اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانیهای علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
--------------------------------
شهادت؛ کاملترین مصداق بندگی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم فرا رسیدن ایام عزاداری سیدالشهداعلیهالسلام را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه تسلیت عرض میکنیم؛ امیدواریم که با لطف و عنایتی که به دوستان و خدمتگزارانشان و کسانی که خودشان را منسوب به ایشان میدانند، با لطفی که دارند گوشه چشمی به مجلس ما و دلهای ما و وضع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ما بفرمایند و با یک عنایت، از خداوند متعال همه چیز را برای بهبود این اوضاعمان بخواهند و هیچ بعید ندانیم که با یک گوشه چشمشان همه مسائل قابل حل است. بههرحال امیدواریم انشاءالله باز هم به برکت نام سیدالشهدا و عزاداری امام حسن مجتبیصلواتاللهعلیهما مشمول عنایات این بزرگواران قرار بگیریم و امورمان، چه دنیوی و چه اخروی، اصلاح شود.
محرم و صفر؛ ماه زنده ماندن و زنده نگهداشتن اسلام
این ایام که به فرمایش امامرضواناللهعلیه منشأ همه برکاتی است که ما از آن برخوردار هستیم و اگر محرم و صفر نبود ما بهره قابلتوجهی از اسلام نمیداشتیم. این تعبیر معروف ایشان است که هر چه داریم از محرم و صفر است. انشاءالله خدا معرفت این مطلب را به ما بیشتر بدهد و توفیق شکرگزاری این نعمت عظیم معرفت به اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین و محبت اهلبیت و توفیق برای شرکت در مجالس بزرگداشتی که به نام این بزرگواران تشکیل میشود که کمتر نعمتی است که با این نعمت قابل مقایسه باشد را به همه ما عنایت بفرماید.
محور همه این مراسمی که بهخصوص در این دو ماه انجام میگیرد و برگزار میشود، البته خیلی از شهرهاست که در طول ایام سال مراسم عزاداری هست و اختصاص به محرم و صفر ندارد؛ ولی کثرت و وفور اینها بیشتر در این دو ماه انجام میگیرد. من یادم است بچه بودم در یزد، در طول ایام سال، شاید روزی نبود که در شهر مجلس عزاداری که مجلس معروفی است، تشکیل نشود. شاید در خیلی از شهرهای دیگر هم باشد و ما خبر نداریم، ما از زادگاه خودمان خبر داریم. بههرحال خدا این نعمت عظیم را به ما مرحمت کرده، یک سرمایه مفت و مجانی که محبت اهلبیت علیهم السلام در دلهای ما قرار داده شده و خیلی هم برای کسبش زحمت نکشیدیم. این یک موهبت الهی است؛ خدایا! این را از ما نگیر!
بنده، تنها چیزی که امید دارم به اینکه مایه نجاتم باشد، همین محبت محدود و ناقصی است که به پیشگاه اهلبیت دارم. بقیهاش چون غالباً با اعمال خودم کسب شده، معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشته باشد؛ اما چون این موهبت خدایی است، بیشتر به آن امیدوار هستم.
محور همه این بحثها مسئله شهادت در راه خداست که تا آنجایی که ما میشناسیم در عالم خلقت مصداق اتمّ آن سیدالشهداصلواتاللهعلیه است. آیا از این مصداق اتمّ هم ممکن است یا نه، شاید اگر کسی ادعا بکند که امکان وقوعی ندارد خیلی حرف بیجایی نگفته باشد.
ما از وقتیکه خودمان را شناختیم و اسم امام حسینعلیهالسلام را شنیدیم، با مسئله شهادت و اهمیت آن و اینکه قهرمان این میدان، سیدالشهدا و خاندانشان بودند آشنا شدیم و از این مسائل گوشمان پر است و برایمان تازگی ندارد؛ اما علیرغم اینکه حالا بنده بیش از هفتاد سال است که اینطور مسائل را شنیدم، خواندم و کتابهای متعددی مطالعه کردم؛ اما هنوز بعضی از مسائل هست که آن چنانکه بایدوشاید شاید برای خودم هم حل نیست؛ یعنی سؤال دارم و باید تحقیق کرد که جواب کامل و اطمینانبخشی بدهم. اگر کسی همینجوری از من سؤال کند در خصوص بعضی ابعادش، شاید جواب حاضر و آمادهای نداشته باشم. چون جلسه علما و فضلا است سعی میکنم به بعضی از این مسائل که بیشتر جنبه علمی داشته باشد و دقت بخواهد اشارهای بکنم، حالا اگر بلد بودم جوابش را هم عرض میکنم وگرنه خود طرح سؤال هم میتواند انگیزهای باشد برای اینکه علما و محققان بیشتر دربارهاش تحقیق کنند و بیان کنند تا دیگران استفاده کنند.
