مردی از سفر حج برگشته، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعریف میکرد، مخصوصاً یکی از همسفران خویش را بسیار میستود: چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینکه در منزلی فرود میآمدیم، او فوراً به گوشهای میرفت و سجاده خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول میشد.
امام فرمودند: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و چه کسی حیوان او را تیمار میکرد؟».
گفت: البته افتخار این کارها با ما بود. او فقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت. امام فرمودند: «بنابراین، همه شما از او برتر بودهاید».
غذاى دسته جمعى
همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا، گوسفندی را ذبح و آماده کنند.
یکی از اصحاب گفت: «سر بریدن گوسفند با من». دیگری: «کندن پوست آن با من».
سومی: «پختن گوشت آن با من».
چهارمی: ...
رسول اکرم: «جمع کردن هیزم از صحرا با من».
جمعیت: «یا رسولالله! شما زحمت نکشید و راحت بنشینید. ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را میکنیم».
رسول اکرم: «میدانم که شما میکنید، ولی خداوند دوست نمیدارد بندهاش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد».
سپس به طرف صحرا رفتند و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کردند و آوردند.