امام باقر علیه السلام فرمودند:  به خدا سوگند که او (مهدی (علیه السلام)) مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می فرماید: «اَمَّن یجیب المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣٤١ 

از آن ساعت به بعد، کسی نزد من از او و پدرش محبوب‌تر نبود...

شخصی از اهل شام، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد، پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی‌طالب است». سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربه الی اللّه! آنچه می‌تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همین‌که هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرند و اظهار ناراحتی کنند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کردند و پس از آنکه چند آیه از قرآن مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت کردند به او فرمودند:
«ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده‌ایم»
آنگاه از او پرسیدند: «آیا از اهل شامی؟».
جواب داد: آری.
فرمودند: «من با این خلق‌وخوی سابقه دارم و سرچشمه آن را می‌دانم».
پس از آن فرمودند: «تو در شهر ما غریبی. اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک دهیم، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم. حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم».
مرد شامی که منتظر بود با عکس‌العمل شدیدی برخورد کند و هرگز گمان نمی‌کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد که گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می‌شد و من به زمین فرو می‌رفتم و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‌کردم! تا آن ساعت برای من، در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش مبغوض‌تر نبود و از آن ساعت برعکس، کسی نزد من از او و پدرش محبوب‌تر نیست.
(داستان راستان شهید مطهری)