مقام شهید و فضیلت شهادت
اصل اینکه در فرهنگ اسلام و بهخصوص در فرهنگ شیعه، مسئله شهادت یک چیز بسیار ممتازی است؛ حتی وقتی بخواهند ثواب اعمال دیگر را بگویند که خیلی ثواب دارد، آن را با شهادت میسنجند. مثلاً گاهی گفته میشود مثل ثواب شهید در راه خدا است؛ یعنی این یک مثال و یک نماد برای بالاترین ارزشها است. آیات قرآن هم که متعدد داریم، روایات هم که الی ماشاءالله داریم. طبعاً این سؤال برای آدم مطرح میشود که این مسئله شهادت چه خصوصیتی دارد که اینقدر پیش خدا ارزش دارد و اینقدر در فرهنگ اسلامی روی آن تکیه شده و به آن استناد شده و ضربالمثل شده، یعنی خدا مثلاً این عالم را خلق کرده تا چند نفر مثل امام حسینعلیهالسلام پیدا بشوند و شهید بشوند که چه طور بشود؟ چی بشود؟ این چه سرّی در آن هست که مقام شهادت اینقدر مهم است... وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا،[1] إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[2]... خدا جان و مال شما را خریده، با این تعبیر که در میدان شهادت با شما معامله میکنم و جان شما را میخرم! درباره نماز اینطور چیزی نیست، بنده سراغ ندارم. در خصوص سایر عبادات هم چنین تعبیری را یادم نمیآید. این چه خصوصیتی دارد؟
حقیقت بندگی
به گمان بنده، برای حل این مسئله باید یک مسئله بنیادیتر را حل کرد و آن مسئلهای است که خود قرآن مطرح کرده، جواب صریح هم داده؛ اما باز هم ما درست قانع نمیشویم و نمیفهمیم. در قرآن با تعبیر حصر فرموده وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛[3] مَا خَلَقْتُ... إِلَّا، حالا اگر فرموده بود خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُونِ یک برداشت میشد؛ اما با این تصریح و با این حصر کامل، فرموده مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. این سؤال از این هم شاید عامتر یا قویتر هم باشد که خدا چه احتیاجی به نماز و عبادت ما دارد که اصلاً این عالم را خلق کرده برای انسان، انسان را خلق کرده برای عبادت، که حالا چه بشود؟ حالا ما نماز بخوانیم یا نخوانیم، برای خدا چه فایدهای دارد؟ نخوانیم از خدا چه کم میآید؟ بخوانیم چه به ایشان اضافه میشود؟ و اصلاً این یعنی چه که ما را آفریدند برای اینکه بندگی کنیم؟ این چه طور بیان حکمتی است، چطور بیان غایتی است، علت غایی به یک معنا، غایت، حالا از این تعبیراتی که شاید خودم هم خیلی بلد نیستم، از اینطور مقولات، خدا برای چه خلق کرده است؟ اگر آن را حل کنیم جواب این سؤال که چرا جهاد مهمترین است شاید آسانتر حل بشود؛ یعنی چون جهاد کاملترین مصداق بندگی است. حالا مفهومی که همه از بندگی میفهمند و قبول دارند این است که آدم کارش را مملوک دیگری بداند. بردگی چه طور است؟ یک کسی پول میدهد، برده میخرد، این در واقع مالک چه چیز آن میشود؟ مالک جوانیاش؟ خب میتواند جوانیاش را حفظ کند و پیر نشود؟ این چه برده باشد و چه آقا باشد بالاخره یک مدتی جوان است و بعد هم پیر میشود. هیچ انسانی اختیار عمر او را ندارد، پس مالک وجود او نیست، مالک جوانیاش هم نیست، مالک سلامتیاش هم نیست چون مثل مریضهای دیگر مریض هم میشود، فقط اعتباراً مالک کارش است یعنی کار کند و مزدش را بگیرد یا بگوید این کار را بکن، او بگوید چشم؛ بردگی اصلاً یعنی این. بردگی معنای دیگری هم دارد؟ بعد هم هر کس که آن را میفروشد، در واقع دارد همین حق استفاده از کار او را به دیگری میفروشد والا چشم و ابرویش را که نمیشود بفروشند، بدنش هم که هست چه من باشم و چه هر کس دیگری، چه برده باشد و چه آقا. مالکیتی که ما میگوییم همین مالکیت اعتباری است، اثرش هم در استفاده از کار طرف ظاهر میشود. پس بندگی یعنی اینکه هر چه آقا میگوید من عمل کنم و بگویم چشم. اگر بنده بگوید که آقا اگر بگویی فلان کاری را بکن، میگویم چشم؛ اما به شرطی که هزار تومان بدهی! خواهد گفت تو بندهای! این فضولیها چیست؟! تو بندهای، میگویم بکن! بگو چشم! کار تو همین است.
