امام زمان (عج) فرمودند:   ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست. بحارالانوار: ج 53، ص 175. 

ادب و هنر 1248

ابتذال و هجو حیا در شفرونی

پخش قسمت اول برنامه «شفرونی» از پلتفرم فیلیمو، با اجرای نیما شعبان‌نژاد و حضور بهرنگ علوی، نعیمه نظام‌دوست به‌عنوان شرکت کننده و جواد خیابانی به‌عنوان مهمان مخفی، بار دیگر بحث کهنه‌ای را در رسانه‌های ایرانی باز کرد: ابتذال به نام طنز.
این برنامه که با فرمت آشپزی - سرگرمی و وعده فضایی شاد و نوآورانه پا به میدان گذاشت، در عمل و حداقل در قسمت اول، به ورطه‌ای از هنجارشکنی فرهنگی فرو غلتید که نه‌تنها ارزش‌های ایرانی - اسلامی را به چالش کشید؛ بلکه مفهوم «حیا» را به سخره گرفت _ اتفاقی که به یک‌روند نگران‌کننده در تولیدات اخیر شبکه نمایش خانگی تبدیل شده است.
دیالوگ‌های نعیمه نظام‌دوست؛ طنز یا تحقیر فرهنگ؟
از همان دقایق ابتدایی، نعیمه نظام‌دوست، بازیگری که به‌واسطه نقش‌های کمدی‌اش شهرت دارد، با دیالوگ‌هایی که ظاهراً برای خنده طراحی شده بودند، به عادی‌سازی روابط خارج از عرف پرداخت. شوخی‌هایی که با ارجاع به روابط عاطفی میان زن و مرد، با استفاده از لفاظی‌های جنسیتی و اشاره مدام به علاقه به مردان مختلف، خطوط قرمز فرهنگی را زیر پا گذاشتند.
این رویکرد که در برنامه‌هایی چون «جوکر» نیز تکرار شده بود، با اعتراضات گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی روبرو شد.
این نوع طنز که به جای خلاقیت، بر شوخی‌های سطحی و جنسیتی تکیه دارد، نه‌تنها به فرهنگ غنی طنز ایرانی بی‌احترامی می‌کند؛ بلکه مخاطب را به سطحی‌نگری و پذیرش هنجارشکنی سوق می‌دهد. در واقع بیان مداوم هنجارشکنی باعث حرکت جامعه به سمت شرایط بدون هنجار خواهد شد.
جواد خیابانی: قربانی هجو حیا
نقطه اوج ابتذال برنامه، لحظه ورود جواد خیابانی، گزارشگر ورزشی محبوب و شناخته‌شده به دلیل ادب و حیای حرفه‌ای‌اش، بود. ورود او، به صحنه‌ای برای به چالش کشیدن حیا تبدیل شد. نعیمه نظام‌دوست با اصرار بر صدا کردن خیابانی با نام کوچک «جواد» و پیشنهاد مجری برنامه به خیابانی برای رفتار مشابه و حتی نشان‌دادن طنز رفتارهای صمیمانه‌تر مانند «بغل کردن»، میهمان برنامه را در شرایطی معذب‌کننده قرار داد.
خیابانی، با حفظ متانت و پاسخ‌هایی چون «اسم کوچک گفتن بی‌احترامیه» یا طنز محترمانه‌ای که به احسان علیخانی اشاره داشت، در برابر این هجوم ایستادگی کرد، او حتی برای مثال هم ‌نام نظام‌دوست را صدا نکرد تا ارزش‌های خود را حفظ کند. اما این مقاومت، به‌جای ستایش، در برنامه به موضوعی برای خنده تبدیل شد.
این صحنه که در شبکه‌های اجتماعی وایرال شد و صدها هزار بازدید در اینستاگرام کسب کرد، به نمادی از یک‌روند خطرناک تبدیل شده است: تقلیل حیا به ابزاری برای سرگرمی.
در جامعه‌ای که حیا نه‌تنها یک ارزش دینی؛ بلکه بخشی از هویت اجتماعی است، چنین رویکردی چیزی جز توهین به مخاطب نیست.
مسئولیت رسانه‌ای: غفلت یا عمد؟
«شفرونی»، با اجرای پرانرژی نیما شعبان‌نژاد و طراحی جذابش، می‌توانست به برنامه‌ای خلاق و سرگرم‌کننده تبدیل شود که به‌جای حاشیه‌سازی، به وحدت فرهنگی کمک کند. اما انتخاب مسیر ابتذال، چه از سر غفلت و چه عمد، نشان‌دهنده بی‌توجهی به حساسیت‌های جامعه‌ای است که ارزش‌هایش، عنصر جدانشدنی از آن است.
پیام‌های خلاف عرف قسمت اول ناشی از دعوت میهمان اشتباهی و البته عدم کنترلش بود؛ اتفاقی که می‌تواند در قسمت‌های بعد اصلاح شود.
 
