امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

از آن ساعت به بعد، کسی نزد من از او و پدرش محبوب‌تر نبود...

شخصی از اهل شام، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد، پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی‌طالب است». سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربه الی اللّه! آنچه می‌تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همین‌که هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرند و اظهار ناراحتی کنند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کردند و پس از آنکه چند آیه از قرآن مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت کردند به او فرمودند:
ادامه مطلب

وقتی فهمید، او که بود...

در آن ايام، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامى بود. در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز، به استثناى قسمت شامات، چشم‌ها به آن شهر دوخته بود كه چه فرمانى صادر می‌کند و چه تصميمى می‌گیرد.
در خارج اين شهر دو نفر، يكى مسلمان و ديگرى كتابى (يهودى يا مسيحى يا زردشتى) روزى در راه به هم برخورد كردند. مقصد يكديگر را پرسيدند، معلوم شد كه مسلمان به كوفه می‌رود و آن مرد كتابى در همان نزديكى، جاى ديگرى را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقدارى از مسافت راهشان يكى است، با هم باشند و با يكديگر مصاحبت كنند.
ادامه مطلب

سعادت خدمت به رفقا

قافله‌ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین‌که به مدینه رسید، چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط، مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می‌شناسید؟
ادامه مطلب

همسفر حج

مردی از سفر حج برگشته، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعریف می‌کرد، مخصوصاً یکی از همسفران خویش را بسیار می‌ستود: چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همین‌که در منزلی فرود می‌آمدیم، او فوراً به گوشه‌ای می‌رفت و سجاده خویش را پهن می‌کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می‌شد.
امام فرمودند: «پس چه کسی کارهای او را انجام می‌داد؟ و  چه کسی حیوان او را تیمار می‌کرد؟».
ادامه مطلب

خواهش دعا

شخصی با هیجان و اضطراب، به حضور امام صادق )علیه‌السلام( آمد و گفت: درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد که خیلی فقیر و تنگدستم. امام فرمودند: «هرگز دعا نمی‌کنم»! 
آن شخص گفت: چرا دعا نمی‌کنید؟
حضرت فرمودند: «برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است، خداوند امر کرده که روزی را پی‌جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می‌خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا، روزی را به خانه خود بکشانی!»
بستن زانوى شتر
ادامه مطلب

مردى كه كمك خواست

به گذشته پرمشقت خویش می‌اندیشید، به یادش می‌افتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر می‌کرد که چگونه یک جمله کوتاه، فقط یک جمله که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی‌اش را عوض کرد و او و خانواده‌اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند، نجات داد. او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند.
ادامه مطلب

حکایت های پندآموز 1124

نتیجه سخاوت
حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: عده‌ای از یمن وارد بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند. در میان آنها یکی از همه بیشتر با سخنان درشت، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را مورد خطاب قرار می‌داد و به یاوه بحث می‌کرد.
ادامه مطلب

صفحه‌ها