اکنون رنج فراقش غمی بزرگ بر جان او نشانده است. صدای پدر را که هر روز سلامش آرامشبخش جانش بود و صدای گامهایش نوازش روح او! صدای بلال که میآمد، به انتظار صدای دلربای نمازش به کنار دیوار خانهاش که هم جوار مسجد و محرابش بود به قامت میایستاد.
دیگر هیچچیز تسکینش نمیدهد. به رغم همه نگرانیهایش از تنهایی علی (علیه السلام) و بچههایش، رهایی از آن همه نخوت و ستم متکبران حقیر و سفر به جوار پدر را ترجیح میدهد.