اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلا خلاصهای از یکی دیگر از سخنرانیهای مرحوم علامه مصباح(ره) تقدیم شده است.
اشاره
موضوع بحث ما، رابطه اخلاق و سیاست بود و پرسش اصلی در این بحث، این بود که اگر در موردی، سیاست رفتار یا حرکتی اقتضا میکرد که بر اساس مبانی اخلاقی، آن حرکت مطلوب نبود، آیا باید ارزش اخلاقی را مقدم داشت و دست از مصلحت سیاسی برداشت، یا باید مصلحت سیاسی را مقدم داشت و دست از ارزشهای اخلاقی کشید؟ گفتیم که نظرهای مختلفی در این زمینه وجود دارد و به سه گرایش که در این زمینه نظرهای قابلتوجهی داشتند، اشاره کردیم و گفتیم میخواهیم نظر اسلام را در این باره بررسی کنیم. در همین رابطه گفتیم که ابتدا باید ببینیم اخلاق و سیاست در محاورات اسلامی چه تعریفی دارند و شامل چه مسائل و قلمروی میشوند، آیا اینها با هم اصطکاکی دارند یا ندارند، و اگر اصطکاکی دارند، کدام را باید مقدم داشت.
افعال اختیاری و غیراختیاری
کارها و حرکاتی که به انسان نسبت داده میشود، به دودسته تقسیم میشود؛ یک دسته حرکات یا فعلهایی است که یا اصلا اختیار ما نقشی در آن ندارد و یا این نقش، بسیار ضعیف و کمرنگ است. برای مثال؛ قلب ما دائما میزند و نمیتوانیم تأثیری در آن داشته باشیم و آن را ساکن کنیم. این فعل غیراختیاری است. افعال انعکاسی نیز از این گروهاند، مثل اینکه هرگاه انسان، ناگهان صدای ناهنجاری را بشنود، یکباره تکان میخورد؛ اما این تکانخوردن اختیاری نیست و اینگونه نیست که انسان دربارهاش فکر کند که این کار را بکنم یا نکنم و بااراده آن را انجام دهد. دسته دیگر، حرکات یا فعلهایی است که تابع اختیار ماست و به آنها افعال اختیاری میگوییم. افعال اختیاری، دستکم تابع دو عامل «آگاهی و انگیزه» است؛ باید بدانم چهکار میکنم و بخواهم انجام بدهم، و برای انجامش هدفی داشته باشم. البته ممکن است این درک و انگیزه بهتفصیل در ذهن انسان حاضر نباشد، ولی اگر از او بپرسند، میداند و پاسخ میدهد. انجام هر نوع رفتار اختیاری، جای سوال از چرایی انجام آن را دارد و هر کسی براساس نظریات خاص خودش و نظام ارزشی که پذیرفته، به آن پاسخ میدهد.
رابطه لذت و ارزش
مسائل ارزشی از جمله مسائلی است که در کارهای اختیاری مطرح میشود. ما برای بعضی از کارهای اختیاری خودمان، امتیاز خاصی قائلیم و آنها را با همهی کارهای دیگر فرق میگذاریم. برای مثال؛ هر انسانی به طور طبیعی کمک به محرومین را کار ارزشمندی میداند. این کار غیر از سیرکردن شکم خود انسان است و برجستگی دیگری دارد. این کارها را افعال ارزشی میگویند و انسان باید ارزشی برای آنها قائل شود تا آنها را انجام دهد. حال، این پرسش مطرح میشود که انگیزه انسان برای این کار ارزشی چیست؟ در پاسخ باید گفت که در اینجا انگیزهها بسیار متفاوت است و سرچشمه برخی از اختلافات میان مکتبهای فلسفه اخلاق نیز همینجاست.
بعضی میگویند: انسان در اصل به دنبال لذت است و هر چیز دیگری هم بگوید، بهصورت غیرمستقیم به همین لذت برمیگردد. برای مثال؛ وقتی انسان به کسی کمک میکند، از کار خودش لذت میبرد؛ بنابراین دنبال لذت خودش است، اما راهش این است که به دیگری خدمت کند. از قدیمالایام در بین صاحبنظران، کسانی قائل بودهاند که اصل ارزشها «لذت» است؛ البته این مکتب، تحولاتی پیدا کرده است و در عصر جدید، تعدیل شده و سروشکل علمی و فلسفی پیدا کرده است. عده دیگری معتقدند که آدمیزاد دو جور قوه مدرکه و قوه فعاله دارد؛ یکی لذت را درک میکند و کارهایی برای لذتبردن انجام میدهد، و دیگری وقتی انسان بالغتر و پختهتر میشود و کمال بیشتری پیدا میکند، عقلش به انجام کارهایی حکم میکند و انسان برای تبعیت از عقل، آن را انجام میدهد؛ زیرا خودش را بالاتر از حیوانات میبیند. البته به یک معنا میتوان گفت که این هم نوعی لذت است؛ زیرا وقتی انسان حس میکند که از حیوانات بالاتر است، به این معناست که کاملتر است، و او کمال را دوست دارد و از داشتن کمال، لذت میبرد.
رابطه سیاست و لذت
حال، این سؤال مطرح میشود که مسائل سیاسی چطور؟ آیا مسائل سیاسی مربوط به همان احساسات حیوانی است یا درک دیگری فراتر از آن است؟ روشن است که مسئله حکومت، حاکم، محکوم، اطاعت از حاکم و... امری حیوانی و مادی نیست. انسانها به دلائل مختلفی پذیرفتهاند که جامعه باید حاکم داشته باشد و باید کسی باشد که حرف آخر را بزند. این سیاست است و این غیر از آن ارزشهایی است که عقل ما به آن حکم میکرد. اینجا میگوید: حاکمی دستور میدهد و باید از او اطاعت کنید. البته این را هم با چند واسطه میتوان به همان لذت بازگرداند؛ زیرا انسان، زندگی اجتماعی را برای امنیت میخواهد تا در سایه این امنیت بتواند به خواستههایش برسد. بهعبارتدیگر اگر امنیت باشد، از داشتن زندگی توأم با امنیت لذت میبریم؛ بنابراین دلمان میخواهد آن لذت را ببریم، ولی راهش این است که مقرراتی باشد و حاکمی مقررات را اجرا کند تا آن امنیت حاصل شده، ما لذت ببریم.
کل عالم؛ مجموعهای منسجم و حکیمانه
مطالب بالا نظریاتی بود که انسانها گفته و در کتابها نوشتهاند و قرنها در محافل علمی روی آنها بحثها کردهاند. حال، ببینیم اسلام در این باره چه میگوید. اینکه فعل اختیاری انسان، از دو منشأ «علم و اراده انگیزهدار» سرچشمه میگیرد، امری قریب به بدیهی است. هر کس در فعل اختیاری خودش تأمل کند، این مسئله را درک میکند؛ اما اسلام درباره محدودکردن خواستهها و جعل مقررات بر آنها، با سایر اندیشمندان بشری اختلافنظر دارد. البته این اختلافنظر به معنی تناقض نیست؛ بلکه اسلام، نظر آنها را کامل نمیداند. نظر اسلام بر بینشی جامع نسبت به هستی مبتنی است.
دانشمندان، حوزهای را برای یک سلسله مسائل در نظر میگیرند و درباره آن بحث میکنند. مثلا در طب، بیماریها را در نظر میگیرند و زحمت میکشند تا داروهایی برای درمان بیماریها پیدا کنند. دانشمند دیگری، مسائل اخلاقی را مطرح میکند، دیگری مسائل سیاسی و... اینها بخشهای جدایی است و کمتر کسی است که درصدد درک ارتباط همه اینها با هم برآمده باشد. کارهای خوبی است؛ اما مثل یک دستهگل میماند که گلهایش ربطی به هم ندارد. اما اسلام، اینگونه نیست. اسلام، نهتنها همه ابعاد وجود انسان را ابعاد یک حقیقت و رویههای یک منشور میداند؛ بلکه کل عالم را یک مجموعه منسجم و حکیمانه تلقی میکند. دانشمندان الهیات، تعبیر میکنند که خدای متعال، عالم را با نظام احسن آفریده است؛ یعنی کل عالم هستی، یک نظام دارد. هستی، یک سیستم کلی جامع است که همه اعضای این سیستم به هم مرتبط و در هم موثرند و در نهایت، بهترین نظم و بهترین نتایج را به بار میآورد؛ البته هر بخشی از اینها باید تابع مقررات و محدودهای باشد تا آن اثر را ببخشد و آن کمال مطلوب به وجود بیاید. اگر همه چیز رها باشد و مقرراتی در کار نباشد، هرجومرج میشود و آن نظام احسن به هم میخورد.
دانشمندان بشری، وقتی درباره مسائل اجتماعی صحبت میکنند، حتی درباره مسائلی مثل جنگوصلح ابهام دارند. ملاحظه میفرمایید که امروزه اکثریت قدرتهای بزرگ عالم میگویند: باید جنگ کرد. اگر جنگ نکنیم، اگر جنگ راه نیندازیم، سلاحهایمان به فروش نمیرسد، در این صورت اقتصادمان عقب میماند و آن عظمت و ابهت کدخدایی که برای خودمان درست کردهایم، از بین میرود! حتی کسانی با شعار کمکردن جنگ بر سر کار میآیند؛ اما بهمحض اینکه قدرت را به دست میگیرند، توسعه جنگ را در اولویت کارهای خود قرار میدهند. میگویند: سیاست همین است که کاری کنیم که قدرت پیدا کنیم و آن را بر عالم تحمیل کنیم! این فکر، در انسان از هنگام بچگی وجود دارد، وقتی بزرگ میشود، به شکل دیگری ادامه پیدا میکند تا میرسد به قدرتهای بزرگ دنیا که میگویند: ما باید قدرت داشته باشیم و قدرتمان جز از این راه تأمین نمیشود، پس باید این کار را انجام دهیم. اصل مطلب، همان انا ربکم الاعلی است که فرعون میگفت؛ یعنی من حرف میزنم و همه باید تابع من باشند! وقتی به آنها میگویید که ارزش انسان به ارزش رفتارهایش است، و انسان باید تابع ارزشهای اخلاقی باشد و نباید رفتار غیراخلاقی داشته باشد، میگویند: بله این مطالب درست است، ولی اینها برای مسائل فردی است؛ اما در مسئله حاکمیت، جای این حرفها نیست. اینجا جای سیاست است و سیاست نیز همین است که گفتیم! اما اسلام، اولا همه ابعاد وجود یک انسان را به هم مرتبط میداند، ثانیا وجود همه انسانها را در یک مجموعه با هم مرتبط میداند، و ثالثا جوامع انسانی را در یک سیستم وسیعتر و جامعتری ملاحظه میکند. در این دیدگاه، کل انسانیت، بخشی از نظام هستی است.
(گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (ره) در دفتر مقام معظم رهبری که در تاریخ ۱۳/۳/۹۶، مطابق با هشتم ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ ایراد فرمودند.)