ويژگي «انسان بالفعل» از نگاه علامه مصباح يزدي
اشاره: طبق روال نشريه پرتو، ذيلا خلاصهاي از يكي ديگر از سخنرانيهاي مرحوم علامه مصباح(ره) تقديم شده است.
ما بهاصطلاح ميگوييم انسان بالفعل؛ تابهحال انسان بالقوه است يعني با حيوان چندان فرقي ندارد، دارد انسان ميشود. وقتي واقعاً انسان ميشود كه ملاك تعيين رفتار او عقل او باشد. در اين سن انسان حتي از چيزهايي كه بهطور فطري و طبيعي پديد ميآيد سؤال ميكند؛ او فكر ميكند آسمان و زمين چگونه پيداشده؟ ما چگونه پيدا شديم؟ آيا كسي ما را ساخته؟ براي چه ساخته؟ البته اين سخن به اين معنا نيست كه اين حالت در همه انسانها وجود دارد و هيچ استثنا ندارد.
انسان دلش ميخواهد اينگونه سؤالاتي كه خيلي عميقتر است و با سؤالات قبلي فرق ميكند را ياد بگيرد و بفهمد. اگر يكجايي از اينها صحبت ميشود دلش ميخواهد گوش بدهد ببيند اينها چه ميگويند؛ چه مسائلي است. اينها نشانه اين است كه عقل دارد فعال ميشود يا انسان دارد انسان بالفعل ميشود. جلوتر، انسان بالقوه بود، در راه انسان شدن بود. انسان از اينجا شروع ميشود اما رشد اينها و به نتيجه رسيدن آن در افراد، انسانها و شرايط مختلف بسيار متفاوت است.
قرآن از فردي ياد ميكند كه در سن نوجواني، اوايل بلوغ، يكي از بهترين استدلالات را براي وجود خدا و وظيفه انسان در مقابل خدا يافت و درك كرد و آن را معيار زندگي خود قرار داد. اين فرد كيست؟ اين فرد حضرت ابراهيم است. به حاكم ديكتاتور وقت گفته بودند كه بناست حكومت تو بهوسيله جواني در معرض خطر قرار بگيرد. او كودكان و نوجوانان را خيلي تحت كنترل داشت. خانواده حضرت ابراهيمعلينبيناوآلهوعليهالسلام براي اينكه بچه آنها سالم بماند، او را به غاري برده بودند كه از دسترس اين دشمنان محفوظ بماند. يكشب از غار بيرون آمد، اول مغرب يك ستارهاي ديد. ابتدا اين سؤال برايش پيش آمد كه اين از كجا پيداشده؟ شب ديگري يا مثلاً اندكي بعد، يك ساعت بعد، ماه در آسمان پيدا شد. اين سؤال را جدي گرفت كه اصلاً اين ماه چيست؟ چگونه پيدا ميشود؟ براي چه اينجا ميآيد؟ چطور حركت ميكند؟ و خلاصه در اين فكرها بود تا صبح شد و خورشيد دميد و ديگر سؤال او خيلي پيچيدهتر و جديتر شد. شب، تاريك بود و يك نقطه نوراني در آسمان پيدا شد؛ چطور شد زمين نوراني شد؟ اين چيست؟ نكند آن، هميني باشد كه همه هستي را در اختيار دارد. چون جلوتر به اينجا رسيده بود كه بالاخره يك كسي دارد ما را اداره ميكند، اين وسايل را براي زندگي ما فراهم كرده، اين كيست؟ هنوز ذهن او بهجايي نرسيده بود تا اينكه ماه و خورشيد را ديد گفت: هذَا رَبِّي؛ لابد آنكسي كه ما را دارد پرورش ميدهد، اين است. خورشيد كه دميد گفت: نه! همين است؛ هذَا أَكْبَرُ؛ اين بزرگتر است، معلوم ميشود همه اينها براي اوست، آنهاي ديگر مثلاً بچههاي او هستند. بالاخره همينطور مشغول تماشاي خورشيد بود تا غروب شد. همينطور در اين فكر بود و در ذهن خودش مطالعه ميكرد تا خورشيد غروب كرد و گفت: نميشود به اين دل بست؛ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ؛ چيزي كه غروب ميكند، پنهان ميشود، از دسترس ما و از ارتباط ما خارج ميشود اين مالك ما نيست.
از همان وقت با همان الهام فطري خود گفت: او بايد كسي مافوق اينها باشد. طلوع و غروب نبايد داشته باشد. هميشه بايد در دسترس باشد. همهچيز در اختيار اوست. از همهچيز آگاه است. آنوقت گفت: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛ من روي خود را فقط طرف كسي كردم كه همه اينها در اختيار اوست.
سؤالات اساسي زندگي انسان
قضيهاي كه براي حضرت ابراهيم در يك شبانهروز اتفاق افتاد در واقع مسيري از زندگي انساني و تحولات فكري انسان است كه از هنگاميكه عقل در وجود انسان حاكم ميشود، آغاز ميشود. ما گاهي چندين سال طول ميكشد تا اين سؤالات برايمان مطرح شود و بدانيم ميشود جواب آن را داد؟ نميشود داد؟ چگونه بايد جواب داد؟ اما او در يك شبانهروز جواب همه اينها را يافت و زندگي خود را بر آن جوابها مبتني كرد و خداپرست شد. ما هم بايد در مسير انسان بالفعل شدن، از آنوقتي كه به سن بلوغ ميرسيم و كمابيش اين سؤالات در ذهن ما مطرح ميشود آنها را جدي بگيري؛ اينها ملاك انسانيت است.
خوردن و خوابيدن يا ساير غرايز، حتي احساساتي كه ما ميگوييم اين احساسات انساني است، كمابيش در حيوانات هم هست. انس مادر به بچه؛ حتي يك پرنده به جوجههاي خودش انس دارد. گربه بچههاي خودش را ميليسد، از آنها پذيرايي ميكند و به آنها شير ميدهد. اينگونه نيست كه بهكلي يكچيز كاملاً جديدي باشد. البته مراتب آن فرق ميكند اما اينگونه سؤالات كه آگاهانه بپرسد اين هستي چيست؟ از كجا پيداشده؟ ما چه وظيفهاي داريم؟ چهكار بايد بكنيم؟ اين يك سنخ مسائل جديدي است. اگر انسان بتواند به اينها جواب صحيح بدهد و اينها را ملاك زندگي خود قرار بدهد، اين انسان از ديدگاه اولياء خدا، انسان بالفعل است و جلوتر از اين، هنوز نيمه انسان است.
آنچه گفتيم مسايلي است كه در زندگي خود ما نيز بوده است و كموبيش همينها را گذراندهايم البته همانگونه كه اشاره شده مراتب متفاوتي دارد و نمونه بارز آن هم حضرت ابراهيمعليهالسلام است. آنقدر اين مسائل حتي در بين انبيا هم برجسته بود كه پيغمبران بعدي همه افتخار ميكردند كه انتساب به حضرت ابراهيم دارند. پيغمبر اسلامصلياللهعليهوآله نيز وقتي مبعوث شد گفت: من هم تابع ابراهيم هستم. ابراهيم يك چنين شخصيت برجسته نابغهاي بود. همه اينها را در يك شبانهروز حل كردن براي يك بچه پانزده، شانزدهساله كار سادهاي نيست. خيلي نبوغ داشت؛ اما مسير را براي ما روشن ميكند كه انسان بالفعل شدن يعني چه؟ آنها از مقدمات است، اگر نباشد انسان به اين سن نميرسد. از طفل شيرخوار تا رسيدن به سن چهارده، پانزدهسالگي بايد مراحلي را طي كند. اگر كسي رسيدگي نكند، به انسان غذا ندهند، پرستاري نكنند، انسان ميميرد و از بين ميرود. اينها بايد باشد. آن اندازه كه خودش بتواند تلاش كند نبايد كوتاهي كند اما همه آنها براي اين است كه به اينجا برسد.
فكر ميكنم حالا من استدلال عقلي آنچنان پيچيدهاي عرض نكردم اين يك سيري است كه خود ماها هم كموبيش از دوران طفوليت خودمان تابهحال آن را تجربه كرديم، يعني با اين بينش مأنوس هستيم و براي ما زود قابلقبول است و ميفهميم همينگونه است. اين يك مقدمه را داشته باشيد. يك مقدمه ديگري مترتب بر اين است و آن مقدمه اين است كه خوب است بنشينيم فكر كنيم كه حالا ما در اين حدي كه هستيم چه اندازه كارهاي ما كارهاي حيواني است و چه اندازه آن انساني است؟ انسانيت ما چقدر فعليت پيداكرده است؟ هرچه اينگونه باشيم به اين معناست كه ميخواهيم رفتارها، افكار و زندگي خود را بر اساس عقل قرار بدهيم نه صرف غرايز. هراندازهاي هنوز بر اساس خوي بچگي باشد مثلاً غذا بخوريم چون گرسنه هستيم، فقط همين، هنوز بچه هستيم ولو ريش ما سفيد شده باشد. اگر ازدواج كنيم صرفاً براي ارضاي غريزه، يك نيازي در خودمان احساس ميكنيم ميخواهيم آن را خاموشكنيم، مثل يك حيوان است ديگر؛ او هم همينطور است. چهبسا احساس او قويتر باشد، بعضي حيوانات هستند چهبسا لذتي هم كه ميبرند خيلي بيشتر از ما باشد. در اين صورت ما خيلي تفاوتي با حيوانات نداريم.
(سخنراني در جمع دانشجويان و طلاب مدرسه اميرالمؤمنينعليهالسلام 16/09/1396)

وظيفۀ علما؛ حفظ حيثيت اسلام
اما شما آقايان، وظيفۀ شما اين است در هر مقام كه هستيد وزانت و حيثيت اسلام را حفظ كنيد. اگر يك نفر از افراد شما بر خلاف زيّ خودش عمل كند، جامعۀ روحانيت را بد معرفي مي كند. راضي نشويد ديگران كه بد معرفي [مي] كنند، خودمان هم بد معرفي كنيم.
ما در اين قضايا كه وارد بوديم مطالب بسيار شيريني داشتيم و مطالب بسيار تلخ. مطلب شيرين اينها بود كه گفتيم، احساسات مردم «اللهمَّ أعْلِ كَلَماتهمْ» بعضي مطالب هم از اشخاصي احساس كرديم كه تلخ بود؛ و خدا آنها را بيامرزد. به خواست خدا استقلال و حيات مملكت دست شماست. هر چه پيش بيايد به نفع شماست يا به ضرر شما؛ اگر به ضررتان تمام شد، بايد شكست روحي نخوريد. شكست ظاهري مهم نيست؛ آنچه مهم است، شكست روحي است. اگر انسان شكست روحي خورد، تا آخر بايد به گورستان برگردد. شما كه استناد داريد به ذات مقدس حق تعالي، شما كه روحاني هستيد، شما كه قلبتان با ماوراءالطبيعه است، اين عالم شكست ندارد؛ عالِم چيزي نيست؛ كسي كه رابطه با خدا دارد شكست ندارد؛ شكست مال كسي است كه آمالش دنيا باشد.اگر آمالْ دنيا باشد، شكست است؛ اگر آماْل غيب و ماوراي غيب باشد، شكست ندارد. شكستْ مال بيچاره هاست؛ شكست مال كساني است كه معتِمد به شيطانند و ذخاير دنيا قلبشان را فرا گرفته است. اگر يك جايي به ضرر شما تمام شد، قلبتان محكم باشد؛ تا آخرين فردتان بايستيد. گمان نكنيد اين آدم شكست خورد، تمام شد؛ تو هم يك موحدي، تو هم يك مسلمي، تو متصل به خداوندي؛ خدا شكست نمي خورد: وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَ أنْتُمُ الأعْلَوْنَ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ.
(صحيفه امام ج 1)

|