امام حسین علیه‌السلام: حلم زینت انسان و وفا نشانه جوانمردی است.  «بحارالانوار، ج ۷۵، ص۱۲۲» 

ارزیابی گام اول و برنامه‌ریزی برای گام دوم.

 اگر یک روز گفتند در فلان جلسه فلان کسی چنین گفت چرا تو هم سر تکان دادی؟! حساب‌های خدا خیلی عجیب است؛ نمی‌گوید چرا رفتی یک سال، کجا سخنرانی کردی؛ می‌گوید در آن جلسه فلان کس حرفی زد، تو هم سر تکان دادی؛ به همین اندازه! باید از کسی دفاع می‌کردی چرا نکردی؟! 

اشاره: طبق روال نشریه پرتو، ذیلاً خلاصه یکی دیگر از سخنرانی‌های علامه مصباح (ره) تقدیم شده است.
--------------------------------
جا دارد بعد از چهل سال درباره آن فکر کنیم، ـ به‌خصوص با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری در بیانیه گام دوم ـ الان که اولِ گام دوم هستیم، سعی کنیم این گام را درست برداریم. اینکه در این نظام چه کسانی خوب و چه کسانی بد هستند، چه کسانی اشتباه می‌کنند چه کسانی درست، این‌ها سر جای خودش؛ ما چه‌کاره هستیم؟ ما که در این قشر آمدیم، این مسئولیت را، این لباس را، این شغل را، ـ هرچه بگوییم ـ پذیرفتیم، اولاً آیا کار درستی کردیم؟ ثانیاً آیا لوازم آن را ملتزم بودیم؟ آنچه اقتضاء می‌کرد یک روحانی بداند، رفتیم یاد گرفتیم؟ آنچه اقتضاء می‌کرد یک روحانی متعهد عمل کند، آیا عمل کردیم، یا نه؟ بعد از اینکه به قضاوتی رسیدیم، آن‌وقت نتیجه‌گیری می‌کنیم که از امروز من می‌خواهم هم درست وظیفه‌ام را بفهمم و هم درست عمل کنم که این فکرها فقط یک مرور ذهنی نباشد، نتیجه عملی داشته باشد؛ بعد از چهل سال می‌خواهیم از تجربه چهل ساله‌مان برای آینده‌مان نتیجه بگیریم؛ اگر اشتباه کردیم، جبران کنیم؛ اگر کوتاهی کردیم، تدارک کنیم؛ اگر درست بوده، باز هم ادامه بدهیم؛ خدا را شکر کنیم بر اینکه هیچ اشتباهی نکردیم، نه در فهممان، نه در عملمان.
حقیقت این است که اینجا هم همان دو عامل به شکل دیگری مؤثر هستند. آیا ما وقتی آمدیم درس بخوانیم و ده سال، بیست سال، چهل سال، پنجاه سال، یا مثل بنده بیش از هفتاد سال طلبگی کردیم، آیا واقعاً برای این بوده که این را وظیفه دینی خودمان می‌دانستیم، چون خدا به ما گفته بود این کار را بکنید؟ یا نه اسباب این‌طور پیش آمد، یا هیچ کار دیگری از دست ما برنمی‌آمد، آمدیم اینجا، یا پدر ما آخوند بود خواستیم محراب و منبر او دست کس دیگر نیفتد، خودمان آن‌ها را در دست بگیریم، یا تنبلی اقتضاء می‌کرد! به هر حال واقعاً این را ما معتقد هستیم اگر ما امروز به تکلیف میرسیدیم و روز اولِ تکلیف ما بود، حجت داشتیم پیش خدا که واجبترین وظیفه ما طلبگی است؛ آیا این‌گونه درک می‌کنیم، یا نه، حالا ببینیم چه می‌شود؟ باری به هر جهت، تقدیر بود! ما به این شغلمان ایمان داریم که باید این‌گونه باشد و تکلیف شرعی است، یا حتی بالاتر واجب‌ترین تکلیف شرعی بر ما همین کار است که اگر تزاحم پیدا کند با هر کار دیگری، این کار مهم است؟ برای ما، نمی‌گویم برای همه. آیا این مسئله را حل کرده‌ایم یا نه؟
اشکالی که در محور قبلی عرض کردم، اولش ضعف معلومات و ضعف تشخیص بود، در اینجا هم راه دارد و بالاترش، آنچه مربوط به انگیزه و نیت می‌شود، اینکه واقعاً هم وظیفه واجب این است که باید درس طلبگی را خواند، من هم بخاطر واجب بودنش خواندم یا بخاطر چیز دیگری بود، نیاز داشتم از این راه نیازم تأمین می‌شد یا عوامل دیگری، مثلاً در شهرمان بیشتر به من احترام می‌کردند، این راه را پذیرفتم؛ بنده خیال می‌کنم ما که باید هم بهتر بفهمیم، هم بهتر بفهمانیم، خود ما از این کمبودها بی‌بهره نیستیم؛ ممکن است با خودمان بگوییم حالا طلبه باشیم که مثلاً چه بشود؟ حالا که طلبه شدیم چه چیزی به ما دادند، غیر از یک خانه اجاره‌ای و چندرغاز شهریه‌ای که می‌گیریم؟ چه کسی گفته طلبه شویم؟ اشتباه کردیم؛ اگر از اول رفته بودیم استاد دانشگاهی شده بودیم، دکترایی از دانشگاه‌های انگلستان یا آمریکا داشتیم، الان هم خدمت به جامعه می‌کردیم، هم وزیر می‌شدیم، وکیل می‌شدیم، هم زندگی ما بهتر بود. احتمال می‌دهم در بین ما کسانی باشند که خیلی یقین به این وظیفه نداشته باشند؛ پیش آمد کرد و شرایط این‌طور شده، آخوند شدیم؛ یکی دیگر هم پدرش کشاورز بود، کشاورز شد؛ یکی هم شرایطی پیش آمد اتفاقاً صنعتگر شد؛ ما هم اتفاقاً این‌طور شدیم. گاهی هم مقداری رنگ توحید به آن می‌زنیم و می‌گوییم خدا مقدر فرموده بود! اما اینکه وظیفه و تکلیف واجبی باشد، این حرف‌ها را خیلی باورمان نیست و تازه بعد از اینکه این را حل کردیم و فهمیدیم که این بزرگ‌ترین تکلیف واجب ماست، صحبت از این است که با چه نیتی این کار را انجام بدهم، باید از چه ابزاری استفاده کنم برای اینکه بتوانم این کار را بکنم؟ گاهی ابزارهای معمولی هست، کمابیش همه با آن‌ها آشنا هستید؛ کسانی که می‌خواهند در روحانیت هم به پست و مقام‌هایی برسند، ابزارهایی دارد که باید آن‌ها را یاد گرفت، عمل کرد، تجربه کرد. اگر نیت خالص و برای خدا باشد، ابزارها هم خودبه‌خود تابع نیت معلوم می‌شوند؛ چگونه ابزاری را باید استفاده کرد؛ یک جایی هم باید چشم‌پوشی کرد، گذشت کرد، کار را به دیگری واگذار کرد، او اصلح است، او اولی است؛ یا نه، با هم مساوی هستیم، ایثار می‌کنیم؛ ولو ضرر هم به من بخورد، ولو زندگی من هم رونقی پیدا نکند، زن و بچه من هم سختی بکشند؛ اما من آدمی نیستم که بروم به‌خاطر مقام دنیایی از بعضی ابزارهای خاص استفاده کنم. این‌ها مراتبی دارد.
به نظر بنده اگر آن وظیفه اول را ما نتوانستیم درست انجام دهیم، تحقیقات کافی درباره مسئولین چهل سال کشورمان نتوانستیم انجام دهیم، این را نباید ترک کنیم. بالاخره ما هرچه ضعف داشته باشیم، به اینکه قیامتی هست و حساب کتابی در کار است، این را انکار نمی‌کنیم؛ با همه ضعف‌هایی که داریم. اگر روز قیامت از ما بپرسند چرا فلان کار را کردی، چرا فلان کار را نکردی و روح جواب ما این بود که دلم نمی‌خواست یا دنبالش نرفته بودم، نفهمیده بودم که آن‌قدر اهمیت دارد، یا نه، بخاطر منافع مادی برایم صرف نمی‌کرد این کار را بکنم؛ لذا نکردم، یا به‌خاطر منافع مادی کاری که نمی‌بایست بکنم، کردم، اگر چنین روزی بود و چنین سوالی شد، «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»، جواب قاطعی داریم؟ اگر فلان بقال و عطار فکری برای این جواب نکرده باشد شاید خیلی معاقب نباشد، عقابش هم سبک باشد، عذر او هم زودتر پذیرفته شود؛ اینکه محیط به ما اجازه نمی‌داد، نفهمیدیم، دنبال آن نرفتیم. اما آیا ما هم می‌توانیم این را بگوییم؟ در حوزه‌های علمیه با دیدن اساتید، با دیدن امام، با اطلاع از زندگی امام می‌توانیم بگوییم ما چه کار به این کارها داریم، تو کشک خودت را بساب، چه حوصله‌ای داری؛ می‌توانیم بگوییم، یا نه؟! فکر کنم اگر کسی بگوید که می‌توانیم این‌طور بگوییم خیلی اشتباه کرده و روزی خیلی پشیمان خواهد شد؛ پشیمانی داریم تا پشیمانی. ممکن است یک تاجر معامله‌ای بکند، مثلاً ده میلیون سود داشته باشد، یک معامله‌ای یازده میلیون و او توجهی نداشت و معامله ده میلیونی را کرد، ده میلیون سود داشت، پشیمان می‌شود که چرا یازده میلیون را معامله نکرده؛ اما پشیمانی‌اش آن‌قدر نیست که حالا یک دهم از سودش کم شده. اما اگر ده میلیون سود جای معامله‌ای را گرفت که ده میلیارد سود داشت؛ پشیمانی او یک‌جور است؟ همان اندازه‌ای که از معامله یازده میلیونی پشیمان شده بودیم که نکردیم، حالا از این معامله هم همان اندازه پشیمان می‌شویم که چرا آن معامله را نکردیم که ده میلیارد سود داشت، نه ده میلیون؟ یعنی هزار برابر. ظاهراً این‌گونه نیست، پشیمانی‌ها مراتب دارد؛ گاهی پشیمانی‌ها آن‌قدر شدید است که آدم را به دیوانگی می‌کشاند.
اگر روزی چشم باز کنیم و ببینیم در دنیا اشتباهی کردیم و ضرری هم کردیم یا مریض شدیم یا چنین و چنان شد و در جایی واماندیم؛ اما بالاخره گذشت؛ اما امروز ضرری کردیم که الی الابد تا بی‌نهایت دست از سر ما نمی‌کشد، اگر این‌گونه باشد، این دو پشیمانی مساوی است؟ آیا برای آن روز فکری کردیم، جوابی برای انتخاب کارهایمان آماده کردیم؟ اگر یک روز گفتند در فلان جلسه فلان کسی چنین گفت چرا تو هم سر تکان دادی؟! حساب‌های خدا خیلی عجیب است؛ نمی‌گوید چرا رفتی یک سال، کجا سخنرانی کردی؛ می‌گوید در آن جلسه فلان کس حرفی زد، تو هم سر تکان دادی؛ به همین اندازه! باید از کسی دفاع می‌کردی چرا نکردی؟! تا برسد به کارهای بزرگی که ما اصلاً نمی‌توانیم عظمت و تأثیر آن‌ها را تا قرن‌ها بعد بسنجیم. این‌ها چیزهایی است که برای امثال ما است؛ برای عطار و بقال و کشاورزان صنعتگران نیست. آن‌ها اگر پشیمانی داشته باشند، چیزهای کوچک و محدودی است؛ پشیمانی بی‌نهایت عمده‌اش برای ما است.
 (منبع: پایگاه اینترنتی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی)
 
دسته بندی مطالب: