کلمه «همه» یا «هر» وجود داشته باشد. پس در این اصطلاح، به قضایای شخصی علم گفته نمیشود و بدین ترتیب، تاریخ، جغرافیا، و مانند آنها از دایره علم خارج میشوند.
نکتهای که در مورد این اصطلاح از علم (و همچنین اصطلاح سوم که شبیه همین اصطلاح و فقط عامتر از آن است) میتوان در آن دقت و تأمل کرد، این است که آیا هر رشته علمی از آن جهت که «مجموعه سؤالها» است علم نامیده میشود، یا فقط «مجموعه پاسخهای صحیحِ» آن مسائل، علماند؟ اگر علم را فقط مجموعه سؤالها بدانیم، طبعاً میتوانیم همه تلاشهایی را که برای پاسخ دادن به آن سؤالات صورت گرفته است، در قلمرو آن علم به حساب آوریم و تحول نظریات یک علم، موجب خروج برخی از این تلاشها از دایره و گردونه آن علم نخواهد شد. به عبارت دیگر، چون فقط پاسخهای صحیح به آن مجموعه مسائل را علم ندانستهایم، حتی نظریات باطل شده در یک علم نیز جزو آن علم به حساب میآیند. بر اساس این اصطلاح، علم در واقع به معنای «بستری برای تلاش عالمان» و تولد و مرگ نظریهها است، خواه آن نظریات درست و مطابق با واقع باشند یا خیر. از این رو اینگونه نخواهد بود که یک نظریه فقط تا زمانی علم محسوب شود که از طرف جامعه علمی مربوط، مورد قبول واقع شده و از آن استفاده میشود؛ بلکه با مطرح شدن نظریه جدید، درست است که نظریه پیشین جای خود را به آن میدهد؛ ولی همچنان به عنوان بخشی از علم باقی میماند. بر اساس این تعریف حتی اگر در برخی از علوم، راجع به مسئلهای همزمان چند پاسخ مختلف و متعارض وجود داشته باشد، همگی آنها جزو آن علم میشوند.
بنابراین اگر هر تلاشی برای پاسخ به مسائل را علم بدانیم، نظریات رقیب و همچنین نظریههای باطل شده در یک علم نیز جزو آن علم به حساب خواهند آمد. اما اگر گفتیم علم فقط به «پاسخهای صحیح» اطلاق میشود، طبعاً در مورد نظریات باطل شده، باید گفت که آنها توهماتی بودهاند که روزگاری به غلط علم نامیده میشدهاند. همچنین در مورد نظریات همزمان رقیب، اگر نگوییم همه، دستکم این است که به جز یکی که علم است، بقیه توهماتی به نام علم هستند .
همانگونه که اشاره کردیم، این اصطلاح شبیه اصطلاح سوم و فقط محدودتر از آن است و از آنجا که گفتیم در مباحث مربوط به مدیریت اسلامی، معنای سوم میتواند محتمل و مقصود باشد؛ بنابراین معنای چهارم نیز میتواند در این مباحث مراد و مقصود قرار گیرد.
.5علم به معنای دانش تجربی
علم بر اساس این اصطلاح، مجموعه قضایایی است که علاوه بر آنکه غالباً جهت مشترکی دارند و همچنین کلیاند (یعنی قضایای شخصی نیستند) و نیز حالت روانی در آنها لحاظ نشده است، مهمترین شرطشان این است که اثبات محمول برای موضوع آنها باید از راه تجربه حسی بوده و قابل ارائه به دیگران باشد؛ بنابراین هر قضیهای را که شما به وسیله تجربه حسی ثابت کنید و به گونهای باشد که نتیجه تجربهتان را بتوانید به دیگران ارائه بدهید، علم نامیده میشود. این اصطلاح که معادل واژه انگلیسی «science» است، چند قرن است که پدید آمده و منشأ آن هم مغربزمین بوده و بعداً به زبانهای دیگر ترجمه شده است. این اصطلاح در واقع در اروپا و بعد از رنسانس به وجود آمده و در کنار آن، واژۀ «knowledge» به کار میرود. تفاوت «knowledge» با «science» این است که اوّلی مطلق معرفتها را شامل میشود؛ اما دومی تنها به دانشهای تجربی اطلاق میگردد. بر این اساس هر قضیهای که از راه تجربی اثبات نشده و به دست نیامده باشد؛ بلکه از راه دیگری مانند قیاس عقلی، وحی، یا شهود عرفانی حاصل شده باشد، علم نیست. طبق این اصطلاح بسیاری از معرفتها وجود دارد که حقیقتاً معرفت و شناخت است و گاهی نیز انسان به آن یقین صددرصد دارد و با برهانی که خیلی مهمتر از تجربه است اثبات میشود؛ ولی به آن علم نمیگویند. امروزه در ادبیات دانشگاهی وقتی علم گفته میشود، نوعاً همین معنا اراده میشود.
در این اصطلاح از علم در واقع مسئله «روش» برجسته گردیده و به نوعی جزو ماهیت علم دانسته شده است و در واقع برای اثبات قضایا و گزارهها، راهی جز تجربه در نظر گرفته و معتبر شناخته نمیشود. بر همین اساس، همانگونه که اشاره شد، اگر قضیهای به روشی غیر از تجربه به دست آمده باشد، طبق این اصطلاح اساساً علم نامیده نمیشود. البته به لحاظ مبانی معرفتشناختی، این سخن که بگوییم «تنها ملاک برای اثبات و اعتبار یک گزاره، تجربه، و به اصطلاح منطقی، استقرا است» سخن باطلی است که نادرستی آن در مباحث معرفتشناسی کاملاً به اثبات رسیده و حتی از جانب خود اندیشمندان و نویسندگان غربی نیز مورد اشکالات و نقدهای فراوان و جدی قرار گرفته است. ادامه دارد...