نقش مخرب شبهروشنفكران دينستيز در مديريت دولت روحاني(2)
انقلاب اسلامي؛ اعتراض آشكار به فقدان آگاهي در جهان
متن زير بخش دوم گفتوگو با دكتر جعفر چاوشي، عضو هيئت علمي دانشگاه صنعتي شريف، درباره فقر كمرشكن اقشار ضعيف جامعه و شكاف عميق طبقاتي در دولت هشت ساله آقاي روحاني است كه تقديم خوانندگان محترم ميشود:
تحليلگر ديگري به نام ساموئل هانتينگتون در كتابي تحت عنوان « برخورد تمدّنها »، كه در سال 1996 منتشر كرد با اشاره به احتمال نزديكي يا اتّحاد تمدّنهاي اسلامي و كنفوسيوسي و برخورد آنها با تمدّن غربي، مسائلي را عنوان كرد كه جنبه هشدار دهنده به غرب داشت. او در اين كتاب به ويژه فرضيّه برتري فرهنگي غرب را در مقابله با تمدّنهاي اسلامي و كنفوسيوسي خدشهدار ميكرد. بنابراين طبق اعتراف اين تحليلگران، ليبراليسم غربي به آخر خط خود رسيده است.
أمّا همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم چين و روسيه نيز براي آينده دنيا حرفي براي گفتن ندارند. زيرا تجربه تلخ سوسياليسم در اين كشورها هر گونه جاذبهاي را براي آيندگان نابود كرده است. به قول الوين تافلر: «رژيمهاي سوسياليستي در اثر توطئههاي سازمان سيا و محاصره سرمايهداري و فشارهاي اقتصادي از خارج فرو نپاشيد، بلكه به محض آنكه مسكو پيام داد كه ديگر از قوايش براي حفاظت حكومتهاي كمونيستي در برابر مردم خودشان استفاده نخواهد كرد، اين حكومتها يكي پس از ديگري سرنگون شدند. بحران نظام سوسياليستي در كشورهاي اتّحاد جماهير شوروي و چين و ساير نقاط ديگر ريشههايي بسيار عميق دارند».
اكنون كه با اعترافات بزرگترين تحليلگران غربي داير بر بن بست ليبراليسم و سوسياليسم براي حلّ مسائل آينده جهان آشنا شديم، خوب است نظر يكي از تحليلگران مسلمان غير ايراني را هم درباره آينده انقلاب اسلامي ايران بدانيم تا با علّت اصلي دشمني غرب با ايران واقف شويم. آقاي هشام جعيط انديشمند برجسته تونسي در كتابي تحت عنوان: بحران فرهنگ اسلامي، چنين نوشته است: «آنچه به انقلاب ايران ويژگي ميبخشد، اين است كه اين انقلاب، اصول و مبادي اسلامي را به اصول و مبادي انقلابي تبديل نكرد، بلكه بازگشتي صريح و روشن به اسلام بود، اگرچه چهره انقلابي به خود گرفت...
اينك، اگر رسالت انقلاب فرانسه و انقلاب روسيه در كفن پيچيده شده و اگر دموكراسي، برابري و پوزيتيويسم، كه همان فرهنگ سياسي نوين است به سطح عملكردهاي مبتذل زودگذر تنزّل يافته است، پس چه چيزي را ميتوان انقلابي ناميد؟ مگر دور نمايي مجهول و ناشناخته را!
[با انقلاب ايران] هماكنون فرد مؤمن و ديندار، كه پيشتر مطرود بود، نيروي خود را باز مييابد و همچون فرياد اميدي، مجنونوار در فضاي پر اضطراب جهانِ امروز طنين ميافكند. عصر حاضر، عصر نگراني و گمگشتگي است و همه كساني كه به نقد مدرنيسم پرداختهاند، بر ويژگي گمگشتگي و گمراهسازي آن مهر تاكيد ميگذارند، چه بسا انقلاب اسلامي [ايران] نخستين انقلاب به خاطر هويّت در مدرنيسم باشد كه پيش از آنچه انقلاب يك جامعه باشد، انقلاب يك تمدّن است». در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه انقلاب ايران چه كرده كه براي جهانيان جاذبهدار شده است؟ پاسخ اين سؤال را هم ميشل فوكو فيلسوف فرانسوي كه در بحبوحه انقلاب در ايران بسر ميبرد به شرح زير داده است: «ايرانيان با قيامشان به خود گفتند – و اين شايد روح قيامشان باشد: ما به طور قطع بايد اين رژيم را تغيير دهيم. و از دست اين آدم خلاص شويم، بايد كاركنان فاسد را تغيير دهيم، ما بايد همه چيز را در كشور، أعمّ از تشكيلات سياسي، نظام اقتصادي و سياست خارجي را تغيير دهيم. أمّا به ويژه بايد خودمان را تغيير دهيم، بايد شيوه بودنمان و رابطهمان با ديگران، با چيزها، با أبديّت، با خدا و غيره را كاملاً تغيير دهيم و تنها در صورت اين تغيير ريشهاي در تجربهمان است كه انقلابمان انقلابي واقعي خواهد بود. من فكر ميكنم كه در همين جاست كه اسلام ايفاي نقش ميكند.... وقتي ميگويم كه آنان از طريق اسلام در جست و جوي تغييري در ذهنيّت خويشاند، اين گفته كاملاً سازگار با اين واقعيّت كه روش سنتي اسلامي از پيش حضور داشته و به آنان هويّت ميداده است؛ در اين شيوه كه آنان مذهب اسلام را به منزله نيروي انقلابي زيست ميكنند، چيزي غير از اراده به اطاعتي وفادارانهتر از قانون شرع وجود داشت، يعني اراده به تغيير كلّ هستيشان با بازگشت به تجربه معنوي كه فكر ميكنند در قلب اسلام شيعه مييابند».
