امام مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف): حقانیّت و واقعیّت، با ما اهل‌بیت رسول‌الله (ص) می‎باشد و کناره‎گیری عدّه‎ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد؛ چرا که ما دست‌پرورده‌های نیکوی پروردگار می‎باشیم و دیگر مخلوقین خداوند، دست‌پرورده‌های ما خواهند بود.    (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۸)  

روش صحیح علامه در تفسیر

اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانی‌های علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
-----------------------------------
بخش دیگری از معاصرین، گروهی روشنفکر مآب بودند. آنان آیات قرآن را با علوم مادی که در زمان معاصر کشف شده تطبیق کرده و به این وسیله قرآن را تفسیر می‌کردند. نمونه آن، تفسیر طنطاوی است[1] که سعی کرده آیات قرآن را با مطالب و اکتشافات علمی جدید تطبیق کند، و گویا در مواردی می‌خواهد خیلی از آیات را به وسیله همین اکتشافات علمی تفسیر کند. در تفاسیر پیشینیان هم دیده می‌شود کسانی که با هیأت بطلمیوسی آشنا بودند، سعی کردند بعضی از آیات قرآن را طبق نظریات آن هیأت، تفسیر کنند. در قرآن به سبع سماوات تصریح شده است[2]، و بعضی از مفسرین (که حتی بعضی از آن‌ها در زمان ما هم بودند و ما آن‌ها را درک کردیم، بزرگانی بودند که امیدواریم خداوند آن‌ها را مورد رحمت‌های خود قرار دهد) گفتند مقصود از این آسمان‌های هفت‌گانه، همان سیّارات سبعه است، منظومه شمسی است که یک خورشید دارد و هفت تا سیاره دور آن می‌چرخد و این کواکب همان آسمان‌های هفت گانه‌اند. با اینکه ظاهر آیه چنین چیزی را نمی‌فهماند. سماوات سبع، طرائق، تعبیر اینکه طباق هستند، و دیگر ویژگی‌هایی که برای سماوات ذکر شده با این مطلب ناسازگار است و چگونه می‌توان بر هفت سیاره منظومه شمسی تطبیق كرد؟ بعد هم با مشکلی مواجه شدند که معلوم شد سیارات هم منحصر به هفت تا نیستند و هشتمی و نهمی آن‌ها هم کشف شد. دیگر چه کار کنیم؟ فکر کردند این را هم باید با یک تکلّفی توجیه كرد و آن اینكه چون آن وقت‌ها همه این سیارات قابل رویت نبوده است، همان مقدار که قابل رویت بوده در آیه گفته شده است! آیا این صحیح است که وقتی بخواهیم سماوات سبع را تفسیر کنیم برویم ببینیم هیأت چه می‌گوید و از داده‌های این علم، قرآن را تفسیر کنیم؟ پیشتر از این‌ها نیز سماوات سبع را به افلاک تسعه تفسیر کردند و بعد در برابر این سؤال كه چگونه افلاک بطلمیوسی که نه تا هست بر دیدگاه قرآن كه می‌گوید آسمان‌ها هفت تا هست قابل تطبیق است، گفتند یکی از آنها هم عرش است و یکی هم کرسی! افلاک نه گانه‌ای که بطلمیوس می‌گفته است، همین هفت آسمان است که قرآن می‌گوید و یک عرش و کرسی هم داریم که قرآن می‌گوید «وسع كرسیّه السماوات و الارض»[3] پس آن فلکی که محیط بر همه این افلاک است می‌شود کرسی و عرش یعنی چیزی که فوق آن است می‌شود فلک اطلس. یک چنین تطبیقاتی می‌كردند. آیا ما باید اینطور قرآن را تفسیر کنیم؟ وقتی می‌گوید ما بر فراز شما هفت راه یا هفت آسمان آفریدیم بگوییم این همان افلاک است یا همان منظومه شمسی و سیاراتش هست؟
سخن علامه ناظر به این‌ها بوده است که این‌ها راه تفسیر نیست. نه آن روش‌های عرفانی، نه آن علم حروف و اعداد، و نه آن تطبیق بر اکتشافات علمی چه قدیمی و چه جدید، این‌ها در محدوده تفسیر نیست. پس تفسیر چیست؟ ایشان معتقد بودند که قرآن یک مقاصدی دارد که می‌خواهد با همین الفاظ بیان کند و مخاطب معنای همین الفاظ را بفهمد؛ یعنی قرآن در مقام بیان همین مطلبی است که الان به مخاطب القا می‌کند؛ ولی این مطلب حواشی هم دارد که این آیات الان در مقام بیان آن نیست. وقتی می‌فرماید: اقیمواالصلوة،[4] آن چه می‌خواهد بفهماند فقط "اقیمواالصلوه" است؛ اما اینکه نماز چند رکعت است را در اینجا نمی‌خواهد بگوید؛ بلكه آن را بر عهده پیامبر گذاشته و می‌گوید «لتبین للناس ما نزّل الیهم» [5]؛ یعنی پیامبر باید تفسیر آن را بیان کند، و آیه در پی بیان آن نیست. تفسیر، چیزی است که الآن می‌خواهد بیان کند و منظور از تفسیر این است که ما مقصود از این الفاظی که قرآن انتظار دارد مخاطبش از این الفاظ بفهمد را به دست بیاوریم، و با فکر و تأمّل و استفاده از روش صحیح تفسیر تبیین کنیم. این را ما از خود قرآن باید به دست بیاوریم. پس منظور از تفسیر، نه تأویل است، نه بطون است، نه حواشی است و نه تفسیر مجملات است، هیچ کدام از این‌ها نیست؛ بلكه مقصود از تفسیر قرآن آن است كه وقتی قرآن این آیه را بیان می‌کند، انتظار دارد مخاطبش چه بفهمد؟
بنابراین اولاً تفسیر یعنی بیان معنای ظاهر قرآن. قرآن در مقام بیان بطون نیست و نخواسته با این الفاظ آن‌ها را بیان کند، و اگر دلالت اشاری بر آن دارد که معصومین استفاده می‌کنند یا رمزی برای پیغمبر است، آن‌ها از استثنائات است. ما این‌ها را تفسیر نمی‌گوییم؛ تفسیر این است که آنچه خواسته مردم بفهمند، این‌ها را روشن و باز کنیم و در اختیار همه بگذاریم و اگر ابهامی در این جهت هست، برطرف کنیم. همانند یک مفسر سیاسی که می‌گوید مقصود گوینده از این جمله این بود. از کجا می‌فهمد؟ می‌گوید این تعبیری که کرد، اشاره به آن جریانی است که در فلان کشور واقع شده بود یا آن حرفی که دیروز فلان سیاستمدار در آنجا گفته بود، امروز این جواب او را داده است. معنای تفسیر کلام این است. اما اگر یک کلمه‌ای بود که این کلمه حواشی دارد و مطالبی در اطراف آن مطرح می‌شود، ربطی به تفسیر ندارد. اگر کسی هم اسم آن را تفسیر بگذارد، اصطلاح دیگری خواهد بود. مانند اینکه اگر کسی بگوید تفسیر به‌معنای تأویل است؛ این اصطلاح دیگری است و نفی هم نمی‌کنیم و با او دعوا نداریم؛ لامشاحّة فی الاصطلاح. اما منظورمان از تفسیر همین است که وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این الفاظ آیات را برای مردم بیان می‌فرمودند، انتظار داشتند مردم از این‌ها چه بفهمند؟
تا اینجا من خواستم عرض کنم که تفسیر یعنی چه؛ که در مقابل تأویل و نیز در مقابل بطون است، و تفسیر ربطی به این‌ها ندارد. همین‌طور است چیزهایی که اصلاً قرآن در مقام بیان آن نیست. فرض کنید اینکه نام‌های اصحاب کهف چه بوده و در چه زمانی زندگی می‌کردند؟ قرآن اصلاً در مقام بیان آن نبوده و نخواسته بیان کند؛ زیرا اگر می‌خواست، می‌گفت. اگر ما در تفسیر این آیه از آنچه در تاریخ آمده استفاده کنیم که در زمان دقیانوس در کجا زندگی می‌کرده‌اند، این تفسیر قرآن نخواهد بود؛ بلکه بیان مطلبی در حاشیه این آیه است که چنین می‌توان گفت؛ حالا ثابت باشد یا نباشد این بر عهده بیان کننده آن است؛ اما به هر حال تفسیر آیه نیست.
