مهمترین مشکل در قبال طالبان١۴٠٠، آن است که این پدیده درست و دقیق شناخته نشده و مادامی که ماهیت واقعی این پدیده شناخته نشود، مواجهه با آن ممکن و مفید نخواهد بود.
طالبان ۱۴۰۰ با طالبان ۱۳۷۷ تفاوتهایی اساسی و ریشهای دارد:
▪️طالبان ۱۳۷۷ عدهای طلبه افغانی مدارس علمیه پاکستان (مدارس مورد حمایت عربستان) بودند که با طراحی آمریکا، پشتیبانی مالی و تبلیغی عربستان و امارات و نظارت سرویس اطلاعات پاکستان، به تشکیلاتی نظامی تبدیل و پس از بنبست گروههای جهادی افغانستان در تشکیل حکومت و اداره کشور، به عنوان «ناجی مردم» وارد افغانستان شده و حکومتی به سرکردگی ملاعمر تاسیس کردند. حکومتی که تنها از جانب عربستان، امارات و پاکستان به رسمیت شناخته شد و با تفکری وهابی_ تکفیری، جنایتهای فراوانی را علیه زنان، شیعیان، رسانه و هنرهای تصویری، آثار باستانی، مدارس دخترانه و... مرتکب شد و پس از انقضای تاریخ مصرف، با حمله آمریکا به افغانستان در سال ٢٠٠١، از هم پاشید.
اما طالبان ۱۴۰۰، ترکیبی از بقایای طالبان قدیم با نیروهایی جدید است که با «طراحی انگلستان و حمایت قطر» (با تفکری کپی شده از روش و اندیشه اخوانی) تاسیس و پس از اثبات ناتوانی آمریکا در ساخت حکومتی سکولار برای افغانستان، در حرکتی تدریجی جایگزین دولت آمریکایی حاکم بر این کشور گردید. طالبان جدید، با شیعیان وارد خصومت نشده و از تلویزیون و سرود و کلیپهای هنری برای تبلیغ خود بهره میبرد، از نیروهای فنی و متخصص برای اداره حکومت استفاده کرده و مانند طالبان ۱۳۷۷ مرتکب خشونت علیه زنان نشده است. طالبان جدید، بسیار هوشمندانهتر از طالبان قدیم عمل کرده و البته توانسته رضایتبخشهایی از جامعه افغانستان را به دست بیاورد. هرچند هنوز از جانب هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده؛ اما مذاکرات متعددی با نمایندگان اتحادیه اروپا و آمریکا، روسیه، هند و..داشته و البته اولین وزیر خارجهای که در زمان طالبان جدید و به شکل رسمی به کابل سفر کرده، «وزیر خارجه قطر» بوده است.
شاید مهمترین نقطه اشتراک طالبان قدیم و جدید، تعلق هر دو به قومیت «پشتون» باشد.
برخورد نظامی با طالبان جدید به زیان اسلام، ج.ا.ا و مردم مظلوم و رنج کشیده افغانستان و بدترین راهکار برای مقابله با این محصول پیچیده انگلستان است. (البته مواجهه قدرتمند مرزبانان ج.ا.ا با عوامل این گروه در نقاط مرزی، به معنای جنگ و برخورد نظامی نیست؛ بلکه ضرورتی عقلانی برای حفاظت از مرزها و انضباط بخشی به رفتارها و عوامل این گروه است.) بحران حقابه ایران از هیرمند، نتیجه امضای توافقنامهای غلط توسط حکومت پهلوی و چند دهه اهمال و بیتوجهی دولتها به این مسئله در عصر پهلوی و پس از انقلاب است و با تهدید زبانی فلان مقام و حرکتهای نمادین از این دست، قابل حلوفصل نیست. مذاکرات توأم با فشارهای تدریجی (غیرنظامی) برای اصلاح و تکمیل توافقنامه (افزایش میزان حقابه و قراردادن ضمانتهای جدی برای اجرای آن) و سرانجام وادارسازی طرف مقابل به اجرای آن، نیازمند طراحی، صبر و حرکتهایی گامبهگام است که ج.ا.ا در بحرانهای مختلفی تجربه چنین حرکتهایی را به دست آورده است. رفتارهای احساسی، بدون شناخت و خالی از عقلانیت به ویژه در عرصه فضای مجازی و رسانههای داخلی، همچنین تلاش جریانهای سیاسی (بهویژه اصلاحطلب) برای بهرهبرداری از بحران حقابه و مسئله طالبان، ثمرهای جز فرسایش روح و روان جامعه، سلب امنیت روانی مردم و کمک به «پروژه انگلیسی» طالبان جدید نخواهد داشت!