اگر آدم در دلش این باشد که من وقتی حرف آقا را گوش میکنم که مزد قابلی به من بدهد، امروز یک غذای چربتری، یک لباس بهتری، یک مسکن بهتری به من بدهد، آن وقت حرفش را گوش میکنم، این در واقع وظیفه بندگیاش را عمل نکرده است. پس سادهترین معنایی که از بندگی میفهمیم، وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، یعنی هر چه من میگویم بگو چشم! همه چیز تو، کار تو، درآمدهای تو، بهرههای زندگی تو و لذتهای تو مال من است و باید بر طبق اراده من کار بکنی، این معنی بندگی است. حالا اینکه بندگی همین است یا معنای عمیقتری هم دارد آن بماند، این معنای عمومیاش است که همه میفهمند.
بنده، مصداقش غلام سیاه است. مالک غلام سیاه پول میدهد و او را میخرد. حالا که خرید و فروش غلام نیست، البته شکل دیگرش هست و شاید هم بدترش؛ اما آن بساط ارباب رعیتی که مرسوم بود حالا نیست. به کسی نمیشود بگویند رسماً در بازار پول بدهد و انسانی بخرد؛ ولی آن وقتی که بود معنای بردگی همین بود که یعنی من اختیار کار تو را دارم، میگویم این کار را بکن باید بکنی.
دلیل امر به عبادت در عین بینیازی خداوند متعال
اکنون این سؤال مطرح میشود که خدا چه احتیاجی به کار ما دارد؟ ما را خلق کرده برای اینکه هر چه او میگوید عمل کنیم، اگر عمل نکنیم چهطور میشود؟ به او برمیخورد؟ از او کم میآید؟ ضرری متوجه او میشود؟ قطعاً اینطور نیست؛ خدایی که ما میشناسیم و به ما معرفی کردند و خودش هم خودش را معرفی کرده به هیچ چیز احتیاجی ندارد. پس اگر این را بهعنوان یک غایت فعلش ذکر میکند، باز هم نفعش به خود ما برمیگردد؛ من شما را خلق کردم تا بندگی کنید تا خودتان بیشتر بهره ببرید. البته بعد سؤال میشود که حالا بهره بردن ما، باز ما که بهره میبریم برای خدا چه فایدهای دارد؟ حالا این بحثهایی است که بزرگانی در فلسفه الهی بحث کردند و به یک جوابهایی هم رسیدند. میخواستم اشارهای بکنم که ببینیم اصلاً اینکه خدا ما را برای بندگی آفریده، چه معنای قابلفهمی برای خودمان میتواند داشته باشد، یعنی اگر این تفسیر را کنارش بگذاریم کأنه اینجا فرموده من شما را خلق کردم برای اینکه به بهترین خوبیها برسید و چون شما موجود مختاری هستید، ویژگی انسان در مقابل سایر مخلوقات این است که او با اختیار خودش باید کسب بکند، چون اینطور هستید باید با اختیار خودتان کاری کنید که به بهترین خوبیها برسید. من میدهم؛ اما مسیرش این است. برای اینکه اختیار بکنید باید بدانید که چه کاری بهتر است تا آن را انجام بدهید. پس یکی برای شناختن بهترینها احتیاج دارید به اینکه حرف من را گوش کنید؛ چون هیچکس بهتر از من نمیداند، یکی دیگر هم یک مطلب بالاتری است که بهترین خوبیها در سایه این پیدا میشود که شما حقیقتاً بنده بشوید، آنوقت اصلاً میتوانید خوبی را درک کنید. حالا اگر نمیفهمید اجمالاً بپذیرید، معرفتتان که کمکم زیاد بشود خواهید فهمید که اصلاً بالاترین خوبیها آن وقتی برای انسان حاصل میشود که مزه بندگی خدا را بچشد و تا آن را نچشد اصلاً نمیفهمد که بندگی چه خوبی و چه لذتی دارد. امثال ما این را باید تعبداً بپذیریم؛ ولی اشخاصی بزرگتر از ما هستند که این لذت را چشیدند.
حتی نفس کشیدن هم برای خدا!
اگر چنین چیزی باشد راهش این میشود که ما از اول شروع کنیم هر کاری برایمان پیش میآید بگوییم چون خدا گفته باید انجام بدهیم، بنا بر این است که ما بنده خالص بشویم تا بهترینها را دریافت کنیم و آن، آن وقتی میشود که من شروع کنم تمرین کنم و اینطوری بشوم که واقعاً هر چه دارم برای خدا قرار بدهم؛ بهعنوانمثال وقت نماز است میخواهم استراحت کنم یا میخواهم بنشینم جک بگویم یا میخواهم فیلم تماشا کنم، خدا میگوید بلند شو نماز بخوان! اگر بنده باشم میگویم چشم، الله اکبر؛ این میشود بندگی؛ اما اگر دنبال لذتهای مادی خودم باشم و اینها، این دیگر بندگی نیست، آن بندگی نفس است. پس باید این را در هر کاری که پیش میآید تمرین کنم. این هر کاری کمکم توسعه پیدا میکند تا غذا خوردن و حتی کارهای حیوانی آدم را هم شامل میشود. آن هم میشود که برای خدا باشد. حالا اگر کسی جرئت بکند و بگوید شامل نفس کشیدنش هم میشود، آن وقتی که بخواهد نفس بکشد اگر یادش باشد و آنهایی که این طوری تمرین کردند یادشان میماند، نفس هم میکشد برای خدا میکشد؛ قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي،[4] دیگر چه میماند؟ وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ... وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ.[5] آن وقتی من به بهترینها نائل میشوم که همه هستیام بشود بندگی. آنوقت آن مصداق و آن هدف مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ تحقق پیدا میکند و این طوری که بزرگان گفتند طوری میشود که از نفس کشیدنش برای خدا بهترین لذتها را میبرد. میگویند کسانی نیمهشب در هوای سرد از خواب بلند میشوند، آنوقتهایی که برق و گاز و اینها نبود اگر کسی میخواست نیمهشب بلند شود باید بلرزد، برود یخ حوض را بشکند، وضو بگیرد بیاید نماز بخواند؛ نیمهشب بلند شو، برو سر حوض، یخ یک وجبی را بشکن، وضو بگیر، بلرز، برو در مسجد دو رکعت نماز را بخوان و سر به سجده بگذار و گریه بکن، از آن گریه لذتی میبری که هیچ جوان عزبی از بهترین و زیباترین دخترهای عالم نمیبرد! گردن آنهایی که میگویند. حالا ما آنها را نگوییم؛ اما حالا آن که خدا به زبان عامیانه امثال بنده برای همه فرموده این است که إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ،[6] ما در مقابل این عبادتتان بهشت را به شما میدهیم. آنوقت تعریف کرده که در آنجا حورالعین هستند، میوهها چه طور است، به درختها به راحتی دسترسی دارید و آن اندازه که میفهمیدیم آنهاست؛ اما اینطور چیزها را باید بگوییم آنهایی که به آنها اطمینان داریم وقتی میگویند ما هم تصدیق میکنیم والا خودمان به این زودیها معلوم نیست باور کنیم، بفهمیم و بیابیم.
(سخنرانی آیت الله مصباح یزدی در 24 مهر، 1397.)
--------------------------
[1]. نساء، 95. [2]. توبه، 111.
[3]. ذاریات، 56. [4]. انعام، 162.
[5]. انعام، 163.
[6]. توبه، 111.