پس از آنکه معنی تفسیر را فهمیدیم، سوال بعدی این است که آیا در تفسیری که می‌گوییم، هیچ ابهامی در الفاظ قرآن نیست که بتوان از جایی دیگر ـ غیر از خود قرآن ـ رفع کنیم؟ بدون شک آقای طباطبایی هم خودشان و هم همه مفسرین این کار را کرده‌اند. در بسیاری از آیات، الفاظ و مفرداتی بوده که برای فهم آن به لغت‌شناسان مراجعه کرده‌اند. کدام مفسری است که این کار را نکرده باشد؟ این روش عقلایی است که اگر کسی با زبانی سخن می‌گوید و شما بخواهید مراد او را بفهمید، باید قواعد آن زبان را یاد بگیرید. این را نمی‌توان چیزی خارج از روش تفسیری دانست. این از بدیهیاتِ رفتار عقلایی است که کسی که به زبانی سخن گفته، مفسر کلام او باید ادبیات آن زبان را بداند تا بتواند درست بفهمد. پس معنای اینکه تفسیر قرآن به قرآن است و ما احتیاج به چیز دیگری نداریم این نیست که احتیاج به لغت یا صرف و نحو و یا قواعد بلاغت نداشته باشیم! اینها ویژگی‌های لفظ هستند؛ بنابراین باید این‌ها را یاد بگیریم تا بتوانیم مقصود از آن کلام را بفهمیم. این به معنای احتیاج قرآن به غیر خود نیست، اصلاً فهم کلام محتاج به این‌هاست و گوینده هر که باشد، تفاوتی ندارد. اگر کسی سخنرانی انگلیسی کرده و شما می‌خواهید مقصود او را بفهمید، آیا می‌توانید با قواعد زبان فارسی آن را تفسیر کنید؟ کسی مقصود او را می‌فهمد که زبان انگلیسی را بلد باشد و قواعد ادبی آن را بداند. پس احتیاج قرآن به بیان لغت‌شناسان یا ادیبان، از ضروریات تفاهم است و چیزی نیست که بگوییم امری خارجی است و در نتیجه قرآن به غیر احتیاج دارد. یعنی مفروض است که حتماً این نیازها وجود دارد و باید قواعد زبان را دانست. البته کسی که عرب اصیل باشد نه تنها نیازی به یادگیری ندارد؛ بلکه دیگران باید قواعد زبان را از او یاد بگیرند؛ اما دیگران که اهل زبان نیستند یا اهل زبان هستند؛ ولی زبانشان عربی اصیل نیست، نیازمند آموختن این امور هستند. حتی در مواردی در زمان نزول قرآن همان عرب‌های اصیل هم معنی بعضی لغات را نمی‌دانستند؛ مثلاً لغات غیر مشهوری بوده که آن‌ها نمی‌دانستند. معروف است که بعضی از کسانی که در زمان خود پیغمبر اکرم بودند، معنای کلمه ابّاً را نمی‌دانستند[6] با آنکه عرب هم بودند؛ اما آیا این معنایش این است که تفسیر قرآن احتیاج به غیر دارد؟ آقای طباطبایی این را انکار می‌کنند؛ زیرا از قواعد اولیه‌ی استفاده از هر زبانی این است که باید به لغت و قواعد ادبی آن زبان تسلط داشت تا بتوان کلمات را درست فهمید.
ادامه دارد
(سخنرانی علامه مصباح یزدی در همایش مبانی و روش تفسیری علامه طباطبایی (ره)، 14 اردیبهشت، 1391)
پی‌نوشت: 
 .[1] الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم نگاشتة طنطاوی بن جوهری (1287 ـ 1358ق) این تفسیر در 26 جزء (13 جلد) تنظیم شده و بارها در قاهره و بیروت چاپ شده است.
[2] .سوره بقره، آیه 29.
[3]. سوره بقره، آیه 255.
[4]. سوره بقره، آیه 43.
[5] .سوره نحل، آیه 44.
[6]. ر.ك: الارشاد، ج1، ص200.