شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) در کتاب الامالی درباره چگونگی آمدن حربن یزید ریاحی (رحمةاللهعلیه) نزد امام حسین (علیهالسّلام)، چنین آورده است: حر بن یزید به اسبش رکاب زد و از لشکر عمر بن سعد (لعنةاللهعلیه) جدا شد و به سوی لشکر امام حسین (علیهالسّلام) آمد، در حالی که دستان خود را روی سرش نهاده بود و میگفت: خداوندا، به سوی تو بازگشتهام، پس توبه مرا بپذیر. من دل دوستانت و دل فرزندان پیامبرت را ترساندم.
چون حربن یزید ریاحی (رحمةاللهعلیه) در پیشگاه امام حسین (علیهالسّلام) قرار گرفت، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، جانم فدایت باد. من همانم که راه را بر تو بستم و نگذاشتم که بازگردی، و سایه به سایه با تو آمدم تا در این سرزمین بیآب و علف فرودت آوردم. به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند، گمان نمیکردم که این گروه، تمام پیشنهادهای تو را رد کنند و کار به اینجا بکشد. با خود گفتم: باکی نیست که برخی از دستورهای این قوم را اطاعت کنم تا گمان نکنند که از اطاعتشان بیرون رفتهام و بالاخره آنها یکی از پیشنهادهای حسین را میپذیرند. به خدا سوگند، اگر گمان میبردم که هیچ پیشنهادی را از شما نمیپذیرند، هرگز چنین کاری نمیکردم و اکنون آمدهام تا از آنچه انجام دادهام به درگاه پروردگارم توبه کنم و جان خود را تقدیم کنم و در پیشگاهت کشته شوم. آیا این کار برای من توبه محسوب میشود؟ حضرت فرمودند: آری، خدا توبه تو را میپذیرد و تو را میآمرزد. نامت چیست؟ گفت: من حر بن یزید هستم. حضرت فرمودند: «انت الحر کما سمتک امک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا والاخرة انزل؛ تو حر (آزاده) هستی همان طور که مادرت این نام را بر تو نهاده است. تو در دنیا و آخرت آزادهای، از مرکب فرود آی.» حر گفت: سواره بودنم برایتان بهتر از پیاده بودن است. ساعتی سواره میجنگم، که البته فرجام کارم به فرود آمدن میانجامد. امام فرمودند: هرچه میخواهی انجام بده؛ خدا تو را رحمت کند.
شیخ صدوق به اسناد خود روایت میکند که حر گفت: وقتی که از منزل به سوی حسین (علیهالسّلام) حرکت کردم، ندایی شنیدم که سه بار گفت: «ای حر، تو را به بهشت بشارت باد» برگشتم؛ ولی کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حر به عزایش بنشیند، به جنگ فرزند رسول خدا میرود و به بهشت بشارت داده میشود!