مهم‌ترین واحد یادگیری...
فاطمه شفقت
تعدادی از کتاب‌های دبستان را گذاشتم جلوی رویم. ورق زدم و با دقت برانداز کردم. کدام واحد یادگیری را باید تحلیل کنم؟ از حیث محتوا، زبان و ویژگی‌های هنری تصویری. کتاب‌ها را نگاه می‌کردم، چقدر پرمحتواتر و زیباتر از زمان ما شده بود! سعی می‌کردم معلم‌های زیادی را که در این مدت 30 و چند سال آموزش تجربه کرده‌ام، به خاطر بیاورم. تصویر معلمانم را با صفحات کتاب ورق می‌زدم.
معلم کلاس اولم را زیاد به خاطر ندارم. معلم کلاس دوم وقتی عصبانی می‌شد، مقنعه بچه‌ها را می‌کشید توی صورتشان! معلم کلاس سومم 19 ساله بود. به ما می‌گفت من خواهر بزرگ شما هستم. فقط ده سال از شما بزرگ‌ترم. خلاق بود و خوشرو. برای حل تمارین ریاضی مسابقه برگزار می‌کرد و به نفر اولی که سوالات را حل می‌کرد، جایزه می‌داد. یادش بخیر چند بار از این پاک‌کن‌های میوه‌ای معطر جایزه گرفتم. خیلی دلچسب بود برایم! 
از معلم کلاس چهارم فقط جدیت یادم هست و البته حرف‌های زشتی که موقع عصبانیت به بچه‌ها می‌گفت. یک‌بار یک تخلف بچگانه کردم که خیلی هم جدی نبود، سر کلاس جلوی بچه‌ها آن‌چنان کرامتم را لگدمال کرد که هنوز از مرور خاطره‌اش، قلبم به درد می‌آید. معلم کلاس پنجم صاحب فرزندی نبود؛ اما مادرانه به ما درس می‌گفت و در ساعت‌های خالی به ما هنرهای زنانه و رازهای کدبانوگری می‌گفت!
از معلم‌های دوره‌های بعد هم خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارم. همین‌طور که از اساتید دوره‌های بعد. برخی به ما درس زندگی می‌دادند و از برخی فقط تیپ و ظاهر و اخلاق ناخوبشان را به خاطر دارم! دیروز، با کتاب‌های کاهی رنگش، همان قدر نقش معلم پررنگ بود که امروز با کتاب‌های زیبا و پر نقش و نگارش! وقتی از دختران 12 ساله‌ام درباره کتاب‌های سال‌های مختلف دبستان پرسیدم، از خاطرات ریز و درشت معلمانشان گفتند و درس‌هایی که از آن‌ها گرفتند و از کتاب‌ها هیچ نگفتند!
هر چه کتاب‌ها را ورق می‌زنم بیشتر مطمئن می‌شوم مهم‌ترین نقش، از آن معلم است. معلم خوب، سخت‌ترین درس‌ها را از پر اشکال ترین کتاب‌ها به نیکوترین بیان آموزش می‌دهد و معلم بد، با بهترین کتاب‌ها، بدترین آموزش‌ها را به ارمغان می‌آورد. اینکه هر سال بعد از امتحانات، مشاهده می‌کنیم کتاب‌هایی که با این‌همه زحمت و دقت کارشناسان و متخصصان طراحی شده، نامهربانانه زیر پای بچه‌ها پاره‌پاره و لگدمال می‌شود، علت چیست؟!
علت از بدی و سختی و بی‌محتوایی کتاب است یا اشکال از معلمی است که نتوانسته هدف و غرض آن درس را به شاگردانش منتقل کند و طعم شیرین دانش را به او بچشاند که شاگردان بفهمند چقدر این درس‌ها مفید است و چقدر برای این کتاب‌ها و محتوایشان و جذاب شدنشان زحمت‌ها کشیده شده است! البته آن معلم هم تقصیری ندارد؛ او هم قربانی همین نظام آموزشی است. نظامی که برخی از معلمانش نمی‌دانند چرا این درس‌ها را خوانده‌اند و حالا چرا باید به دیگران آموزش دهند!
خوب به خاطر دارم چند سال قبل، ناگهان دیواره‌های ساختمان ایمانم فرو ریخت، روزی که بر لبه تیز شک و ایمان قدم می‌زدم، روزی که دست‌هایم به هر سو دستی را می‌جست تا از سقوط نجاتم دهد، استادی از راه رسید و پا به تمام کتاب‌هایی زد که در تمام عمر خوانده بودم.
دستم را گرفت و جهنم را به من تعارف کرد. در همان زمانه سقوط و هبوط، دستان نجات‌بخش دیگری مرا از برزخ کفر و ایمان بیرون کشید. آری، نجات ما در دستان معلمان ماست.
حتی اگر کتابی "قرآن" باشد، باز هم به محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) احتیاج دارد تا آن را از ابهام برهاند و تبیین کند مجملاتش را و احکام بخشد متشابهاتش را و به نیکویی بخواند آیه آیه‌اش را، تا نور بپاشد بر قلب‌ها و رهایی بخشد بر جان‌ها و از تاریکی برهاند اذهان به ظلمت نشسته بشر را.
 آری، این نقش معلم است. نقشی که پررنگ‌تر و موثرترین است. در نظام آموزشی ما، این‌قدر که به کتاب توجه می‌شود، به معلم نه! چرا؟ چون این راه آسان‌تر است. حکایت ما، مانند انسانی است که سوزنی را در انبار کاه گم کرده است؛ اما در بیرون، آن را وجب به وجب جستجو می‌کند به این توجیه که بیرون روشن است و انبار تاریک! ای کاش، تا از این دیرتر نشده به فکر بیفتیم و برای ارتقاء سطح دانشی، بینشی و گرایشی معلمانمان، گامی برداریم!