بررسي عملكرد فرهنگي جريان غربزده در دولت هفتم و هشتم
بخش دوم جواد گلستاني فرد
شيفتگي و مرعوبيت و مجذوبيت و انفعال تاريخي روشنفكري ايران نسبت به غرب و تبعيت كوركورانه آن از آراء و عقايد فلسفي، اجتماعي و سياسي غربي و تقليد بيمارگونه آن نسبت به مديرنيسم غربي، امري چنان آشكار و هويداست كه حتي نويسندگان و مورخين غرب زده و روشنفكر نيز، توان انكار آن را ندارند. در يك بررسي همه جانيه، متفكران ايراني اين دوره را بايستي مقلدان تفكر اروپايي قرن هجدهم دانست. روشنفكران ايراني، ضمن تبعيت و تقليد تمام عيار و سطحي از آراء نويسندگان متفكران غربي، داعيه محو كامل ميراث فرهنگي و اعتقادي سنتي و تسليم بلاشرط ايران به تمدن اروپا را داشتند. فريدون آدميت، ميرزاملكم خان را نخستين كسي ميداند كه نظريه تسليم بلاشرط ايران به تمدن اروپايي را مطرح كرده است.
ايجاد مدارس و مراكز آموزشي در داخل كشور و ورود اساتيد و مستشاران اروپايي به منظور تعليم و تربيت جوانان و دانشجويان، انتشار كتب، مجلات و نشريات و توليد محصولات علمي، ادبي و فرهنگي ويژه كه عمدتا ترجمه و تقليدي بود از محصولات توليد شده در غرب، تنها بخشي از اقداماتي بود كه در جهت توليد و تكثير و تربيت روشنفران و فارغ التحصيلان فرنگي مآب انجام گرفت. بسياري از فارغ التحصيلان اين مدارس و مؤسسات آموزشي و نيز برخي از دانشجويان كه در اروپا تحصيل كرده و به كشور بازگشته بودند عوامل و مجاري عمده و اصلي نفوذ و گسترش فرهنگ غرب در كشور را تشكيل دادند. پس در نتيجه بطور پراكنده و جسته و گريخته در ايران جريان اقتباس از غرب از دوران شاه اسماعيل و شاه عباس صفوي اغاز گرديده بود ولي دوره منظم غربيگري پس از شكستهاي پي در پي ايران از روسيه و از زمان فتحعليشاه قاجار شروع شد و تا مشروطه ادامه يافت و از مشروطه به بعد مرحله دوم يعني دوران غربگرايي آغاز گرديد كه در زمان رضاشاه و محمدرضا خان به اوج خود رسيد. سير تحول غربزدگي را نيز ميتوان در سه مرحله دسته بندي كرد. مرحله اول گرايش آگاهانه براي اقتباس از شيوههاي غربي كه كم كم تبديل به علاقه و دلبستگي جدي ميگردد. عباس ميرزا و اميركبير را ميتوان از سرامدان اين دوره به حساب آورد. مرحله دوم تسليم در برابر غرب و تقليد چشم و گوش بسته از مظاهر غرب كه اوج غربزدگي است. ميرزا ملكم خان و آخوندزاده و حكومت پهلوي را ميتوان در اين دوره تقسيم بندي كرد. مرحله سوم نيز غرب ستيزي است كه با طرد عناصر بيگانه و بازگشت به خويشتن همراه است. اين مرحله با ظهور انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) اتفاق افتاد كه نقطه عطفي در تاريخ سياسي ايران به حساب ميآيد. امام راحل غرب زدگي را منشابسياري از بدبختيهاي ملتهاي مسلمان و ملت ايران ميداند. تاجايي كه آن را تشبيه به زلزله مينمايند: " آقا، امروز مملكت ما غرب زده است كه اززلزله زده بدتر است. امروز بعضي از اشخاص در اين مملكت ميخواهند نگذارند اسلام تحقق پيدا بكند... الآن ما زلزله زده هستيم،غرب زده هستيم، همه بايد دست به هم بدهيم و اين راه را تا اينجا كه آمديم، باقيش هم برويم".
