امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

اعتکاف یعنی

سید علی شاهرخی
 
اعتکاف یعنی روبه‌روی آینه فطرت ایستادن و غبار از دل گرفتن، دوباره سراغی از خود گرفتن.
اعتکاف یعنی از خود بریدن و به خدا پیوستن، پرواز از خاک تا افلاک.
اعتکاف یعنی خود را دوباره شناختن، از نو خود را تعریف کردن، دنیای نوآفریدن.
اعتکاف یعنی دل سپردن به نسیم خوش بندگی، یعنی گوش جان سپردن به آهنگ روح فزای توحید، و به سروش الهی.
اعتکاف یعنی بشارت باری به مشتاقان جنت و رضوان.
اعتکاف یعنی توقف، تمرکز، تفکر، لحظه‌ای به خود آمدن و بعد جذب کردن عزم و حرکت با شوق و شتاب در شاهراه سعادت و بندگی، امید و آگاهی، سیر و سفر در بی‌نهایت معرفت.
اعتکاف یعنی اندیشه کن در مبدأ هم در معاد، یعنی خدا را کن تو بسیار یاد. بگو الهی از دست این نفس خسته‌ام، فریاد فریاد! بگو که من بریده‌ام ای خدا برس به داد!
اعتکاف یعنی در عصر حیرانی سرگردانی و بیهودگی باید برویم سمت خدا، قلاب دل را به کشتی نجات حلقه زنیم و خود را از این ورطه و این‌همه تشویق و تحیر خلاص کنیم.
وصف این زمانه سرگشتگی انسان این عصر را چه نیکو بیان کرده است مرحوم قیصر امین‌پور: "ما در عصر احتمال به سر می‌بریم، در عصر شک و تردید، در عصر پیش‌بینی وضع هوا، از هر طرف که باد  بیاید در عصر قاطعیت تردید! عصری که هیچ عصری، جز اصل احتمال، یقینی نیست"
اعتکاف یعنی در این این‌همه هیاهو و هجوم افکار بیهوده، من چقدر دلم برای خودم تنگ شده. دلم برای آن خود حقیقی خدا، و دوست داشتنی تنگ شده.
اعتکاف یعنی گوشه دنجی برگزینی و حدیث نفس کنی: "روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم، از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟"، "مرغ باغ ملکوتم، نیَم از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم".
اعتکاف یعنی "دلا غافل زسبحانی چه حاصل؟ اسیر نفس و شیطانی، چه حاصل؟ بود قدر تو افزون از ملائک، تو قدر خود نمی‌دانی، چه حاصل؟" (باباطاهر)
اعتکاف یعنی باید قدری تأمل کنم تا به یاد بیاورم که من چه هستم؟ که هستم؟ مبدأ و معادم چیست؟ 
اعتکاف یعنی "چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید." رو به پنجره نور و ایمان باید ایستاد، باغ معنا را تماشا باید کرد، با دست تمنا،
میوه‌های حقیقت را باید چید؛ بوئید و با همه وجود احساس کرد. چشم‌ها را باید باز کرد، دیدنی‌ها را باید دید. اعتکاف یعنی حقیقت وجودت را، راز خلقت و فلسفه بندگی و زندگی در این دنیا را دریابی، و در مدار هستی و آفرینش حرکت کنی. جهان را با جهاندار ببینی و از مدیر و مدبر الامور، لحظه‌ای غافل نشوی.
اعتکاف یعنی باور اینکه "ما به دنیا آمده‌ایم که زندگی کنیم، تا قیمت پیدا کنیم، نه به هر قیمتی زندگی کنیم."
اعتکاف یعنی باید که پر وا کنی تا که پر، وا کنی؛ بال بگشایی در حریم کعبه دل تا که پرواز کنی در بیکران آسمان قرب و لطف حضرت دوست، و اوج‌گیری در بی‌نهایت معنا.
اعتکاف یعنی قد عرف نفسه، فقد عرف ربه، یعنی در مسیر طاعت و بندگی بکوشی، و غایت تو این باشد که در جوار هو منزل بگیری.
اعتکاف یعنی همه وجودت ذکر و تسلیم و رضا، یعنی "بپسندی آنچه را جانان پسندد".
اعتکاف یعنی زمزمه عاشقانه عارفانه: "آن‌کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی! دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟"