امام حسین علیه‌السلام: ای مردم! در کسب صفات زیبای اخلاقی بکوشید و برای به دست آوردن این سرمایه‌های معنوی شتاب کنید.  (کشف الغمه، ج ۲، ص۳۰) 

پای درس علامه مصباح یزدی(ره)؛

رابطه اخلاق با سیاست (۳)

اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلا خلاصه‌ای از یکی دیگر از سخنرانی‌های مرحوم علامه مصباح(ره) تقدیم شده است.
اشاره
موضوع بحث ما رابطه اخلاق با سیاست بود. در جلسه گذشته گفتیم که در این مسئله، نه‌تنها بین افراد عادی، ابهام‌ها یا اختلاف‌ سلیقه‌هایی وجود دارد، بلکه صاحب‌نظران و متخصصان نیز در این‌ باره اختلاف‌نظرهای ریشه‌ای با یکدیگر دارند، و برای اینکه فرق نظریه اسلام با نظریه‌های دیگر را بررسی کنیم، باید یک نگاه اجمالی به آن نظرها و آرا داشته باشیم.
 گرایش اول؛ جدایی اخلاق و سیاست
مهم‌ترین نظریاتی که در این زمینه ابراز شده، در سه گروه قابل‌دسته‌بندی است. یک گروه می‌گویند: اصولاً اخلاق و سیاست، هم از نظر مفهوم و هم از نظر مورد، تباین دارند و اخلاق در حوزه خاصی از زندگی انسان مطرح می‌شود که ربطی به سیاست ندارد و سیاست در حوزه دیگری مطرح می‌شود که آنجا جای اخلاق نیست. این گروه به این وسیله خواسته‌اند تا خودشان را از تزاحمی که بین رفتارها در زمینه اخلاق و ِاعمال سیاست، حاکمیت و تدبیر امور جامعه می‌شود، راحت کنند. گفته‌اند: موضوع سیاست، مسائلی است که با حاکمیت ارتباط دارد، ولی اخلاق مربوط به مسائل شخصی و فردی است.
این گروه برای اثبات  این ادعا چنین می‌گویند: همه ما هم در خودمان این مسئله را می‌یابیم و هم آثارش را در همه انسان‌های دیگر می‌بینیم که در وجود ما دو نوع گرایش است. از یک سو عواطفی انسانی داریم؛ مثلاً وقتی می‌بینیم کسی محروم، مریض یا بیمار است یا به او ظلم شده، ناراحت می‌شویم و دلمان می‌خواهد به او کمک کنیم. این گرایش در درون همه انسان‌ها وجود دارد، اگرچه شدت و ضعف دارد، ولی نمی‌توان انسانی فطری یافت که نسبت به دیگران بی‌تفاوت باشد. این یک دسته از گرایش‌های باطنی ماست که ما را به رفتارهای خاصی وادار می‌کند. اما دسته دیگری از گرایش‌های درونی نیز در وجود ماست که باز همه‌ی ما کمابیش آن‌ها را درک می‌کنیم و آن خودخواهی، برتری‌طلبی و چیزهایی ازاین‌قبیل است. حتی بچه‌ها از همان اوائل بچگی‌شان، هرکدام می‌خواهند به دیگری زور بگویند و اگر غذا به‌اندازه یک نفر باشد و این‌ها دو نفر باشند، دعوایشان می‌شود و هرکدام می‌گویند: من باید آن را بخورم. وقتی بزرگ‌تر می‌شوند، این گرایش‌ها به مسائل اجتماعی می‌رسد که منازعات شدیدی بر سر منافع فردی پیدا می‌شود و گاهی به کشت‌وکشتار و جنگ‌ها می‌کشد. نمونه بارز این گرایش، ادعای فرعون است که می‌گفت: انا ربکم الاعلی، من از همه برترم و همه باید مطیع من باشند. دیگران درست است که این سخن را بر زبان نمی‌آورند، ولی در درونشان چنین گرایش‌هایی هست؛ بنابراین در باطن هر فرد، دو نوع گرایش است؛ گرایش خودخواهی، خودمحوری و برتری‌جویی، و گرایش دیگرخواهی. اصل اخلاق «دیگرخواهی» است و هرقدر این حس در انسان قوی‌تر باشد، می‌گویند اخلاقی‌تر است تا به ایثار می‌رسد که برای دیگران، از نیازهای خودش هم صرف‌نظر می‌کند. این اوج اخلاق است. خودش گرسنه می‌ماند تا دیگری سیر شود، بلکه خودش را به کشتن می‌دهد تا دیگری سالم بماند. اما کسان دیگری هم هستند که همیشه به فکر خودشان‌اند و ابایی ندارند که برای رسیدن به منافع‌شان، صدها نفر کشته شوند. چنین کسانی اگر در ظاهر هم چیزی درباره اخلاق و این مسائل بگویند، برای فریب‌کاری و گول‌زدن دیگران است. ازآنجاکه این گرایش، به جایی می‌رسد که به انسان‌های دیگر ضربه می‌زند، قابل‌تحمل نیست و باید کسان دیگری دخالت کنند و جلوی این خودخواهی‌های افراطی را بگیرند، و برای اینکه کمابیش همه‌ی مردم بتوانند از زندگی خوبی بهره‌مند شوند، مقرراتی را وضع و اجرا کنند که این می‌شود «سیاست». سیاست یعنی "مدیریت جامعه".