مباني فرهنگي غرب
فرهنگ غرب مانند هر فرهنگ ديگري بر يك سلسه اصول و پايههايي استوار است كه براي شناخت فرهنگ غربي، آگاهي نسبت به آنها لازم و ضروري است. سرآغاز فرهنگ كنوني در غرب از دوره رنسانس است كه در قرن هفدهم رسما فرهنگ حاكم بر غرب شده است. كنار زدن كليسا و نگاه حداقلي به دين محور فكر و فرهنگ جديد غرب است. در ذيل به طور مختصرر به اين مباني اشاره ميكنيم و درباه هريك توضيح مختصري ارائه ميدهيم.
امانيسم
امانيسم در آغاز يك تحول ادبي و تغيير در برنامه آموزشي و فرهنگي بود كه در مراحل بعدي، جنبه سياسي و نفي دين به خود گرفت. به هر نوع فلسفهاي كه منزلت ويژهاي براي انسان قائل باشد و او را مقياس همه چيز قرار دهد امانيسم ميگويند. در اين تفكر اصالت از آنِ انسان است نه خدا؛ لذا امانيسم در مقابل خدا محوري در مكتب انبياست و اساس فرهنگ غرب نيز بر همين اصل پي ريزي شده است.
راسيوناليسم(اصالت عقل)
با پذيرش اصل اولي و محور قرار دادن انسان براي همه چيز، عقل انسان نيز در برابر وحي الهي، اصالت پيدا ميكند. راسيوناليسم به دو معنا بكار ميرود: 1) يكي در برابر حس كه به معناي قوهاي ست كه بسياري از چيزهايي راكه حس درك نميكند، عقل درك ميكند. 2) به معناي اينكه بشر تنها چيزهايي را كه عقل بپذيرد، قابل قبول ميداند. از اين رو هر چيزي كه با عقل بشري درك نميشود، مطرود است؛ حتي اگر در شريعت آمده باشد. آنچه در فرهنگ غرب مطرح است همين معناي دوم است. بر همين اساس بود كه بسياري از روشنفكران غربي در عين اينكه اصل وجود خدا را پذيرفته بودند، بسياري از مسائل مذهبي را به باد استهزاء گرفته و به عنوان خرافه به دور ريخته اند.
ليبراليسم(آزادي مطلق)
ليبراليستي كه در غرب مطرح است، هر چند به ظاهر به معناي آزادي و تعبيري زيبا و فريبنده است لكن در واقع همان مذهب لاابالي گري و بيبندوباري است. سر منشا و بستر پيدايش ليبراليسم - كه توسط جان لاك معرفي شده – آزادي طبيعي بشر از هر گونه قدرت مافوق زميني است. يعني ليبراليسم با دين و دستورهاي ديني و الهي سازگار نيست.
سكولاريسم(جدايي دين از سياست)
جدايي دين از سياست در نگاه غربيها به معناي اين است كه حكومت ميبايست به دور از هرگونه گرايش و بدون كمترين توجه به ضوابط ديني به حل و فصل امور اجتماعي و سياسي پرداخته و هر نوع قانوني را طبق خواست مردم ارائه دهد. همان چيزي كه در قانون نهم دسامبر 1905 فرانسه آمده است.
تساهل و تسامح
تساهل و تسامح در اصطلاح به معناي عدم مداخله و ممانعت، يا اجازه دادن از روي قصد و آگاهي به اعمال يا عقايدي است كه مورد پذيرش و پسند شخص نباشد. ملاك تساهل در انديشه غربي پلوراليسم، و يا نسبيت فرهنگي و اخلاقي است. اين تفكر در عرصه فرهنگي مخالف مميزي و بررسي محتواي محصولات فرهنگي است. اين كار در نظر آنها اِعمال سليقه شخصي است. جريان غربزده معتقد است نبايد جامعه را در چند ديدگاه مختصر محدود كرد و اگر نظري غلط است بايد با مسامحه با آن برخورد كرد. بعلاوه تساهل و تسامح يكي از راههاي افزايش مقبوليت براي حكومتها ميباشد. براي تحقق اين مقبوليت بايد از اجراي احكام سختگيرانه الهي دست برداريم و با مردم كنار بياييم. مثلا اجراي حدود الهي و يا قصاص ممكن است رفته رفته در دل مردم كينه و عقده بر عليه حكومت اسلامي ايجاد كند. پس براي حفظ حكومت اسلامي، نسبت به اجراي چنين احكامي بايد تساهل ورزيد.
ادامه دارد...

|