ازدواج از سنت های حسنه جامعه اسلامی است و توجه به آن در روایات واحادیث، اهمیت مساله را بیش از پیش آشکار می سازد. ازدواج علاوه بر آرامش زن و مرد، موجب بقای نسل و سلامت جامعه می گردد; چنانکه قرآن می فرماید:یکی از نشانه های خداوند این است که برایتان همسری آفرید تا موجب آرامشتان باشد و بین شما الفت و مهربانی قرار داد.
با وجود تاکید بسیار بر ازدواج، جایی که پای شرف، دین و امکان خطر گناه پیش آید، طلاق ضرورت می یابد. اسلام چون مسیحیت کاتولیک، پیمان ازدواج راناگسستنی نمی داند و یا چون یهود، به بازبودن نسبی درهای خروجی اعتقادی ندارد; بلکه طلاق را مبغوض ترین حلالهامی شمرد (2) و آن را امری آسیبی ولی اجتناب ناپذیر می داند و معتقد است چنانچه در حدی متعارف نگه داشته شود،می تواند حایز نتایج مثبتی برای خانواده وجامعه باشد. (3) در جوامع پیشرفته صنعتی، روابط انسانی و در پی آن روابطخانوادگی از ابعاد معنوی تهی و در نتیجه سست، سرد و آسیب پذیر شده است; تنهاهدف زندگی مشترک، ارضای خواسته های غریزی است و جسم وخواسته های آن، محور تمام ارزشها وکوششهاست. چیزی ارزش خوانده می شود یا به نظر دارای ارزش می آید که نیازهای طبیعی و کششهای جسمانی راپاسخ دهد; پس بمحض یکنواخت شدن روابط جسمانی، طرفین در جستجوی سرچشمه های دیگر تمتع، به پیوندهای دیگر می اندیشند.متاسفانه در سالهای اخیر در کشور مانیز بویژه در شهرهای بزرگی چون تهران -که بافت زندگی شهری آن را به یک جامعه صنعتی تبدیل نموده است - آمار طلاق نسبت به ازدواج، حرکتی افزایشی داشته است بطوری که طبق آمار بدست آمده درسال 1359، از هر 32377 ازدواج، 5260مورد به طلاق منجر شده و در سال 1360، از 57833 مورد ازدواج، 9414مورد آن به طلاق انجامیده است که از این تعداد در سال 59، 76/15 درصد طلاق به تهران تعلق داشته و 11/7 درصد به کل کشور و در سال 60، 28/16 درصد به تهران و 29/8 درصد در کل کشور بوده است. دوگانگی وسیعی در آمار طلاق شهر وروستا بویژه تهران و روستا وجود دارد ودر مواردی تا 4 برابر گزارش شده است.علت این دوگانگی این است که در جامعه سنتی، سنتها همچون ستونهای استوارموجب بقای خانواده شده است در حالی که جوامع صنعتی طلاق را نفی می کنند وموجبات استحکام پیوند زناشویی را نیزفراهم نمی آورند; به همین دلیل الگو قراردادن قوانین غربی در جامعه اسلامی ماکار ساز نبوده، از معضلات پی آمد طلاق نمی کاهد; زیرا این قوانین مطابق با عرف غرب تدوین شده است و نمی تواندخواسته های جوامع اسلامی و سنتی رابرآورده سازد. متاسفانه برخی ازتحصیلکرده های این گونه جوامع نیزفریب ظواهر فریبنده این قوانین را خورده،پس از بازگشت به وطن بانگ سر می دهندکه بطور مثال حق طلاق به زن تعلق داشته باشد و... . باید به اینان یادآوری کنیم که آمار طلاق در خانواده های بی سواد و یابالاتر از فوق لیسانس و در میان خانواده هایی که زن استقلال مالی دارد،بیشتر است. خوشبختانه زن مسلمان، از الگوی کامل خویش، بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا«علیها السلام » پیروی می کند که به دست مبارک خویش دستاس می کردند وبرای فرزندانشان لباس می دوختند. زن جامعه ما علاوه بر رسیدگی به امور خانه،همسر و فرزندان، به اقتصاد منزل چه درخانه بعنوان خود اشتغالی (بافتنی،خیاطی، فرشبافی) و چه خارج از خانه کمک موثری می کند و همواره با رضایت کامل ایثار کرده، زندگی را بخوبی در کنارهمسر و فرزندان ادامه می دهد. او مصداق این ضرب المثل معروف است که:
زن خوب و فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا
ادامه دارد...
من یک مادرم ..
نسا جعفری
مادر که باشی، بیخیالتر میشوی، بیخیال فرش تازه شسته شدهای میشوی که رنگهای بازی کودکانه، طرح افشانش را گلی تازه زدهاند. بیخیال کابینتهای ممهور شده به طرح دست و انگشتان کوچک میشوی که با رشتههای ماکارونی نارنجی شدهاند. بیخیال بیخوابیهای شبانه میشوی و اصلاً باور نمیکنی که این خود واقعی توست. همان کسی که اگر خواب شبانهاش به اندازه کسری از ساعت قضا میشد، این بیخوابیِ ریز قضاشده را، با استراحت ظهرگاهی، ادا میکرد. باور نمیکنی به اندازه سن نوزاد دو ماههات، شبهایی کمتر از ۲ ساعت خوابیدهای. مادر که باشی، بیخیالی جزئی از روزمرهگیهایت میشود؛ چون اگر بیخیال نباشی، خیال دردانههایت در کالبدت نمیگنجد.
مگر انسان چقدر فرصت دارد که تمام ابعاد وجودیاش را در بوته آزمایش گذارد؟ ظرفیتهای وجودی چون صبر، تحمل در اوج خستگی، کنترل خشم و هزاران ویژگی دیگر. عمق وجود یک انسان چگونه باید به منصه ظهور برسد؟ جز مادری... مادر که باشی، میتوانی همزمان خشمت را کنترل کنی و اوج بگیری. مادر که باشی، میتوانی همبازی کودکانت شوی؛ اما از تکامل روحت لذت ببری. مادر که باشی، خانهسازی میکنی با کودکت و همزمان دلت را وسعت میدهی و خانهای برای صبرت در اوج خستگی میسازی. شعر کودکانه میخوانی و روحت در پس قافیههای کودکانه، تهلیل و استغفار میگوید. با یک پا توپ را به سمت کودکت روانه میکنی و با پایی دیگر از جنس دلت یکقدم به سوی یکرنگی با فطرت الهیات برمیداری. قصه تکراری شبانه را برای بار دهم تعریف میکنی و غصه رنگهای گذرای دنیای پر نقشونگار را، از دل میزدایی. جورچین میوهها را با دستهای کودکانهاش میچینید و از باغ اوصاف الهی غفار بودن را ناخنک میزنی. مادر که باشی، برای نزدیک شدن به فطرت الهیات، راه کوتاهتری داری...
و حالا اینجا من مادرم...
مادرم، اگرچه سالهاست از تز دکترایم دفاع کردهام... مادرم، اگر چه فرصتهای شغلی زیادی در این چند سال داشتم و عطای همگی را به لقایشان بخشیدهام... مادرم، گرچه مقاله مینویسم، کتاب میخوانم تدریس میکنم و شعر میگویم... اما مادر بودنم برتر از همه کارهایی است که از بدو تولدم انجام دادم... من عاشق بوییدن تن کودک نوزادم هستم و عاشق نوازش کردن دستهای نوجوانم. عاشق بوسه بر پیشانی کودک نوپایم... من عاشق خیره شدن به دستهای لطیف چون گلبرگ گل نوزادم بعد از خواب هستم... مقالهها و نوشتهها برایم آنقدر عزیز نیستند که لالایی خواندن برای کودکم... حقوق مکفی آنقدر برایم وسوسهبرانگیز نیست که بازی با کودکانم... من عاشق دستهای آغشته به مواد ماکارونی هستم، از آن بیشتر جای این دستها روی کابینتهای تازه خانهتکانی شدهام... من عاشق مادریکردن خودم هستم. عاشق لباسهای ریز، لگوهای کوچک و خانه پر از خنده کودکانه... چون بین همه این شلوغیهاست که خودم را پیدا میکنم.
من مادرم و یک مبارز...
شاید هم یک مبارزم از نوع جهادگر. وقتی صبح، لقمه مدرسه کودکم را خوب میپیچانم که اندکی نشتی نداشته باشد، مبارزهی من شروع میشود. حریف من یک دشمن نیست، دشمنان من پر شمارند. وقتی در وسعت ۸۰ متری خانهام میدوم تا غذایم ته نگیرد و همزمان دیکته کودکم را سطر به سطر شعر میکنم برایش، به ساعتدیواری پذیرایی دهنکجی میکنم. وقتی خوشحال میشوم از اینکه لباس تا شده در کمد که قد کشیدنهای کودک بزرگم، ناتوانش کرده بود از کهنگی، تن ظریف پسر کوچکم را خوب در آغوش میگیرد، پشت اسراف را به خاک میمالم و طعم شیرین چون خرمالوی رسیده قناعت را مزه میکنم و خوب میدانم مثل تفاوت خرمالوی گس و رسیده، مرز باریکی است میان خساست و قناعت. من جهادگرم در جبههی ۸۰ متریام، خاکریزم از صبوری و مادری ساخته شده که هرگز نباید این خاکریز را ببازم و سلاحم اندکی لبخند و ذرهای نشاط است و البته سپری به نام «صبر» که خدا در این مبارزه، کولهبارم کرده است. خوب میدانم مجاهده بدون سلاح و کولهبار، مبارزه نیست و هر سربازی در کارزار نبرد باید با سلاح و کولهبارش به خواب رود.