آري! ايرانياني كه طي چهل سال گذشته با الهام از اسلام ناب، به بسياري از موفّقيّتهاي علمي و سياسي دست يافتند، اين پيام آزاديبخش و تمدّنساز را به گوش همة مردم مستضعف جهان هم رساندند، چه مستضعف مادّي و چه مستضعف معنوي. اگر مردم برخي از كشورهاي شرقي از فقر مادّي در عذابند، مردم غرب هم شديداً گرفتار فقر معنوياند و احساس آرامش نميكنند. اين عدم آرامش و جستجوي خوشبختي را از آثار هنري آنها و به ويژه رمانهاي آنان به خوبي ميتوان استنباط كرد. مثلاً آرتور كويستلر رماننويس مشهور فرانسوي در رمانش تحت عنوان: عصر عطش، از زبان يكي از قهرمانانش چنين ميگويد: «... علّت سقوط سريع اروپا آن است كه ما فرجام مرگ فردي را پذيرفتهايم. با اين ميان تهي كردن، پيوندهايمان را با نامتناهي(منظور نويسنده، عالم ملكوت است) گسستهايم، و خود را از كيهان و كائنات، و اگر ترجيح ميدهيد بگويم خدا، جدا كردهايم. اين فقدان آگاهي كيهاني را كه شما در همه جا، در شعر، در نقّاشي و در معماري مدرن ميبينيد، به ستايش اين بعل(= بت معروف مردم سومر در بين النحرين قبل از اسلام) جديد، يعني جامعه منجر شده است. من از كيش دولت استبدادي و يا دولت به معناي معمولي آن صحبت نميكنم، بدبختي حقيقي در خدا كردن خود جامعه است. جامعه شناسي، علم اجتماع، جامعه درماني، يگانه-گردي با جامعه يا جامعه پذيري و خلاصه هر چيزي كه به نحوي به اجتماع مربوط ميشود. از زماني كه مرگ را به عنوان پايان هر چيز پذيرفتهايم، جامعه جاي كيهان را گرفته است. انسان ديگر با عالم كائنات، يا ستارگان و يا مفهوم حيات، داد و ستد ندارد، تمام قراردادهاي آسماني او انحصاري شدهاند و كليه انگيزههاي متعالي او را بت جامعه متوجّه خود ساخته است. ما ديگر از انسان انديشمند، از فرد حرف ميزنيم. ديگر تمايلي به نيكدلي و خيرخواهي نداريم، بلكه آرزومند يگانهگردي با اجتماع هستيم... مسأله اين است كه خدا كردن جامعه كيشي است مبتني بر منطق نوين و سودبخشي. حال سودبخشي را به عنوان تنها راهنماي عمل در نظر بگيريد و ظرفيّت تكنولوژي را هم بر آن بيفزاييد و آنگاه حاصل كار را ميان وفاداريها و ايمانهاي كهنسال بيكرانه رها كنيد: نتيجه عبارت خواهد بود از محو و نابودي دو جانبه، تنها و يگانه اميد براي جلوگيري از بروز چنين فاجعهاي، ظهور يك ايمان متعالي جديدي كه انرژي ملّتها را از قلمرو اجتماعي به سوي كائنات متوجّه گرداند و رابطه مستقيم دوبارهاي ميان انسان و كيهان برقرار كند و بدل به ترمزي براي موتور سودبخشي شود. به عبارت ديگر، يگانه اميدي كه وجود دارد، پيدايش مذهبي نوين و ايمان و وفاداري آسماني جديدي است براي انسانهاي قرن بيستم... ». اين چيزي كه مردم غرب هم در انتظار آنند، چيزي جز پيام آزاديبخش انقلاب اسلامي نيست. همين پيام است كه اكنون حاكمان غرب را به وحشت افكنده و آنها را واداشته تا مبارزه همه جانبهاي را با ايران در پيش گيرند. آنها گرچه در جنگ سختافزاري به نتيجه نرسيدند، ولي از همان أوائل انقلاب، جنگ نرم و تهاجم فرهنگي را با كمك شبه روشنفكران داخلي آغاز كردند.
ادامه دارد...

|