آیتالله مسلم ملکوتی
اوایل ورودم به تبریز، شبی که از نصف گذشته بود در دفتر امامجمعه بودم، ناگهان تلفن دفتر، زنگ خورد. گوشی را برداشتم، پشت خط تلفن، شخصی با صدای لرزان سلام کرد و امامجمعه را میخواست.
گفتم: خودم هستم بفرمایید.
خودش را معرفی کرد و گفت: محمدحسین شهریار هستم.
پس از سلام و احوالپرسی و تعارف، ماجرای تأسف باری را مطرح ساخت و گفت: بعضی از افراد به منزلم ریختند و در اینجا به دنبال تریاک و شراب میگردند. مگر من در این منزل شرابفروشی دارم؟
وقتی این سخن را شنیدم خیلی ناراحت شدم، سرم سوت کشید. فوری با فرماندهان کمیته و سپاه تماس گرفتم و سفارش اکید کردم، هرچه زودتر مانع از این امور شوند و از ایشان دلجویی کنند.
متأسفانه در آن ایام، بعضی از جوانان تندرو که اسلحه به دستشان افتاده بود، از این سری خلافکاریها مرتکب میشدند و اصلا گوش به حرفها و توصیههای روحانیون هم نمیدادند. تأسفبارتر اینکه اعمال و رفتار غیراسلامی اینها هم به نام انقلاب، اسلام و روحانیت تمام میشد! به هر حال از این تاریخ، ارتباط بنده با مرحوم شهریار هر روز بهتر از روز گذشته شد. گاهی او را به مجالس و محافل مهم دعوت میکردیم. چند بار هم خودش به دفتر آمد. در طول دفاع مقدس، چـنـد مـورد در مراسم اعزام و بدرقه رزمندگان اسلام در ایستگاه راهآهن تبریز حاضر شد و در تجلیل از آنان و در اهمیت دفاع از سرزمین و نظام اسلامی ایران، ابیاتی را که آماده کرده بود، خواند. یادم هست در یکی از این مراسم، انگشتر خودم را به ایشان هدیه کردم. او رفت منزل و فردا ابیاتی را که شب گذشته خطاب به من سروده بود، برایم خواند. در این اشعار دیدم مرحوم شهریار از من خواسته که او را معمم کنم و به پوشیدن لباس روحانی مفتخر سازم؛ البته از قبل میدانستم که ایشان در حوزه علمیه درسخوانده و مدتی هم ملبس شده بود.
با مرحوم علامه طباطبایی هم درس و هـم بحث بود. چون نام هر دو محمدحسین بوده، مرحوم شهریار، علامه را به عنوان «آداش» خطاب میکرد. واژه آداش در زبان ترکی به همنام اطلاق میگردد. از این رو، عبا، قبا و عمامه تهیه کردم تا مرحوم شهریار را معمم کنم؛ ولی برخی با این کار به شدت مخالفت کردند و من نیز به خاطر مصالحی عقب نشستم. مرحوم شهریار در این اواخر خیلی اصرار داشت، معمم بشود.
در ایام ریاستجمهوری مقام معظم رهبری، طی دو سفری که ایشان به تبریز آمدند، در هر بار، برای دیدار با مرحوم شهریار به منزل ایشان رفتند. در یکی از این دیدارها، مرحوم شهریار اشعاری سرود و در آن طلبه بودن و به درس خارج رفتن خود را مطرح ساخت و شاید به طور اشاره میخواست تمایل خود را به معمم شدن نشان بدهد و بدین ترتیب درخواست قبلی خود را در اینجا نیز تکرار کند.
به هر حال دیدارهای آیتالله خامنهای از ایشان، انصافا مزید بر علت شد و شهریار به طور کامل از انزوا و گمنامی رهایی یافت و کاملا در صحنههای مهم انقلاب و در میان مردم، حضور متعهدانه پیدا کرد و نقش تاریخی خویش را به وجه احسن نسبت به اسلام، انقلاب و مردم ادا نمود. بنده در آن وقت، اگرچه نتوانستم او را معمم کنم، ولی همان لباسها را نگه داشته بودم. وقتی شهریار به رحمت خدا رفت، عمامهاش را دادم بر روی تابوت او گذاشتند و پیکر این شاعر بزرگ به همان ترتیب و به صورت خیلی با شکوه در تبریز تشییع شد.
(به نقل از وبگاه خاطرات انقلاب)