مقارن با نفوذ و استیلای استعمار اروپایی و بعد آمریکایی در ایران، جریان منور الفکری غربگرا هم شکل گرفت. از آن زمان تا کنون، مهمترین موضوع فرهنگی این دو درباره ایران، مسئله علل توسعه نیافتگی بوده است. تقریباً تا پیش از انقلاب اسلامی تحلیل و تبیین هر دو یکسان بود. اما به نظر میرسد که بعد از پیروزی انقلاب و برآمدن جمهوری اسلامی در ایران، اختلاف جدی میان روشنفکر غربگرا و غربیها پدید آمده است. این اختلاف نظر در مسئله غنیسازی هستهای کاملاً مشهود است.
بدون تردید توانمندی یک کشور در امر غنیسازی هستهای، برترین نشانه برای توسعه یافتگی است. حتماً علم در آن کشور بهویژه در شرایط فشار و تحریم، پیشرفت چشمگیری پیدا کرده است که به چنین توانمندی بالایی رسیده است. زیرا دانش هستهای از دانشهای متأخر است.
امروز دنیای غرب به شدت پیگیر توقف صنعت و فرآیند غنیسازی هستهای در ایران است. چنین اهتمامی اذعان به قرار گرفتن ایران در جاده توسعه است و دیگر نمیتوان این کشور را توسعه نیافته تلقی کرد. اما جریان روشنفکری غربگرا با تکیه بر نظریات مختلف، همچنان اصرار بر توسعه نیافتگی ایران دارد.
جدیدترین تحلیل این جماعت از علل توسعه نیافتگی ایران، طرح مسئله اختلاف ضخامت کورتکس مغزی اروپایی و آسیایی است(!) به زعم یکی از آنان، کورتکس مغز ایرانی به دلیل نازک بودنش نسبت به ضخامت کورتکس اروپایی، در امر توسعه باز مانده است و قادر به رشد و ترقی نیست!
اکنون در موضوع هستهای به مثابه برترین نشانه توسعه یافتگی، باید جانب کدامیک را گرفت و نظر یکی را بر دیگری صائب دانست؛ نظر کارشناسان ارشد غربی یا نظر روشنفکر غربگرای ایرانی؟ آیا میتوان بر پایه نظریه کورتکس مغز ایرانی، این دو دیدگاه را راستیآزمایی کرد؟
اگر به هر طرف نظریه کورتکس تکیه شود، به این نتیجه میرسیم که دیدگاه غربی نسبت به برداشت غربگرای ایرانی صائب است. وقتی میپذیریم که کورتکس ایرانی ضعیفتر از مشابه غربی آن است، طبعاً باید باور روشنفکر ایرانی را نا راست دانست.
در واقع روشنفکر ایرانی پیشاپیش با نظریه مشعشع کورتکس مغز ایرانی و اروپایی، اذعان به ضعف و نقصان برداشت خود از توسعه یافتگی ایران کرده است. اگر ایران عقب مانده است، روشنفکرانش هم مشمول این حکم میشوند، اگر نگوییم تنها مصداق آن هستند. چون قدر متیقن مصداق نظریه کورتکس ایرانی، صاحب آن است. به هر حال، اقرار عقلاً علی انفسهم جائز.