این رویکرد، نتیجه می‌گیرد که بنابراین ما دو حوزه فعالیت در بین انسان‌ها داریم؛ یکی حوزه اخلاق است و یکی حوزه سیاست. این دو ربطی هم به ندارد. در اخلاق باید همیشه فکر این باشیم که به دیگران خدمت کنیم، ولی در سیاست باید به فکر این باشیم که جامعه را مدیریت کنیم و جلوی ظلم‌ها و فسادها و برتری‌جویی‌های افراطی را بگیریم. بالاترین دلیل برای حکومت، تأمین امنیت  است. باید در مقابل دزدها، غارتگران و خیانت‌کاران، امنیت را تأمین کرد و همیشه چنین خیانت‌ها و تجاوزهایی در جامعه وجود دارد. باید کسانی باشند که جلوی این‌ها را بگیرند و این می‌شود سیاست. در مقابل کسانی که هجوم آورده‌اند و می‌خواهند اموال دیگران را غارت کنند، نفوس‌شان را از بین ببرند و بی‌گناهان را بکشند،  نمی‌توان ایستاد و نصیحت کرد؛ بلکه باید رفتاری متناسب با آن‌ها داشت و با همان زبانی با آن‌ها صحبت کرد که می‌فهمند. آن‌ها زبان زور را می‌فهمند. باید انسان در مقابل آن‌ها قدرت داشته باشد تا بتواند جلوی فساد آن‌ها را بگیرد. قوام سیاست به «قدرت» است. اصلاً حقیقت سیاست، کسب قدرت است و سیاست، بی‌قدرت معنی ندارد. کسی که می‌خواهد حاکمیت جامعه را برعهده داشته باشد، باید قدرت داشته باشد و قدرت از راه اخلاق، نصیحت و دیگرخواهی پیدا نمی‌شود. از اینجا به این نکته می‌رسند که کسب قدرت راه‌های خاصی دارد. یا بدنی است یا علمی و فنّاورانه است و یا قدرت‌هایی است که از راه فریبکاری و مکر و حیله پیدا می‌شود. مجموعه‌ی این سه قدرت، زمینه را فراهم می‌کند که کسانی بتوانند جامعه را مدیریت کنند؛ بنابراین حوزه سیاست، جای دستورات اخلاقی نیست. این جا باید گفت: برو قدرت پیدا کن! اما قدرت بدنی کافی نیست. باید قدرت علمی و صنعتی پیدا کرد و سلاح‌های مختلف اختراع کرد و ساخت. بعد هم در مقابل کسانی که می‌خواهند نقشه‌هایی علیه دیگران بکشند، باید نقشه کشید و فریب‌شان داد. این بهترین راه است؛ زیرا کمک  می‌کند که افراد کمتری کشته شوند. این‌ها با اخلاق نمی‌سازد و بنابراین بین اخلاق و سیاست، رابطه‌ای وجود ندارد. اصلاً این دو با هم اشتراک ندارند تا بگوییم چه رابطه‌ای بین آن‌هاست. بله! ممکن است کسی که در مسند قدرت قرار گرفته است، در زندگی شخصی‌اش صفات خوبی داشته باشد و دیگرخواه باشد، به دیگران کمک کند، از مال شخصی‌اش به آن‌ها بدهد و با زیردستان مهربانی کند؛ اما این‌ها مسائل حوزه سیاست...
 نیست. حوزه سیاست جای اعمال قدرت است و دیگر جای اخلاق نیست. اخلاق دیگرخواهی است، اما سیاست، محدودکردن دیگران است.
 «ماکیاولی» سردمدار نظریه جدایی اخلاق از سیاست
این استدلال صاحب‌نظرانی است که مدعی جدایی اخلاق از سیاست هستند. معروف‌ترین آن‌ها، آقای ماکیاولی فیلسوف معروف ایتالیایی است. این جمله که «هدف، وسیله را توجیه می‌کند» از کلمات قصار ایشان است که می‌گوید: حاکم باید از هر وسیله‌ای استفاده کند. او باید جامعه را آرام کند و جلوی دزدها را بگیرد، حتی اگر آن‌ها را دار بزند یا بسوزاند. وظیفه‌ای که حاکم به عهده گرفته است، تأمین امنیت جامعه و مدیریت جامعه است. 
این هدف، همه رفتارهایش را توجیه می‌کند، ولی اگر بخواهد مسائل اخلاقی را رعایت بکند، نمی‌تواند جلوی ظلم‌ها، ناامنی‌ها و فسادها را بگیرد. باید دستش باز باشد و برای جلوگیری از آن‌ها، هر کاری صلاح دانست بکند. البته از این نوع افکار، در بسیاری از افراد یافت می‌شود و حتی در همین کشور هم نمونه‌هایی از آن را می‌توانید پیدا کنید. امروز نمونه‌ی روشن این نظر که در عالم کم‌نظیر است، "منطق آمریکایی‌هاست". می‌گویند: ما اهدافی داریم که باید به آن‌ها برسیم. هدف ما تشکیل جامعه واحد مدنی است و همه‌ی عالم، باید یک جامعه بشوند و همین‌طوری که ما می‌گوییم، زندگی کنند؛ البته این روپوشی برای قضیه است. اصل قضیه این است که همه‌ی قدرت‌ها در چنگ ما جمع شوند و ما بتوانیم بر همه تسلط داشته باشیم. ازاین‌رو هرجا کسی با آن‌ها مخالف باشد، تروریست می‌شود.فرمایش امام نسبت به کارتر را ببینید. کارتر گفته بود: ایرانی‌ها تروریست هستند. امام خطاب به کارتر ‌فرمود: «آقای کارتر! آدم باید حرف حسابی بزند. ما تروریست هستیم؟! ۳۵ میلیون انسان می‌خواهند آزاد زندگی بکنند و جلوی ظلم و بی‌عدالتی‌های شما را بگیرند. حال این ۳۵ میلیون تروریست‌اند؟! ما می‌خواهیم حقوق خودمان را بگیریم. شما بیایید تروریست را معنی کنید!» سپس امام جمله‌ای می‌گویند که بسیار زیباست. می‌فرماید: «آقای کارتر! قضاوت‌تان در امور سیاسی هم همین‌طور است؟ تشخیص‌های‌تان همه همین‌طور است؟ شما یک ملت ۳۵ میلیونی را تروریست میدانید! این قضاوت را شما می‌کنید، سایر قضاوت‌هایتان نیز همین‌طور است؟» به‌هرحال این منطقی است که آن‌ها برای خودشان دارند. تحلیل روان‌شناختی آن هم این است که همیشه کسانی هستند که خودخواهی و خودمحوری، بر روح‌شان غالب است و در مقابل، عوامل عاطفی و احساسی، رنگ می‌بازد. آنجا فقط خود و قدرت خودشان را می‌بینند، ولو میلیون انسان‌ها کشته بشوند و یا از گرسنگی و فقر بمیرند. می‌گویند: من قدرت داشته باشم، هر اتفاقی که می‌خواهد بیفتد! البته «من» در اینجا کمی دایره‌اش وسیع می‌شود. از من فردی به خانواده سرایت می‌کند، از خانواده به همفکرها، هم‌حزبی‌ها و همشهری‌ها، تا می‌رسد به ملت آمریکا. البته منظورشان همه‌ی ملت آمریکا هم نیست. می‌گویند: ما که مدیر مملکت هستیم، باید بر همه عالم مسلط شویم. این خواسته به هر قیمتی که شده باید محقق شود. هدف وسیله را توجیه می‌کند!
(گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری که در تاریخ ۱۱/۳/۹۶، مطابق با ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ ایراد فرمودند.)