امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

مسافر فلسطین

محمدحسین انصاری‌نژاد

 

بر جاده مسافر فلسطین است

ادامه مطلب

زخم فلسطین

سیده فاطمه صغری زیدی از هندوستان
 
قلم هنوز ز زخم تو می‌شود خونبار
به رنگ خون شده الفاظ شعر من انگار
کجا نشسته‌ای ای عهده‌دار عقل و شعور
که دم از آمدن صلح می‌زنی هر بار
به خاک و خون تن رنجور کودکان غریب
به غم نشسته ببین مادری به روی مزار
بیان قصه نمرود و آتش کوه است
خلیل در دل این آتش جفا پیکار
خرابه، خون، تن بی سر،  اسیر دست جفا
به چشم من همه کرب و بلا شود تکرار
کنار قبر پدر آرمیده یک دختر
ادامه مطلب

مِنَ المُجرِمینَ مُنتَقِمُون

محمد رسولی

 

بایست، کوه صلابت میان دوران‌ها! 

ادامه مطلب

حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام

عطار نیشابوری
 
چو یعقوب و چو یوسف آن دو دلدار
بهم دیگر رسیدند آخر کار
پدر گفتش که ای چشم و چراغم
چو از گریه بپالودی دماغم
مرا در کلبه احزان نشاندی
جهانی آتشم در جان فشاندی
بچندین گاه خوش دم درکشیدی
تو گوئی هرگزم روزی ندیدی
چرا کردی چنین بیدادی آخر
بمن یک نامه نفرستادی آخر
پدر در درد چندین گاه از تو
دلت می‌داد، بی آگاه از تو
بخادم گفت یوسف ای تناور
برو آن نام‌ها نزد من آور
ادامه مطلب

درخت مغرور

آذر بیگدلی
 
درختی کهن بود در بیشه ای
ندیده به تن زخمی از تیشه‌ای
بلند و قوی‌پنجه، سخت و سطبر
به دامانش آویخته دست ابر
فراتر ز نُه آسمان پایه‌اش
فرو خفته خورشید در سایه‌اش
ز هر مرغ کاندر جهان نام داشت
به هر برگی از شاخش آرام داشت
کشان از دو سو سرگشاده کمین
به‌گاو سپهر و به‌گاو زمین
هم آن را در افتاده بر شاخ شاخ
هم این را ز ریشه کمر شاخ شاخ
به‌پا چون ز ایام بندی ندید
ادامه مطلب

رحمت بیکران

شیخ عطار نیشابوری

 

ادامه مطلب

نی نامه

قیصر امین پور

ادامه مطلب

ای چشمه نور، امام زمانم

(محمدعلی مجاهدی)
روی تو را ز چشمه نور آفریده‌اند
لعل تو از شراب طهور آفریده‌اند
پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش
خورشید را برای ظهور آفریده‌اند
منعم مکن ز مهر خود ای مه، که ذرّه را
مفتون مهر و عاشق نور آفریده‌اند
از پرتو جمال تو در کوه و برّ و بحر
سینای عشق و نخله طور آفریده‌اند
عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد
بنگر دل مرا چه صبور آفریده‌اند
پروانه را در آتش هجران خود مسوز
او را برای درک حضور آفریده‌اند
ادامه مطلب

داری گریزی به غمِ در می زنی بابا

حرف از وصیت هـای آخر می زنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر می زني بابا
این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار
حرف از وصیت هـای مادر می زني بابا
دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم
داری گریزی به غمِ در می زنی بابا
زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست
هرچند حرف از زخم بستر می زنی بابا
یک روز می‌بینی مرا بین در و دیوار
یک روز می آیی به من سر می زني بابا
گفتی کـه خیلی زود می آیم کنار تو
پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو
ادامه مطلب

صفحه‌ها